پیک افتخار 17 - هم سرایان غزل عشق صفحه 31

صفحه 31

اسماعیل اینبار جدی جواب داد: «کربلا در دل ماست و ساده به دست نمی آید ، باید بجنگیم.»(1)

مثل همه مردم

در تهران همان قدر که مسولیت هایش بیشتر می شد، زمان کنار همدیگر بودن مان کم تر می شد. مدرسه ای که در آن درس می دادم، نزدیکی های حرم حضرت عبدالعظیم بود.

فشار زیادی را تحمل می کردم. اول صبح باید بچه ها را آماده می کردم؛ حسین و محمد را می گذاشتم مهد کودک و آمادگی و سلمان هم مدرسه ی خودم بود. از خانه تا محل کار، باید بیست کیلومتر می رفتم، بیست کیلومتر می آمدم؛ با آن ترافیک سختی که آن مسیر


1- همسر شهید اسماعیل دقایقی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه