- اشاره 1
- قولش قول بود! 2
- در هوای بارانی 3
- مفقود الاثر 4
- داماد خدا 6
- راضی باش! 6
- ذبیح الله 7
- اختلاف 9
- چهاردهمی 10
- میثم 12
- استفاده از فرصت 15
- اجر تلاش 16
- مدل جبهه ای 17
- شدت خستگی 18
- بهانه گیری 19
- جراحی 20
- مطب دکتر 21
- پدر احساساتی 22
- ازدواج به خاطر خدا 26
- زندگی در جاهای مختلف 27
- کفش 29
- کربلا کجاست؟ 30
- مثل همه مردم 31
- آرزو 32
- صف 33
- راز سلامتی 35
- جبهه واجب تر است 36
- انگشتر عقیق 37
- نذر 40
اسماعیل اینبار جدی جواب داد: «کربلا در دل ماست و ساده به دست نمی آید ، باید بجنگیم.»(1)
مثل همه مردم
در تهران همان قدر که مسولیت هایش بیشتر می شد، زمان کنار همدیگر بودن مان کم تر می شد. مدرسه ای که در آن درس می دادم، نزدیکی های حرم حضرت عبدالعظیم بود.
فشار زیادی را تحمل می کردم. اول صبح باید بچه ها را آماده می کردم؛ حسین و محمد را می گذاشتم مهد کودک و آمادگی و سلمان هم مدرسه ی خودم بود. از خانه تا محل کار، باید بیست کیلومتر می رفتم، بیست کیلومتر می آمدم؛ با آن ترافیک سختی که آن مسیر
1- همسر شهید اسماعیل دقایقی