مهمان باد و باران صفحه 17

صفحه 17

فصل دوم: اسباب کشی

***

پنج سال بیشتر ندارم. باید اسبابکشی کنیم. باید برویم به محله و کوچه دیگر. دلم نمیخواهد جای دیگری برویم. دوست ندارم به خانه جدید برویم. من هشتیِ خانه حاج یدالله را دوست دارم. بوی باران را که روزهای پس از عید کف آجری حیاط میبارد، دوست دارم. آخر ماهیهای قرمزی را که «گوهرتاج» خانم رها میکند توی حوض حیاط چه جوری رها کنم؟ گوهرتاج خانم سپرده مواظب گربهها و کلاغها باشم.

- صمدجان! حواست به حوض باشه پسرم! چشم برداری کلاغها و گربهها دخل ماهیها رو در میارن!

مادرم با زنهای همسایه روبوسی و خداحافظی میکند. بار و بندیلمان پشت وانت بار است. پدرم با کمک داداش محمود و مادر وسایل را جمع کردهاند. گوهرتاج خانوم ما را به خدا میسپارد و ننه زهرایم گریه میکند. لابلای وسایل کز کردهام. دلم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه