- روز غفور 1
- فصل یک: نقاشی و والیبال 1
- هدیه ای برای فرماندار 4
- پاوه ی جنگ زده 18
- شمشیر دودم 20
- فصل دو: روستایی نزدیک پاوه 20
- تفنگ کالیبر پنجاه 24
- عیار متفاوت! 33
- سفر به پاوه 37
- فصل سه: شخصی مسافرکش 40
- پیکان مدل 60 40
- تهران بیمارستان بوعلی 45
- وظیفه ی فرشته 50
- هتل سمینار 54
- دشمن بامعرفت 59
- فصل چهار: اسکورت دشمن 59
- فرماندار ژیگولو 67
- محافظین داوطلب 77
- باینگان و صیاد 84
- پیغام شفاهی 89
- فصل پنج: زندگی کردن نیازی به اسلحه ندارد! 89
- بخشنامه ی مصلحتی 95
- مردی و مردانگی 111
- بلندی های مره سو 117
- نقاش پاوه 123
- فصل شش: فرمانداری با گرمکن ورزشی 123
- جاده ی مرگ 129
- تیپ ویژهی شهدا 138
- نوجوان عیالوار 144
- رونمایی تابلوی نقاشی غفور 149
فصل یک: نقاشی و والیبال
روز غفور
از کاکمحمد که حالا برای خودش عاقلهمردی شده بود، پرسیدم: پس شما هم توی آن مسابقه بودید؟ مسابقه که نه بازی!
لبخندی زد و روی صندلیاش جابهجا شد.
- بله من هم بودم.
پرسیدم: ماجرای آن نقاشی را هم میدانید؟
گفت: من فقط دیدم غفور کاغذ تاشدهای را به آقای فرماندار داد. آقای فرماندار کاغذ تاشدهی غفور را باز کرد. با دقت نگاهش کرد. لبخندی زد؛ کاغذ را تا کرد و گفت، انشاالله درست میشود. اما اینکه توی آن کاغذ چی نوشته یا چی کشیده بود، نمیدانم. خودش میگفت نقاشی کشیده. آخر نقاشیاش خوب بود.