نقاش پاوه صفحه 1

صفحه 1

فصل یک: نقاشی و والیبال

روز غفور

از کاکمحمد که حالا برای خودش عاقلهمردی شده بود، پرسیدم: پس شما هم توی آن مسابقه بودید؟ مسابقه که نه بازی!

لبخندی زد و روی صندلیاش جابهجا شد.

- بله من هم بودم.

پرسیدم: ماجرای آن نقاشی را هم میدانید؟

گفت: من فقط دیدم غفور کاغذ تاشدهای را به آقای فرماندار داد. آقای فرماندار کاغذ تاشدهی غفور را باز کرد. با دقت نگاهش کرد. لبخندی زد؛ کاغذ را تا کرد و گفت، انشاالله درست میشود. اما اینکه توی آن کاغذ چی نوشته یا چی کشیده بود، نمیدانم. خودش میگفت نقاشی کشیده. آخر نقاشیاش خوب بود.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه