نقاش پاوه صفحه 138

صفحه 138

تیپ ویژهی شهدا

داشتم میرفتم خانه، مردی را دیدم که میلنگد و میرود. از پشت شبیه یحیی بود، اما مطمئن بودم او نیست. یحیی یک پایش از زیر زانو قطع شده بود. همیشه با عصا بود، اما این مرد عصا نداشت فقط کمی میلنگید. حرکتم را تند کردم که بهش برسم، ازش جلو بزنم و صورتش را ببینم. او لنگلنگان میرفت و من دواندوان.

خودش بود؛ یحیی بود. باهاش حسابی احوالپرسی کردم.

- نشناختمت! چه عجب راضی شدی بروی سراغ پای مصنوعی؟

گفت: بیا برویم یک چایی پیش من بخور.

دعوتش را قبول کردم. مغازهی کوچکی داشت کنار جادهی اصلی. روزنامه و مجله میفروخت. چون سر راه اصلی شهر قرار داشت، سیگار، آبِ جوش،

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه