- روز غفور 1
- فصل یک: نقاشی و والیبال 1
- هدیه ای برای فرماندار 4
- پاوه ی جنگ زده 18
- شمشیر دودم 20
- فصل دو: روستایی نزدیک پاوه 20
- تفنگ کالیبر پنجاه 24
- عیار متفاوت! 33
- سفر به پاوه 37
- فصل سه: شخصی مسافرکش 40
- پیکان مدل 60 40
- تهران بیمارستان بوعلی 45
- وظیفه ی فرشته 50
- هتل سمینار 54
- فصل چهار: اسکورت دشمن 59
- دشمن بامعرفت 59
- فرماندار ژیگولو 67
- محافظین داوطلب 77
- باینگان و صیاد 84
- پیغام شفاهی 89
- فصل پنج: زندگی کردن نیازی به اسلحه ندارد! 89
- بخشنامه ی مصلحتی 95
- مردی و مردانگی 111
- بلندی های مره سو 117
- نقاش پاوه 123
- فصل شش: فرمانداری با گرمکن ورزشی 123
- جاده ی مرگ 129
- تیپ ویژهی شهدا 138
- نوجوان عیالوار 144
- رونمایی تابلوی نقاشی غفور 149
تیپ ویژهی شهدا
داشتم میرفتم خانه، مردی را دیدم که میلنگد و میرود. از پشت شبیه یحیی بود، اما مطمئن بودم او نیست. یحیی یک پایش از زیر زانو قطع شده بود. همیشه با عصا بود، اما این مرد عصا نداشت فقط کمی میلنگید. حرکتم را تند کردم که بهش برسم، ازش جلو بزنم و صورتش را ببینم. او لنگلنگان میرفت و من دواندوان.
خودش بود؛ یحیی بود. باهاش حسابی احوالپرسی کردم.
- نشناختمت! چه عجب راضی شدی بروی سراغ پای مصنوعی؟
گفت: بیا برویم یک چایی پیش من بخور.
دعوتش را قبول کردم. مغازهی کوچکی داشت کنار جادهی اصلی. روزنامه و مجله میفروخت. چون سر راه اصلی شهر قرار داشت، سیگار، آبِ جوش،