نقاش پاوه صفحه 2

صفحه 2

روژان وارد گفتوگو شد: ازش نپرسیدید چی کشیده؟

کاکمحمد برای لحظاتی سکوت کرد. انگار برگشته بود به زمانهای دور. به بیش از سی سال قبل. قیافهاش متفکر بود، لبخندی روی لبش نقش بست و پس از آن جواب روژان را داد: بروز نداد! میگفت دوست داشتم یک چیزی بهش بدم، چیزی نداشتم جز همان نقاشی.

ما یعنی من و روژان نامزدم میدانستیم که آن مسابقهی والیبال توی دبیرستان پسرانه برای خیلیها خاطرهی جذابی است. معلوم بود کاکمحمد هم خاطرهی خوشی دارد. وقتی دربارهی آن حرف میزد، چشمهایش برق میزد. سؤالی توی ذهنم چرخ میزد که پرسیدم.

- حتماً غفور هم خیلی از آن بازی و آقای فرماندار خوشش آمده بود که دلش خواسته چیزی به او بدهد.

کاکمحمد خندید و با تکان دادن سرش حرف مرا تأیید کرد و من دوباره حرف را کشاندم به نقاشی.

- حالا این نقاشی شده یک سؤال بزرگ که انگار سؤال خودمان پیشش هیچ است!

او پرسید: سؤال خودتان چی هست؟

روژان خندید و به شوخی گفت: یکی سؤالی پرسیده و ما دوتا را گذاشته است سرکار!

من گفتم: برایتان میگویم موضوع از چه قرار است. شما اول از اون مسابقه برایمان بگویید. من هم مفصل توضیح میدهم که ما چرا اینجاییم.

محمد جریان مسابقه را تمام و کمال تعریف کرد؛ با تمام جزئیات. وقتی راجع به آن مسابقه حرف میزد، حرفهایش با خنده همراه بود. چشمهایش از شادی میدرخشیدند. انگار در طول زندگیاش دیگر هیچ مسابقهای را نبرده

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه