نقاش پاوه صفحه 20

صفحه 20

فصل دو: روستایی نزدیک پاوه

شمشیر دودم

به صلاحالدین ابراهیمزاده که حالا سنش حدود شصت و پنج سال بود، گفتم: شما شهید ناصر کاظمی یادتان هست؟

خندید و گفت: خوب یادم است. انگار همین دیروز بود.

روژان گفت: سی و سه، چهار سال گذشته چطور خاطراتش را فراموش نکردید؟

لبخندی زد. داندانهای سفید و مرتبی داشت؛ نه آنطوری ردیف، مثل دندانهای مصنوعی که توی ذوق میزند. معلوم بود دندانهای خودش است. مردی که در سن شصت و پنج سالگی سرحال و قبراق باشد و دندانهایش مثل مروارید بدرخشند باید همه چیزش روی حساب و کتاب باشد. با لبخند جواب روژان را داد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه