- فصل یک: نقاشی و والیبال 1
- روز غفور 1
- هدیه ای برای فرماندار 4
- پاوه ی جنگ زده 18
- فصل دو: روستایی نزدیک پاوه 20
- شمشیر دودم 20
- تفنگ کالیبر پنجاه 24
- عیار متفاوت! 33
- سفر به پاوه 37
- پیکان مدل 60 40
- فصل سه: شخصی مسافرکش 40
- تهران بیمارستان بوعلی 45
- وظیفه ی فرشته 50
- هتل سمینار 54
- دشمن بامعرفت 59
- فصل چهار: اسکورت دشمن 59
- فرماندار ژیگولو 67
- محافظین داوطلب 77
- باینگان و صیاد 84
- پیغام شفاهی 89
- فصل پنج: زندگی کردن نیازی به اسلحه ندارد! 89
- بخشنامه ی مصلحتی 95
- مردی و مردانگی 111
- بلندی های مره سو 117
- نقاش پاوه 123
- فصل شش: فرمانداری با گرمکن ورزشی 123
- جاده ی مرگ 129
- تیپ ویژهی شهدا 138
- نوجوان عیالوار 144
- رونمایی تابلوی نقاشی غفور 149
تفنگ کالیبر پنجاه
پاوه کمی آرام گرفته بود و مردم احساس امنیت میکردند. احساس رضایت در چهرههایشان موج میزد. حضور ناصر کاظمی در فرمانداری و فرماندهی سپاه پاوه، به آنها اطمینان خاطر میداد. هر وقت با او روبهرو میشدند با لبخند بدرقهاش میکردند. خنده برگشته بود به پاوه! مردم به راحتی در خیابانها رفت و آمد میکردند. مغازهها کموبیش فعال شده بودند. مردها، عصرها کنار پیادهرو مینشستند و با هم گپ میزدند. رسمی که انگار سالها به فراموشی سپرده شده بود. شاید نشستن و گپزدن چندان مهم نبود، مهم حس امنیتی بود که برقرار شده بود.
فرماندار و فرماندهی سپاه هم توی دفترش بند نمیشد. گاهی وقتها کنار پیادهرو یا جلوی مغازهای توی جمع اهالی شرکت میکرد؛ کنارشان