- روز غفور 1
- فصل یک: نقاشی و والیبال 1
- هدیه ای برای فرماندار 4
- پاوه ی جنگ زده 18
- فصل دو: روستایی نزدیک پاوه 20
- شمشیر دودم 20
- تفنگ کالیبر پنجاه 24
- عیار متفاوت! 33
- سفر به پاوه 37
- پیکان مدل 60 40
- فصل سه: شخصی مسافرکش 40
- تهران بیمارستان بوعلی 45
- وظیفه ی فرشته 50
- هتل سمینار 54
- فصل چهار: اسکورت دشمن 59
- دشمن بامعرفت 59
- فرماندار ژیگولو 67
- محافظین داوطلب 77
- باینگان و صیاد 84
- پیغام شفاهی 89
- فصل پنج: زندگی کردن نیازی به اسلحه ندارد! 89
- بخشنامه ی مصلحتی 95
- مردی و مردانگی 111
- بلندی های مره سو 117
- نقاش پاوه 123
- فصل شش: فرمانداری با گرمکن ورزشی 123
- جاده ی مرگ 129
- تیپ ویژهی شهدا 138
- نوجوان عیالوار 144
- رونمایی تابلوی نقاشی غفور 149
عیار متفاوت!
میدانگاهی جلوی خانهی صلاحالدین همان بود که سی و چند سال پیش بوده. درختها تناورتر شده بودند. حوض آب هم سرجایش بود. البته معلوم بود که بهش رسیدهاند. شیر آبی هم بالای سر حوض بود. پسربچهای آمد از آن آب خورد. اینجا و آنجا نیمکت هم گذاشته بودند. ما روی یکی از همین نیمکتها نشستیم. صلاحالدین به پشتبام خانهاش اشاره کرد و گفت: وقتی از بالای جاده تیر انداختن یکی از بزهای من روی پشتبام بود. پرت شد پایین. من فکر کردم تیر خورده. رفتم بالای سرش، دیدم نه تیر نخورده. بلند شد لنگانلنگان رفت طرف طویله. ترسیده بود. دو، سه روز بعد دیگر لنگ هم نمیزد.
روژان پرسید: وقتی تیراندازی کردند شما فکر کردید چه اتفاقی افتاده.