- فصل یک: نقاشی و والیبال 1
- روز غفور 1
- هدیه ای برای فرماندار 4
- پاوه ی جنگ زده 18
- فصل دو: روستایی نزدیک پاوه 20
- شمشیر دودم 20
- تفنگ کالیبر پنجاه 24
- عیار متفاوت! 33
- سفر به پاوه 37
- پیکان مدل 60 40
- فصل سه: شخصی مسافرکش 40
- تهران بیمارستان بوعلی 45
- وظیفه ی فرشته 50
- هتل سمینار 54
- دشمن بامعرفت 59
- فصل چهار: اسکورت دشمن 59
- فرماندار ژیگولو 67
- محافظین داوطلب 77
- باینگان و صیاد 84
- پیغام شفاهی 89
- فصل پنج: زندگی کردن نیازی به اسلحه ندارد! 89
- بخشنامه ی مصلحتی 95
- مردی و مردانگی 111
- بلندی های مره سو 117
- نقاش پاوه 123
- فصل شش: فرمانداری با گرمکن ورزشی 123
- جاده ی مرگ 129
- تیپ ویژهی شهدا 138
- نوجوان عیالوار 144
- رونمایی تابلوی نقاشی غفور 149
هدیه ای برای فرماندار
یاور پاس داد و او روی لبهی تور آبشار زد. تیم مقابل بهترین تیم دبیرستان پسرانهی اقبال پاوه بود. او را انداخته بودند با ضعیفترین تیم مدرسه که بهش بخندند. وقتی گفته بود میخواهد برود دبیرستان والیبال بازی کند، هر کدام از دوستانش چیزی گفته بودند.
- تو مگر فوتبالیست نبودی؟
او خندیده بود، به اینکه همه فکر میکردند او فقط خوب شوت میزند، اما او آبشار هم خوب میزد. او مجبور بود بیشتر توضیح بدهد.
- من هم دانشسرای عالی ورزش درس میخوانم، هم معلم ورزشم. والیبالم دست کمی از فوتبالم ندارد.
وقتی دیپلم گرفت، هم رشتهی مهندسی قبول شد هم رشتهی تربیتبدنی.