- فصل یک: نقاشی و والیبال 1
- روز غفور 1
- هدیه ای برای فرماندار 4
- پاوه ی جنگ زده 18
- فصل دو: روستایی نزدیک پاوه 20
- شمشیر دودم 20
- تفنگ کالیبر پنجاه 24
- عیار متفاوت! 33
- سفر به پاوه 37
- پیکان مدل 60 40
- فصل سه: شخصی مسافرکش 40
- تهران بیمارستان بوعلی 45
- وظیفه ی فرشته 50
- هتل سمینار 54
- دشمن بامعرفت 59
- فصل چهار: اسکورت دشمن 59
- فرماندار ژیگولو 67
- محافظین داوطلب 77
- باینگان و صیاد 84
- پیغام شفاهی 89
- فصل پنج: زندگی کردن نیازی به اسلحه ندارد! 89
- بخشنامه ی مصلحتی 95
- مردی و مردانگی 111
- بلندی های مره سو 117
- نقاش پاوه 123
- فصل شش: فرمانداری با گرمکن ورزشی 123
- جاده ی مرگ 129
- تیپ ویژهی شهدا 138
- نوجوان عیالوار 144
- رونمایی تابلوی نقاشی غفور 149
فصل سه: شخصی مسافرکش
پیکان مدل 60
تصمیم داشتیم برویم سراغ کسی که ناصر کاظمی را تا فرمانداری اسکورت کرده بود. پیدایش کرده بودیم؛ ناصح آبنوس. باهاش قرار هم گذاشته بودیم، اما مجبور شدیم برویم تهران. استاد روزنامهنگاریمان ورقهها را گم کرده بود. باید میرفتیم و دوباره امتحان میدادیم.
همه غُر میزدند که آمادگی نداریم و چه و چه! استاد هم با شوخی و خنده جواب میداد و دائم تکه کلامش را تکرار میکرد.
- صبر چیز خوبی است!
وقتی سؤالها را دادند، معلوم شد همان سؤالهای امتحان قبلی است. فقط میخواستند ما ورقهای داشته باشیم. همه خوشحال بودند و او میگفت، این نتیجهی صبر است. حالا حرف استاد مصداق هم پیدا کرده بود. من که