نقاش پاوه صفحه 40

صفحه 40

فصل سه: شخصی مسافرکش

پیکان مدل 60

تصمیم داشتیم برویم سراغ کسی که ناصر کاظمی را تا فرمانداری اسکورت کرده بود. پیدایش کرده بودیم؛ ناصح آبنوس. باهاش قرار هم گذاشته بودیم، اما مجبور شدیم برویم تهران. استاد روزنامهنگاریمان ورقهها را گم کرده بود. باید میرفتیم و دوباره امتحان میدادیم.

همه غُر میزدند که آمادگی نداریم و چه و چه! استاد هم با شوخی و خنده جواب میداد و دائم تکه کلامش را تکرار میکرد.

- صبر چیز خوبی است!

وقتی سؤالها را دادند، معلوم شد همان سؤالهای امتحان قبلی است. فقط میخواستند ما ورقهای داشته باشیم. همه خوشحال بودند و او میگفت، این نتیجهی صبر است. حالا حرف استاد مصداق هم پیدا کرده بود. من که

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه