نقاش پاوه صفحه 50

صفحه 50

وظیفه ی فرشته

ما دو ساعت توی ماشین پیکان نشستیم و دربارهی همهچیز حرف زدیم بعد از رانندهی پیکان مسافرکش خداحافظی کردیم و رفتیم. من شمارهام را بهش دادم و قول دادم که یک بار او را ببرم کردستان. از من پرسید که ناصر کاظمی بچه دارد یا نه. گفتم، یک پسر دارد که در سال نود و چهار باید سی و دو، سه سالش باشد. گفت: میروم پیدایش میکنم و ازش تقاضا میکنم اجازه بدهد من برایش کاری بکنم، حتی در حد اینکه ببرم برسانمش به مقصدش.

روژان گفت: من حاضرم کمک کنم این کار را بکنید. من هم دوست دارم همسرش را ببینم.

آقای راننده کمی فکر کرد و گفت: شاید هم این کار را نکنم.

من پرسیدم: چرا؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه