نقاش پاوه صفحه 54

صفحه 54

هتل سمینار

آن روزها عملیات آزادسازی سد بوکان در جریان بود. ناصر باید سریع برمیگشت کردستان. خرداد بود و امتحانهای بچهها شروع شده بود و من درگیر کارهای مدرسه بودم. ناصر خبر داد که میآید تهران. ده خرداد تولدش بود، برایش یک کیف پول چرم گرفتم یک یادداشت هم گذاشتم داخلش. خیلی دوست داشت خودم برایش لباس بدوزم. چند متر پارچهی پیراهنی خاکی رنگ خریدم و بریدم که بدوزم. مدل پیراهنهای چینی، از آنهایی که سرشانه داشت، میدانستم دوست دارد. یک شلوار هم برایش دوختم.

اینبار هم برای سمینار آمده بود. میگفت: تهران که هستم به بهانهی سمینار و جلسه چند روز میآیم بهت سر میزنم ولی اگر بیایی غرب، تا عملیات و پاکسازی تمام نشود یک شب هم نمیتوانم بیایم ببینمت.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه