- فصل یک: نقاشی و والیبال 1
- روز غفور 1
- هدیه ای برای فرماندار 4
- پاوه ی جنگ زده 18
- فصل دو: روستایی نزدیک پاوه 20
- شمشیر دودم 20
- تفنگ کالیبر پنجاه 24
- عیار متفاوت! 33
- سفر به پاوه 37
- پیکان مدل 60 40
- فصل سه: شخصی مسافرکش 40
- تهران بیمارستان بوعلی 45
- وظیفه ی فرشته 50
- هتل سمینار 54
- فصل چهار: اسکورت دشمن 59
- دشمن بامعرفت 59
- فرماندار ژیگولو 67
- محافظین داوطلب 77
- باینگان و صیاد 84
- پیغام شفاهی 89
- فصل پنج: زندگی کردن نیازی به اسلحه ندارد! 89
- بخشنامه ی مصلحتی 95
- مردی و مردانگی 111
- بلندی های مره سو 117
- نقاش پاوه 123
- فصل شش: فرمانداری با گرمکن ورزشی 123
- جاده ی مرگ 129
- تیپ ویژهی شهدا 138
- نوجوان عیالوار 144
- رونمایی تابلوی نقاشی غفور 149
هتل سمینار
آن روزها عملیات آزادسازی سد بوکان در جریان بود. ناصر باید سریع برمیگشت کردستان. خرداد بود و امتحانهای بچهها شروع شده بود و من درگیر کارهای مدرسه بودم. ناصر خبر داد که میآید تهران. ده خرداد تولدش بود، برایش یک کیف پول چرم گرفتم یک یادداشت هم گذاشتم داخلش. خیلی دوست داشت خودم برایش لباس بدوزم. چند متر پارچهی پیراهنی خاکی رنگ خریدم و بریدم که بدوزم. مدل پیراهنهای چینی، از آنهایی که سرشانه داشت، میدانستم دوست دارد. یک شلوار هم برایش دوختم.
اینبار هم برای سمینار آمده بود. میگفت: تهران که هستم به بهانهی سمینار و جلسه چند روز میآیم بهت سر میزنم ولی اگر بیایی غرب، تا عملیات و پاکسازی تمام نشود یک شب هم نمیتوانم بیایم ببینمت.