نقاش پاوه صفحه 89

صفحه 89

فصل پنج: زندگی کردن نیازی به اسلحه ندارد!

پیغام شفاهی

ماشین پدرم را گرفته بودم که برویم نوسود. پدر روژان میگفت، نوسود برای چی. روژان گفته بود، دوست دارد همهی کردستان را ببیند. پدرش گفته بود، نوسود دور است و راهش خوب نیست. حتماً نگران بوده که نتوانیم از پل دوآب بگذریم. نگرانیهای پدرانه! هنوز فکر میکنند بچههایشان بچهاند. نمیدانم روژان چطوری پدرش را راضی کرده بود، اما آمد. روژان در این کار تخصص دارد، دیگران را مجاب میکند که نظراتش را بپذیرند با اینکه زبانش هم چرب و نرم نیست!

جاده پر پیچ و خم بود، اما دستانداز و سنگلاخ نداشت. مثل تمام راههای کوهستانی زیبا بود و مسحورکننده. فکر میکنم دلیل تصادف توی جادههای کوهستانی همین باشد. راننده حواسش را میدهد به مناظر دیدنی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه