مهاجر : شهید محمد حسن ابراهیمی به روایت همسر صفحه 10

صفحه 10

می پسندم یا نه.»

از پدرم اجازه گرفت با هم صحبت کنیم. بابا گفت «چون برای ازدواج است مانعی ندارد.»

محمد حسن کمی این پا و آن پا شد و گفت «من شما را پسندیده ام. خانواده اصیلی دارید، تحصیلاتتان خوب است و حجابتان هم کامل. درباره تان تحقیق هم کرده ام. از دوست و آشناها و همکارهایتان در دیّر و کنگان پرس و جو کرده ام. همه نظرشان نسبت به شما مثبت بود. حالا نظر شما… نظر شما در مورد من چیه؟»

سال هفتم هشتم حوزه

وقتی با او ازدواج کردم، سال هفتم هشتم حوزه بود و لیسانس حقوق داشت. توی سازمان حوزه ها و مدارس علمیه خارج از کشور کار می کرد. در مرکز جهانی علوم اسلامی هم به طلبه های دیگر زبان انگلیسی درس می داد.

ماه رمضان یا محرم و صفر می آمد بوشهر تبلیغ. ماه رمضان هم بود که آمد خواستگاری من. توی صحبت از شغل و حقوق ماهانه اش هم گفت، اما من اصلا دنبال حرفش را نگرفتم. سوالی هم نکردم. پول و این چیزها برایم اهمیت نداشت. بعد از جلسه اول آزمایش خون

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه