مهاجر : شهید محمد حسن ابراهیمی به روایت همسر صفحه 15

صفحه 15

زودتر از نامه اش می رسید ایران.

مرتب تلفن می زد و احوالم را می پرسید.

محبتش را خیلی خوب ابراز می کرد. حتی وقتی زنگ می زد به مادرش، می گفت «دلم برای شهناز خیلی تنگ شده.» زمانی هم که همراهش رفتم گویان، گفت «اگر تو این جا کنار من نبودی، یک لحظه هم نمی توانستم غربت را تحمل کنم. ولی با وجود تو راحتم.» دست خالی برگشته بود. گفت «چیز مناسبی نبود برایت بگیرم. عوضش می خواهم ببرمت زیارت.»

ایام نیمه شعبان

سه روز مشهد بودیم. ایام نیمه شعبان بود و هوای مشهد خیلی سرد، ولی با آن سوز و سرما، حرم شلوغ بود. رفتیم هتل اتاق گرفتیم و بعدش پیاده با هم راه افتادیم به طرف حرم. نمی دانم چرا، ولی وقتی آدم پایش را می گذارد توی حرم امام رضا ( علیه السلام ) اولین چیزی که به ذهن می آید غربت اوست، محمد حسن با سوز و گداز دعا می کرد و نماز می خواند. خیلی بهمان خوش گذشت. هر سال عید نوروز یا چند روز در تابستان می رفتیم بوشهر، اما گردش و تفریح دیگری نداشتیم.

بوشهر هم که می رفتیم بیشتر بیرون از خانه بود و می رفت تبلیغ. برای خودش اصولی داشت. روابط عمومی اش خیلی خوب بود. می گفت «بیشترین سرمایه گذاری ما باید روی بچه ها و جوان های مملکت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه