مهاجر : شهید محمد حسن ابراهیمی به روایت همسر صفحه 3

صفحه 3

جنگ زده

جنگ زده بودند. ده یازده سالش بود که جنگ شروع شد.

اهل آبادان بودند و ساکن آن جا. یکی دو ماهی توی شهر ماندند، اما وقتی آبادان محاصره شد، بزرگترهای خانواده گفتند باید رفت. نمی شود زن ها و دخترها را این جا نگه داشت. عراقی ها داشتند از سمت کوی ذوالفقاری کم کم وارد شهر می شدند.

سه خواهر بودند و سه برادر. آن موقع هنوز دختر آخر خانواده به دنیا نیامده بود. شهناز بچه دوم بود.

تمام راه ها و جاده های خروجی شهر بسته شده بود. رفتندجایی به اسم چوئبده. سه روز توی بیابان های آن جا سرگردان بودند. زمستان بود و سرد. پیاده راه آمده بودند و چیز زیادی با خودشان بر نداشته بودند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه