صف فولادی: شهدای بسیجی ورزشکار شهید حسین شکوری صفحه 1

صفحه 1

فصل اول: کاباره ی خوانسالار

صدای مهیب انفجار شیشه های دور و بر کافه را ترکاند. تکه های شیشه، تیرهایی بودند که در آسمان پرواز میکردند و هر کدام میتوانستند یک گلوله باشند. در و دیوار، ماشین و آدم هم برایشان فرقی نمیکرد. فضا را غبار پوشاند و صدای فریاد و بوق و آژیر صداهایی بودند که انگار تمامی ندارد.

حیرت و تعجب وجه مشترک آدمها بود و بیش از همه حسین حیرتزده بود. او منتظر شنیدن صدای انفجار بود، اما انگار بیش از هر کسی غافلگیر شده بود. مصطفی و محمد هم حال و روز بهتری نداشتند. آنها کور سوی امیدی داشتند که وقتی غبار فرو مینشیند، عباس را مقابلشان ببینند.

***

خیابان را از بالا تا پایین از نظر گذراند. هیچ خبری نیود. پرنده پر

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه