تقیه سپری برای مبارزه عمیق‌تر صفحه 5

صفحه 5

تقيه تحبيبي يك شاهكار ديگر

نياز اتحاد و به هم پيوستگي; براي يك جامعه، همانند نياز به آب و هواست. ميزان كاربرد و نيروهاي هر جامعه بستگي به ميزان استحكام پيوندهاي اجتماعي آنها دارد، همان گونه كه ضايعات نيروهاي عظيم جمعي كاملا مربوط به ميزان اختلاف ها و برخوردهاي منفي گروه هاي اجتماعي است، خلاصه «حيات» و «مرگ» ملت ها تا حد زيادي در گرو همين موضوع است. اينها روشن است، مهم اين است كه بدانيم وصول به يك پيوند قابل اطمينان اجتماعي; هرگز با شعارهاي داغ و پر سر و صدا; و خطابه هاي آتشين و اشعار غرورآفرين حماسي به دست نمي آيد; حتي توجه افراد به فلسفه اتحاد و نتايج عظيم وحدت صفوف، و خطرات بزرگ نفاق و پراكندگي براي تحقق بخشيدن به اين اهداف كافي نيست. كار اساسي در اين زمينه را از شناخت ريشه هاي اختلاف و نفاق هر جامعه بايد آغاز كرد; و تا راه حلي براي موارد اختلاف، فكر نشود هيچ قدرتي نمي تواند روح وحدت را ـ مسيح وار ـ در كالبد بي روح يك جامعه پراكنده بدهد! حال اين سؤال پيش مي آيد كه: آيا مي توان تمام ريشه هاي اختلافات عقيده اي، فكري، و سليقه اي و مانند آن را به كلي از ميان برد؟ و از افراد پراكنده، جامعه اي ساخت واحد; يكنواخت، يك فكر; يك [ صفحه 37] عقيده و يك سليقه; مانند ظروفي كه در اندازه واحد از يك كارخانه بيرون مي آيد؟ در برابر اين سؤال صريحاً بايد گفت: حتماً نه. چرا كه هيچ قوم و ملتي را ـ هر چند متشكل و همفكر باشند ـ نمي يابيم كه ده ها ماده اختلاف نداشته باشند، موادي كه افزايش آن بسيار آسان و كم كردنش مشكل است! حتي پيروان آيين و مذهبي مانند اسلام كه اصول و فروع و همه چيز آن بر پايه «توحيد» و «وحدت» بنا شده باز با گذشت زمان ـ بر اثر انحراف از مسير اصلي ـ گرفتار به اختلاف ها و شكاف ها شده اند. پس چه بايد كرد؟ از يك سو بدون وحدت صفوف، هيچ كاري از پيش نمي رود. و از سوي ديگر، رسيدن به وحدت، به وسيله از ميان بردن تمام عوامل اختلاف عملا ممكن نيست. آيا با اين حال بايد بنشينيم تا موريانه اختلاف، همه ستون هاي كاخ سعادت جامعه را بخورد و واژگون سازد؟ يا راهي به سوي «وحدت نسبي» وجود دارد؟ اين جاست كه متفكران جهان امروز به فكر فرمولي افتاده اند كه به آن بتوان به اين هدف تحقق بخشيد، و فرمول زير خلاصه نتيجه اين تلاش است: 1ـ واحدهاي بزرگ جامعه صرف نظر از نژاد و رنگ و زبان و موقعيت اجتماع و مذهب بايد يك سلسله حقوق اجتماعي را به عنوان «حقوق بشر» به رسميت بشناسند و در مورد اتباع خود و ديگران به كار بندند. 2ـ هر كشوري بايد گروه هاي اجتماعي خود را چنان آموزش دهد كه براي حفظ وحدت; و در نتيجه وصول به يك سلسله منافع اصولي و اساسي جمعي، از قسمتي از خواسته هاي شخصي خود بگذرند، و به آنها تفهيم شود جمود بر روي همه خواسته ها ; و مضايقه از هر گونه فداكاري در اين زمينه راه را به روي منافع بزرگ تر مي بندد، بلكه گاه موجوديت جامعه را به خطر مي افكند. 3ـ به همه افراد بياموزند كه عقايد ديگران را (تا آن جا كه خطري براي جامعه ايجاد نكند و موجب از ميان رفتن اصول اساسي نشود) محترم بشمرند و از جريحه دار [ صفحه 38] ساختن عواطف ديگران بپرهيزند. 4ـ به آن ها تفهيم كنند كه حتي در آداب و رسوم معقول يكديگر، شركت جويند و از اين طريق به جلب محبت ديگران كمك كنند. اين فرمول در برنامه هاي اسلامي از چهارده قرن پيش تحت عنوان يك نوع تقيّه (تقيّه تحبيبي) وجود داشته است، بي آن كه شكل افراطي به خود بگيرد. توضيح اين كه: مي دانيم متأسفانه مسلمانان به فرق مختلفي تقسيم شده اند كه از همه مهم تر دو گروه «شيعه» و «اهل سنت» است و با نهايت تأسف اين اختلاف بلافاصله پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به وجود آمد. بحث از علل اين انشعاب از موضوع اين مقال خارج است و در بسياري از كتب تشريح شده است ولي فعلا آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در هر حال امروز ما با چنين تفرقه و ماده اختلاف ناراحت كننده اي روبه رو هستيم. اگر فكر كنيم مي توانيم يكي از اين دو گروه را به كلي از راه خود منصرف ساخته و به گروه ديگر ملحق سازيم. مثلا پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) همه اهل سنت را با تبليغات مستمر و پي گير از راه و روش خود بازگردانند; اين كار عملا غير ممكن است (درست است كه نبايد دست از تبليغ منطقي و معرفي نقاط روشني كه در اين مكتب وجود دارد به ساير برادران مسلمان، برداشت ولي به طور قطع وحدت عقيده حداقل در آينده نزديك غير ممكن به نظر مي رسد). در اين صورت آيا بايد با دوركشي و جدايي از يكديگر محيطي پر از سوء ظن و بدگماني فراهم سازيم؟ آيا بايد به عوامل بيگانه و دشمنان اجازه دهيم كه گروه هاي ما را به جان هم بيندازند و نيروهايي را كه بايد صرف عقب راندن دشمنان گردد در نابودي برادران تباه شود. [ صفحه 39] و يا اين كه به جاي همه اينها سعي كنيم با نزديكي هر چه بيشتر، پايه هاي تفاهم عمومي را روز به روز محكم تر سازيم، و نشان دهيم كه عليرغم اختلافات موجود، در اصول اساسي اسلام با هم توافق كامل داريم، و براي حفظ آنها; و حفظ كشورهاي اسلامي در يك صف ايستاده ايم و هرگونه فداكاري مي كنيم. به يكديگر احترام مي گذاريم، از يكديگر حمايت مي كنيم; و براي كم كردن فاصله ها مي كوشيم، و حتي احياناً در كتمان پاره اي از موارد اختلاف كوشش داريم تا انگيزه هاي محبت و اتحاد و دوستي تحكيم گردد و رخنه اي در اتحاد اسلامي ما ايجاد نشود. در حديثي از امام صادق(عليه السلام) مي خوانيم كه فرمود: «اِيّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلا نُعيّرُ بِهِ فَإِنَّ وَلَد السُّوءِ يُعيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ، كُونُوا لِمَنْ انقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيناً، وَ لاَ تَكُونُوا عَلَيْنا شَيْئاً; صَلُّوا فِي عَشَايِرِهِمْ، عَوِّدُوا مَرْضاهُمْ، وَ اشْهَدُوا جَنَايِزَهُمْ وَ لاَ يَسْبِقُونَكُمْ إلي شَئْئ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ اَوْلي بِهِ مِنْهُمْ وَاللهِ ما عَبْدُاللهِ بِشَئْئ اَحَبَّ اِلَيْهِ مِنَ الْخَبَاءِ قُلْتُ وَ مَا الخَبَاء؟ قالَ التَّقِيَّةُ; از اين كه كاري كنيد كه در برابر مخالفان مايه سرزنش ما شود به شدت بپرهيزيد; زيرا مردم پدر را به خاطر اعمال فرزند بدش ملامت مي كنند; سعي كنيد مايه زينت و آبروي ما باشيد نه مايه عيب ما، در مراكز آنها (اهل تسنن) نماز بگذاريد; و از بيمارانش عيادت كنيد و در مراسم تشييع جنازه آنها حاضر شويد; و در هر كار خير، پيشقدم گرديد، (و در اين راه در صورت لزوم به خاطر جلب محبت و اتحاد، خود را كتمان كنيد) به خدا سوگند بهترين عبادت (در اين گونه موارد) كتمان است. راوي حديث مي گويد پرسيدم كتمان چيست؟ فرمود: تقيّه. [16] . در حديث ديگري از امام(عليه السلام) مي خوانيم: «رَحِمَ اللهُ عَبْداً اجْتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلي نَفْسِهِ فَحَدَّثَهُمْ بِمَا يَعْرِفُونَ وَ تَرَكَ مَا يُنْكِرُونَ; [ صفحه 40] خداوند بنده اي را رحمت كند كه محبت مردم را به سوي خود جلب كند، آنچه مورد اتفاق (همه مسلمان ها و پذيرش آنهاست بگويد و از آنچه مورد قبول آنها نيست صرفنظر كند). [17] . و نيز از آن امام(عليه السلام) از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: پروردگار به من دستور داده با مردم مدارا كنم و (آنها را تحت فشار قرار ندهم) همان گونه كه به واجبات و فرائض دستور داده است». سپس امام(عليه السلام) فرمود: «خداوند پيامبرش را به وسيله «تقيّه» اندرز داده (و به او فرمان داد كه براي تحبيب مردم با آنها مدارا كند). [18] . اشتباه نشود مفهوم اين سخن آن نيست كه پيروان مكتب حق دست از مكتب خود بردارند و در ديگران حل شوند بلكه مقصود آن است كه در زمينه هدف هاي كلي و اصولي يا بلندنظري، و آينده نگري; و گذشت و فداكاري به مسائل بنگرند و با برادران مسلمان در برابر دشمنان مشترك روي نقاط مشترك تكيه كنند و از آنچه مايه تفرقه است بپرهيزند; و اگر از مسائل اختلافي سخن مي گويند كاملا در چهارچوب بحث هاي منطقي و دوستانه سخن گويند و به محض اين كه كار به مشاجره و مطالب غير دوستانه مي رسد فوراً سخن را قطع كنند. اين دستور مخصوصاً براي امروز مسلمانان كه از يك سو در چنگال صهيونيست «غاصب» و «زورگو» و «لجباز» و از سوي ديگر در چنگال «استعمار جهاني» گرفتارند نهايت ضرورت را دارد. [ صفحه 41]

افشاگران فداكار

چرا گروهي سد تقيّه را شكستند و تا سر حد مرگ پيش رفتند در حالي كه گروهي ديگر ظاهراً ساكت و خاموش بودند؟ آنها كه در تاريخ مجاهدان اسلام مخصوصاً در سال هاي حكومت خفقان بار «معاويه»، پس از آن كه ابرمرد بزرگ تاريخ بشر علي(عليه السلام) چهره در نقاب خاك كشيد مطالعه دارند، با يك سؤال پيچيده روبه رو مي شوند و آن اين كه: در ميان ياران راستين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و دوستان با وفاي علي(عليه السلام) به دو چهره كاملا متفاوت برخورد مي كنيم. گروهي سرسختانه در برابر دستگاه هاي جباران زمان خود بپا خواستند نه به نصيحت ناصحان كوته بين كه «سعادت» را تنها در «سلامت» مي ديدند و سلامتي را به هر قيمت پذيرا بودند. گوش دادند; و نه از نعره هاي وحشتناك جلادان خلافت ترسيدند، بلكه فرياد زدند، خروشيدند جوشيدند و قيام كردند و همه نقاب هاي عوام فريبانه ظالمان را كنار زدند و سرانجام پروانه وار خود را به شعله عشق آتش حق سوختند و خاكستر شدند. در اين تابلو طلايي نام «حجر بن عدي»ها، «ميثم تمار»ها، «عبدالله بن عفيف»ها را و مانند آنها را مي بينيم. در حالي كه گروهي ديگر از چهره هاي شناخته شده و ثابت قدم ياران علي(عليه السلام)نامشان در اين لوحه نيست، و معلوم مي شود آنها چنين جوش و خروشي نداشته اند. آيا مي توان گفت گروه اوّل دست به قيامي حساب نشده، و انقلابي زودرس و [ صفحه 42] عجولانه زدند، و بي جهت جان خود را به خطر انداختند و كاري شبيه «انتحار» انجام دادند؟! حاشا كه چنين بگوييم; چه اين كه بينش عميق; و آگاهي وسيع; و دامان پاك آنها اين گونه لكه ها را نمي پذيرد. آنها كه در صفوف نخستين شاگردان مكتب علي(عليه السلام) بودند حتماً به برنامه هاي خود آشنا بودند. حتي در موارد متعددي مي خوانيم كه خود علي(عليه السلام) آنها را از جزئيات جانبازيشان با لحني كاملا موافق; آگاه ساخته بود، و مشتاقانه در انتظار تحقق وعده هاي مولا و پيشواي خود بودند. و آيا مي توان گفت گروه ديگر كه ظاهراً خاموش بودند و ساكت، و اين مسير را نپيمودند افرادي وظيفه نشناس و ترسو و بي تفاوت و ناآگاه بودند؟ اين سخني است كه تاريخ آن را تحمل نمي كند. پس چگونه اين تضاد را برطرف سازيم؟ نه تنها در ياران علي(عليه السلام) در ميان ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز به همين چهره هاي متفاوت برخورد مي كنيم چهره هايي همانند «ابوذر» و «عمار ياسر» كه پرچم اعتراض را برافراشتند و افكار توده مسلمانان را بر ضد منحرفان شوراندند. اما گروه ديگري ظاهراً ساكت بودند، و يا مانند سلمان در متن حكومت قرار گرفتند حتي به استانداري «مدائن» رسيدند. گروهي از ياران امامان ديگر; بر اثر سرسختي فوق العاده در زندان هارون جان سپردند و شربت شهادت را با افتخار نوشيدند اما كساني همانند «علي بن يقطين» چنان در دستگاه حكومت نفوذ كردند كه به مقام وزارت هارون رسيدند. اگر آن دوران، دوران «افشاگري» بود علي بن يقطين ها چه مي گفتند؟ و اگر دوران (تقيّه) بود انقلابيون چه مي گفتند؟ [ صفحه 43] براي حل اين تضاد و پاسخ گفتن به اين سؤال مهم تاريخي بعضي از فقهاي ما راهي را پيموده اند، و ما راه ديگري را انتخاب كرده ايم كه در عين حال قابل جمع نيز مي باشند، و هر دو را از نظر شما خوانندگان گرامي مي گذارانيم: آنها مي گويند: گاه مي شود كه افشاگري و شكستن سد تقيّه اي و قرباني دادن در راه آن «وجوب عيني» دارد; ولي گاهي شكل يك «مستحب» به خود مي گيرد. در صورت دوم نه افشاگر، كار خلافي كرده، و نه آنها كه در نقطه مقابل قرار گرفته اند; هر چند افشاگران به خاطر فداكاري هايي كه در راه رسيدن به اين هدف مقدّس و شكستن سد تقيّه به خرج داده اند، افتخار بزرگ و سعادت غير قابل انكاري كسب كرده اند، به همين دليل گروه ها «ميثم ها» و «حجرها» و «رشيد هجري ها» همواره در انظار مسلمين و پيشوايان اسلام مقام ويژه اي داشته اند، و همه جا از آنها با احترام فوق العاده اي ياد مي شود. اين درست به آن مي ماند كه افرادي براي حمايت از محرومان يك جامعه، اقدام به «ايثار» كنند، يعني از حقوق مسلم خود به نفع آنان صرف نظر نمايند و تن به محروميت در دهند. شك نيست اين فداكاري و قبول محروميت (جز در موارد استثنايي) واجب نيست، زيرا عدالت واجب است نه «ايثار». اما بدون شك يك كار انساني و پر ارج محسوب مي شود و نشان مي دهد كه فاعل آن داراي عالي ترين عواطف مردمي و انساني است كه شعاعش چنان وجود او را روشن ساخته كه از منافع خويش مي گذرد و تن به محروميت مي دهد تا انسان هاي ديگر راحت باشند. شكستن سد تقيّه در پاره اي از شرايط و ظروف درست همين گونه است، و آن در جايي است كه به مرز وجوب حتمي نرسيده است. [ صفحه 44] اما راه دوّم: اشخاص و موقعيت ها و محيط ها با هم متفاوتند. در محيط پر خفقاني همچون محيط حكومت معاويه كه تبليغات دروغين دستگاهش كه به وسيله جيره خواران و مزدوران و پاره اي از دانشمندان دين فروش كه زماني هم در صف صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله)قرار داشته اند چنان اوج گرفته كه مردم به كلي از حقايق اسلام و آنچه حكومت جبار با آنها مي كند بي خبر مانده اند. و مكتب انسان ساز علي(عليه السلام) با تمام نقاط درخشانش چنان سانسور شده و زير پرده هاي سكوت و خفقان قرار گرفته كه براي عقب راندن اين ابرهاي ضخيم و تيره و تار قربانياني لازم است كه مرگشان طوفان هاي عظيمي به پا كند، در اين گونه موارد ـ و لو به عنوان واجب كفايي ـ افشاگراني لازمند كه تا سر حد مرگ و قرباني شدن اين راه پيش بروند. ولي آيا «شهادت» همه كس طوفان زا و موج افكن است، آيا از دست رفتن كسي مي تواند لرزه بر افكار خفته بيفكند؟... مسلماً نه. حجر بن عدي ها ; ميثم تمارها; و در موارد مشابه ابوذرها و عمارياسرها مي بايست در اين ميدان ها گام بگذارند و دست به افشاگري زنند، و ديديم كه تنها مرگشان چه طوفان هايي بپا كرد. درباره «حجر بن عدي» و ده نفر (يا شش نفر) از يارانش مي خوانيم بعد از آن كه مهر سكوت را در عصر معاويه شكستند و همه جا را با طنين رعدآساي گفتار خود پر كردند و به روشنگري پرداختند، و به وسيله دژخيمان اموي گرفتار و در سرزمين نزديك شام به نام «عذرا» (يا مرج عذرا) شربت شهادت نوشيدند، بي آن كه حاضر شوند جان خود را با گفتن يك جمله در مورد جدايي از مكتب علي(عليه السلام) نگهدارند، مرگشان طوفاني از خشم و اعتراض در سراسر حجاز و عراق برانگيخت طوفاني كه معاويه هرگز انتظارش را نداشت. امام حسين(عليه السلام) در نامه اي كه در آن اعمال زشت معاويه را مي شمرد به او نوشت: «اَلَسْتَ قاتَلَ حُجْرِ بْنَ عَدِّي اَخَا كِنْدَةَ; وَ الْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ الَّذِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ، وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْبَدْعَ; وَ لاَ يَخافُونَ; فِي اللهِ لَوْمَةَ لاَئِم; آيا تو آن كسي نيستي كه [ صفحه 45] حجر بن عدي بزرگ قبيله كنده را با گروهي از نمازگزاران و عبادت كنندگاني كه با ظلم و ستمگري مبارزه مي كردند و از بدعت ها و تخلف از فرمان هاي الهي بيزار بودند; و در اين راه از ملامت كنندگان (محافظه كار و ترسو) بيم نداشتند، به قتل رساندي»؟! [19] . حتي در كتاب «اعلام الوري» مي خوانيم: كه «عايشه» نيز در اين مورد بانگ اعتراض برداشت و به هنگامي كه معاويه به مدينه سفر كرد و براي ديدارش به منزل او آمد شديداً از او انتقاد كرد و او را به خاطر كشتن «حجر» و يارانش مورد ملامت قرار داد و گفت: از پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: «سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءُ اُنَاسٌ يَغْضِبُ اللهُ لَهُمْ وَ اَهْلُ السَّماء!; در سرزمين عذرا گروهي به قتل مي رسند كه قتل آنها خدا و فرشتگان آسمان را به خشم مي آورد». [20] . و همين طوفان ها بود كه بنيان بني اميّه را متزلزل ساخت، و اين بود دليل قيام آنها. و اما آنها كه در درون حكومت هاي فاسد نفوذ كردند و به پست هاي حساس رسيدند; حسابشان جداست، آنها نه به خاطر پول و ثروت، و نه به خاطر مقام و موقعيت بلكه به عنوان يك «تاكتيك حساب شده» زير نظر پيشوايان بزرگ اسلام به اين كارها دست زدند، و علاوه بر اين كه پناهگاهي براي ستمديدگان بودند و عملا قسمتي از مظالم اين دستگاه هاي جبار را خنثي مي كردند، در تسريع نابودي آنها سهم مؤثري داشتند، و تنها به خاطر همين اهداف مقدّس بود كه به چنان همكاري تن در مي دادند. ولي اشتباه نشود راه سوء استفاده در اين زمينه آن چنان وسيع است كه هر كس بايد خود را در اين گونه موارد متهم كند مبادا گرفتار وسوسه هاي دروغين گردد و به گمان [ صفحه 46] خدمت به خلق خدا و پيشبرد هدف هاي انقلابي در خدمت ظالمان و صاحبان «زر و زور» درآيد، و به گمان خدمت به «امام حسين(عليه السلام)» در صف پيروان «زيد» قرار گيرد. [ صفحه 47]

موضع تقيه در يك مكتب انقلابي

اسلام، انقلابي بوده و هست و خواهد بود; و تقيّه نيز جزئي از روش انقلابي اسلام است. بررسي عنوان بالا كه شكل يك سؤال را به خود مي گيرد و يافتن پاسخ آن نيازمند اين است كه قبلا به دو موضوع توجه كنيم: 1ـ نياز و كشش انسان به زندگي جمعي ـ برخلاف آنچه بعضي فكر مي كنند ـ نه از اين نظر است كه انسان در دل اجتماع بهتر مي تواند از مواهب زندگي بهره مند شود و با دشمنان حيات خود بجنگد، بلكه بخاطر آن است كه يك انسان منهاي اجتماع «هيچ» است و با اجتماع «همه چيز». او بدون زندگي جمعي «صفر» است و با آن «بي نهايت». او در شكل «فردي» موجودي است ضعيف و ناتوان، جاهل و نادان، عقب افتاده، و شكست خورده و در شكل «جمعي» موجودي است. دانا و هوشمند، غني و پرمايه، پيروز و برومند. تمام پيشرفت هاي علمي و صنعتي كه چهره دنيا را دگرگون ساخته تنها محصول بخشي از همكاري انسان ها و به تعبير ديگر نتيجه يك همكاري كاملا محدود در زندگي گروهي و در سطح پايين است. و هرگاه مردم جهان براي زندگي گروهي در تمام سطوح آماده شوند در حقيقت آن روز هيچ شكل، ناهنجاري، تضاد و نگراني در زندگي انسان ها باقي نخواهد ماند. در دنياي كنوني كه تركيبي از زشتي ها و زيبايي ها، پيروزي ها و شكست ها، [ صفحه 48] كاميابي ها و ناكامي هاست، هر چه زيبايي و پيروزي و خوشبختي است نتيجه همكاري هاي جمعي است، و هر چه بدبختي و شكست و زشتي است نتيجه فردگرايي و جدا كردن حساب گروه ها از يكديگر است، و تنها در اين زمينه است كه مفاهيمي چون استعمار و بهره كشي و استثمار، و پي آمدهاي آنها از قبيل جنگ و خونريزي و ناامني و پايمال شدن بديهي ترين حقوق بشر شكل مي گيرد. به همين دليل آن كسي كه گمان مي كند مي تواند در ميان يك ملت بدبخت خوشبخت زندگي كند، و يا از آن بالاتر، پايه خوشبختي خود را بر اساس بدبختي ديگران بگذارد، سخت در اشتباه است. در آياتي كه اشاره به قيام مهدي(عليه السلام) ـ يعني اوج تكامل جامعه انساني در تمام زمينه ها ـ شده مي خوانيم: (وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ). [21] . اشاره به اين كه استقرار عدالت پايدار در سراسر جهان بدون خارج شدن حكومت از دست فرد يا افراد و استقرار آن در دست توده ها كه از آن تعبير به «مستضعفين» (اكثريت قاطع گرفتار دربند) شده ممكن نيست. بايد توجه به آنچه در بالا در زمينه بافت جامعه انساني گفته شد درك اين حقيقت آسان است كه تمام تاكتيك هاي مفيد و مؤثر در يك جامعه; آن گاه روح خود را حفظ خواهد كرد كه از شكل فردي درآيد، و در شكل جمعي ظاهر گردد، و «تقيّه» از اين قانون مستثنا نيست. يعني «تقيّه» تنها به صورت «كتمان عقيده و موضع يك فرد» نقشي ندارد، بلكه بايد به عنوان يك برنامه گروهي سازمان يافته و تحت نظر رهبر و در موارد حساب شده انجام پذيرد، تا نتايج و فلسفه ها و آثاري را كه در گذشته شرح داديم به همراه داشته باشد. [ صفحه 49] 2ـ تمام مطالعات تاريخي و اجتماعي و عقيدتي نشان مي دهد كه اسلام به صورت يك مكتب انقلابي ظاهر شد، و براي بقاي خود لازم است همچنان انقلابي بماند، يعني انقلابي بوده، و هست، و خواهد بود، بطوري كه اگر روح انقلابي را از اسلام بگيريم نه تنها اصالت، بلكه محتواي خود را نيز از دست خواهد داد. نه فقط مسأله جهاد (جهاد در تمام زمينه ها: در برابر جهل و فقر و ظلم و فساد و هرگونه دشمن) و امر به معروف و نهي از منكر; تولي و تبري، حب في الله و بغض في الله، يار مظلومان و دشمن ظالمان بودن; نشان مي دهد كه اسلام از روح انقلابي ويژه اي برخوردار است بلكه عبادات اسلامي فردي كه از شكل عبادت راهبان درون صومعه ها و زواياي غارها در آمده، و به صورت نماز جماعت; يا نماز جمعه; يا كنگره عظيم اسلامي حج عرضه شده روشنگر انقلابي بودن اسلام است. اسلام، با توجه به تاريخ و چگونگي پيدايشش، با «لا» كه نشانه انقلابي بودن است شروع شده، و با قيامي پي گير بر ضد تمام «بت ها» و تمام معبودهاي ساختگي اعم از فكري و انساني و سنگي و چوبي، به اوج خود رسيد; و تمامي ريشه هاي آنها را همين قيچي «لا» بريد و از ميان برد. اكنون مي رسيم به اصل بحث كه در يك چنين مكتب انقلابي، و با توجه به لزوم كوشش ها در شكل جمعي; «تقيّه» چه نقشي مي تواند داشته باشد. ممكن است در ابتدا چنين تصور شود كه: يك مكتب انقلابي ـ همچون اسلام ـ بايد صريح، گويا; افشاگر، و پرخروش باشد، «تقيّه» و پنهان كاري نمي تواند در آن نقشي به عهده گيرد. اما توجه به بحث هاي گذشته و تعبيرات خاصي كه در روايات تقيّه آمده پاسخ اين سؤالا را به ما مي دهد كه تقيّه در واقع يكي از برنامه هاي انقلابي و در مسير پيشبرد هدف هاي انقلاب است. زيرا يك مكتب انقلابي ريشه دار و حساب شده به دو چيز نيازمند است: [ صفحه 50]

حفظ افراد و حفظ اسرار

و به تعبير ديگر از يك سو بايد نيروهايي را كه وجودشان براي پيشبرد اهداف انقلابي ضروري است حفظ كند، و از تلف شدن بي دليل آنها جلوگيري نمايد، و از سوي ديگر برنامه ها و نقشه ها و طرح ها را از دست يابي دشمن محفوظ دارد. در قسمت اوّل، تقيّه ايجاب مي كند: در آن جا كه آفتابي شدن افراد، با عقايد ويژه شان نه تنها فايده اي ندارد بلكه به قيمت جان آن ها تمام مي شود، در پرده استتار باقي بمانند و با پوشش تقيّه از چشم دشمن مكتوم و مستور باشند و براي ضربه نهايي آماده شوند. در اين گونه موارد تقيّه سپري است كه جلو ضايعات انساني را مي گيرد، و نيروهاي فعال و پويا و متحرك را براي موقع لزوم ذخيره مي كند. و در قسمت دوّم، تقيّه همچون صندوق آهنين حفظ اسناد براي نگهداري اسرار طرح ها و نقشه هاي انقلابي است; همان طرح هايي كه افشاي آنها مساوي است يا بي اثر شدن آن ها، كه شرح آن را در بحث هاي گذشته داديم. بنابراين آن ها كه گمان مي برند تقيّه با روح انقلابي اسلام تضاد دارد، يا مفهوم تقيّه را نمي دانند و يا انقلاب را به معناي يك انقلاب سطحي و فاقد نقشه و تاكتيك تفسير مي كنند. ولي بهر حال ـ همان گونه كه در آغاز اين بحث هم اشاره كرديم ـ تأثير گسترده و عميق و چشمگير «تقيّه» در صورتي است كه نه به عنوان يك اقدام فردي بلكه به صورت يك تاكتيك جمعي و تحت رهبري از آن استفاده شود. و با توجه به اين حقيقت، نكته ديگري نيز روشن مي شود و آن اين كه: چه بسا موقعيت ايجاب مي كند كه در يك تشكيلات انقلابي حساب شده، گروهي «افشاگر» سازمان يافته باشند، تا هدف هاي آن مكتب را تشريح كنند; و به گوش همگان برسانند، هر چند اين افشاگري توأم با ناملايمات يا خطراتي باشد، و گروهي ديگر در پشت جبهه ـ با استفاده از روش تقيّه ـ ذخيره براي روزهاي حساس گردند. ولي با نهايت دقت بايد توجه داشت كه قرار گرفتن در ميان يكي از اين دو گروه [ صفحه 51] بسته به ميل اشخاص و افراد نيست، بلكه موقعيت افراد و ظروف و امكانات هر كس صف او را مشخص مي سازد و گاه اوضاع ايجاب مي كند كه اين دو گروه جابجا شوند و تغيير موضع دهند! در آخرين جمله اين بحث بار ديگر اين حقيقت را تكرار مي كنم كه: «تقيّه يك نوع درگيري و مجاهده سري و مخفي است نه محافظه كاري و ترس و فرار از زير بار مسئوليّت ها، و آنها كه غير از اين فكر مي كنند به مفهوم واقعي اين برنامه اسلامي نرسيده اند».

پاورقي


[1] تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، صفحه 66.
[2] سوره صافات، 89 تا 93.
[3] سوره يس، آيه 14.
[4] سوره نحل، آيه 106.
[5] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 28، حديث 3.
[6] همان مدرك، باب 26، حديث 24.
[7] همان مدرك، باب 24، حديث 6.
[8] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف و نهي از منكر، باب 24، حديث 16.
[9] همان مدرك، ج 28، ح 2.
[10] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف و نهي از منكر، باب 28، ح 1.
[11] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 25، حديث 2.
[12] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 25، حديث 6.
[13] همان حديث، مدرك 7.
[14] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 31، حديث 1.
[15] وسائل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 27، حديث 4.
[16] وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 471.
[17] وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 471.
[18] وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 463.
[19] كتاب رجال ممقاني ترجمه حجر بن عدي.
[20] رجال ممقاني، ترجمه حجر بن عدي.
[21] سوره قصص، آيه 5.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه