فقهای نامدار شیعه صفحه 393

صفحه 393

«چشم درد شدیدی به من عارض شد ، به حدی که توان مطالعه و نوشتن را ازمن سلب نمود . مطالعه و نگارش را کنار گذاشتم و به معالجه و درمان پرداختم ، ولی این ناراحتی همچنان ادامه داشت ، تا آنکه فصل تعطیلی رسید و با قطار عازم زیارت وعتبه بوسی ثامن لحجج حضرت امام رضا(ع)شدم و در نیتم بود که از خداوند متعال توسط آن بزرگوار شفای درد چشمم را مسئلت نمایم . اتفاقا با جمعی از زائرین دهات آذربایجان که با شور و شوق فراوانی عازم زیارت بودند ، هم کوپه شدم . بی آنکه زبان همدیگر را بدانیم ، در بین راه یک مرتبه به نظرم رسید که خوش قلب تر و پاکتر وخالصتر از این زائران کسی را پیدا نخواهم کرد که عازم زیارت آقا باشند . اینان یکسال باتمام زحمات طاقت فرسا کار می کنند و بیل می زنند و شخم می کنند و اندک درآمدی راکه پیدا می کنند ، گرانبهاتر و ماندنی تر از زیارت آقا ثامن الحجج(ع)چیزی برای خودنمی دانند و دسترنج حلال خود را صرف زیارت می نمایند . چه بهتر از غبار خاک پای اینان استشفاء نمایم . به همان نیت ذره ای از زیر کفش یکی از این زائرین را به چشم کشیدم ، بی آنکه او خود توجه داشته باشد . خداوند متعال از عنایت ثامن الحجج ازهمان

لحظه درد چشم را از من برط رف نمود و تا آخر عمر هم نیاز به عینک پیداننمودم . »

آقای آخوند می فرمودند : مرحوم حاج شیخ تا اواخر عمر می توانستند از فاصله دور به مطالعه کتاب بپردازند ، بی آنکه نیازی به عینک داشته باشند .

این سرگذشت را آن مرحوم با یک حال و خلوص خاصی بیان می فرمودند که شنونده را تحت تاثیر قرار می داد و این مورد را یکی از عنایات الهی در حق آن استادبزرگوار توصیف می نمودند .

2-تفرس به سنت

از نوادر حکایات زندگی خود آن مرحوم هم این است که می فرمودند : «روزی مرد مؤمنی از اهالی شمال که ظاهرا کارمند دولت در همدان بودپیش من آمد و اظهار داشت من فرزند و خلفی ندارم ، تقاضا دارم از خدا بخواه ، فرزندی به من کرامت فرماید که سخت در طلب فرزند هستم ، ولی نمی دانم چه کارکنم ؟ »مرحوم آقای آخوند می فرمودند دلم به حالش سوخت ، یک مرتبه جرقه ای درذهنم برق زد و سخنی به زبان آوردم که نه در کتابی دیده بودم و نه در معالجات اطباءسراغ داشتم ، فقط نوعی تفرس و تیمن نسبت به سنت پاک پیامبر بزرگوار اسلام(ص)بود . آنگاه که خداوند متعال می خواهد نطفه زهرای مرضیه منعقد گردد ، از سوی خداوند متعال به پیامبر خودش ابلاغ می گردد چهل روز از همسر و خانواده خودش دوری گزیند و پس از چهل روز به سراغ خدیجه برود . این جدایی و فاصله انداختن لابد نکته ای را در برداشته است . به این مرد سائل گفتم : من دعا می کنم ، در ضمن روشی را هم تیمنا به تو یاد می دهم تا طبق آن رفتار نمایی . امیدوارم خداوند

متعال ترا مایوس نکند . به او گفتم :

وقتی به شهر خود برگشتی ، چهل روز از همسر خود جدایی اختیار کن ، هرگز به سراغ او نرو ، ولی پس از نماز و دعا با وی همبستر شو . امید است خداوند متعال فرزندی به تو عنایت فرماید . اگر فرزندت پسر شد ، نام او را«محمد»بگذار .

سالی گذشت ، روزی از درس برگشته بودم ، دیدم چند جعبه پرتقال را در دالان منزل گذاشته اند و رفته اند . از مشهدی صفر(خادم منزل که پیرمرد باصفایی بود)پرسیدم ، گفت یک نفر با ماشین آورد و اینجا گذاشت و چون شما نبودید گفت عصربرمی گردم . . . منتظر بودم ، دیدم همان آقایی است که یکسال پیش از من دعای اولادخواسته بود . گفتم خوش آمدید!این پرتقالها برای چیست ؟

گفت این پرتقالها محصول باغ خودم و شیرینی فرزندم محمد است ، که پارسال مرا ارشاد نمودی و طبق فرموده شما عمل کردم و خداوند متعال در اثر دعای خیر شمافرزندی به من عنایت فرمود ، شیرینی و تحفه آن را برای شما آورده ام .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه