شیعه پاسخ می دهد صفحه 1

صفحه 1

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

«مراتب معنوی حج که سرمایه حیات جاودانه است و انسان را به افق توحید و تنزیه نزدیک می نماید، حاصل نخواهد شد مگر آنکه دستورات عبادی حج بطور صحیح و شایسته مو به مو عمل شود». حضرت امام خمینی (قدس سره)

حجّ نمایشی پرشکوه، از اوج رهایی انسان موحّد ازهمه چیز جز او، و عرصه پیکاری فرا راه توسن نفس، و جلوه بی مانندی از عشق و ایثار، و آگاهی و مسئولیت، در گستره حیات فردی و اجتماعی است. پس حجّ تبلور تمام عیار حقایق و ارزشهای مکتب اسلام است.مؤمنان گرچه با این عبادت الهی، آشنایی دیرینه دارند، و هر سال با حضور شورانگیز از سراسر عالم، زنگار دل، با زلال زمزم تـوحید می زدایند، و با حضرت دوست تجدید میثاق می کنند، و گرچه میراث ادب و فرهنگ ما، مشحون از آموزه های حیاتبخش حجّ است، امّا هنوز ابعاد بی شماری از این فریضه مهمّ، ناشناخته و مهجور مانده است.پیروزی انقلاب اسلامی، در پرتو اندیشه های تابناک امام خمینی (قدس سره) حجّ را نیز همچون سایر معارف و احکام اسلامی، در جایگاه واقعی خویش نشاند، و سیمای راستین و محتوای غنی آن را نمایاند. امّا هنوز راهی دراز در پیش است، تا فلسفه و

ص:8

ابعاد و آثار و برکات حجّ، شناخته و شناسانده شود، و مؤمن حجّ گزار با آگاهی و شعور دینی، بر آن مواقف کریمه، و مشاعر عظیمه، که محلّ هبوط ملائکة الله، و توقّف انبیا و اولیا بود، گام بگذارد.در راستای تحقق این هدف بزرگ، بعثه مقام معظّم رهبری با الهام از انـدیـشه های والا و مـانـدگار امـام راحـل (قدس سره)، احیـاگر حـجّ ابـراهیمی و بـهره گیـری از رهنمودهای ارزشمند رهبر عزیز انقلاب اسلامی حضرت آیة الله خامنه ای ـ مدّظلّه العالی ـ با تأسیس معاونت آموزش و تحقیقات، تلاش می کند فصل جدیدی فراراه اندیشمندان مسلمان، و علاقمندان به فرهنگ حجّ، و زائران و راهیان حرمین شریفین بگشاید. از این رو در عرصه تحقیق و تألیف و ترجمه، آثار گوناگون پیرامون حقایق و معارف حجّ، آشنایی با اماکن مقدسه، تاریخ و سرگذشت شخصیتهای بزرگ اسلام، بررسی رویدادها و عرضه خاطرات و بویژه آموزش مسائل و آداب حجّ تلاش هایی را آغاز کرده است.آنچه اینک پیش روی خواننده قرار دارد برگ سبزی است از این دفتر.بی گمان راهنمایی و همراهی اندیشوران، از نارسایی ها خواهد کاست، و در این راه معاونت آموزش و تحقیقات بعثه مقام معظّم رهبری، از همکاری همه علاقمندان استقبال کرده، و دست آنان را به گرمی می فشارد. (و من الله التوفیق و علیه التکلان)

معاونت آموزش و تحقیقات

بـعثه مــقام معـظـم رهبـری

ص:9

پیشگفتار

افراد آگاه از شرایط حاکم بر جهان اسلام، به خوبی می دانند که امرزه «امّت» اسلامی به صورت «امّت ها» درآمده و هر امتی برای خود راه و رسمی دارد. در نتیجه زمام زندگی آنان به دست افرادی افتاده است که سیادت و بقای خود را در گرو دامن زدن بر اختلافات می دانند. از این جهت در این راه به صورت های مختلف سرمایه گذاری نموده و از هر وسیله ممکن بهره می گیرند.

جای گفتگو نیست که در میان طوایف اسلامی، مسائل اختلافی وجود دارد، هر چند بیشتر آنها مربوط به مسائل کلامی است که متکلّمان اسلامی پایه گذار آنها هستند و نوع مسلمانان از آن اختلافات آگاهی ندارند، ولی در برابر مسائل اختلافی، محورهای مشترکی وجود دارد که حلقه اتصال در میان آنها است، بلکه نقاط مشترک فزونتر از نقاط اختلافی است ـ مع الوصف ـ سرمداران اختلاف، برآن تکیه کرده و از بازگویی مسائل مشترک در اصول و فروع سرباز می زنند.

در یکی از کنفرانسهای مربوط به «تقریب میان مذاهب اسلامی»، تبیین موضوع مذاهب فقهی در مورد احوال شخصی (نکاح، طلاق، ارث و...) به اینجانب واگذار شد، نگارنده در این مورد، رساله ای تقدیم کنفرانس نمود که اعجاب شرکت کنندگان را برانگیخت و هرگز برای آن پیش از مطالعه رساله، قابل قبول نبود که فقه شیعه در اکثر مسائل مربوط به این سه باب، با مذاهب چهارگانه فعلی اهل سنّت وحدت نظر دارد.

آنان از دور، دست بر آتش دارند و شیعه را یک طایفه بریده از دیگر طوایف اسلامی می انگارند و شب و روز در وسائل ارتباط جمعی، بر ضد این گروه مظلوم

ص:10

تاریخ سخن می گویند، جز خوش خدمتی به دشمن مشترک و آب در آسیاب او ریختن، کار دیگری صورت نمی دهند. نگارنده به این گروه ناآگاه، سفارش می کند که ارتباط نزدیک با شیعه و تماس با علما و دانشمندان آنان، پرده های ناآگاهی را از دیدگان آنان برطرف می نماید و شیعه را بصورت برادر تنی خود ارائه می کند که قرنها در طلب او بودند و از این طریق بر مفاد آیه تحقق بخشیده که می فرماید: (إنّ أُمَّتُکُم أُمَّة واحدة و أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُون)

یکی از ترفندهای دیرینه استعمار در میان ملّت های اسلامی، طرح شبهات و تکثیر اشکالات است تا از این طریق، به انقلاب شکوهمند اسلامی، آسیب رسانند و این یک شیوه دیرینه است که در چند قرن اخیر به صورت های گوناگون، در خاورمیانه و قسمت های دیگر، رایج بوده است.

در موسم حج، بسیاری از زائران خانه خدا که با انقلاب اسلامی، آشنا گردیده و از سوی دیگر، تبلیغات سوء دشمنان، ذهن آنان را مشوب نموده است، به هنگام ملاقات با حجاج ایرانی، پرسشهایی را مطرح کرده و درخواست پاسخ می نمودند.

به منظور پاسخگویی به این نیاز، قسمت اعظم این سؤالات که غالباً جنبه دینی و فرهنگی دارد، در این مجموعه گردآمده و جناب مستطاب دانشمند محترم سید رضا حسینی نسب، زیر نظر اینجانب، به تنظیم پاسخ ها پرداخته و تا آنجا که فرصت اجازه می داد، در توضیح آنها کوشش به عمل آمده است و به منظور رعایت اختصار در مقام جواب، به مقدار ضرورت اکتفا گردیده و تفصیل و توضیحات بیشتر باید به وقت دیگر، موکول شود.

امید است این خدمت ناچیز، مورد پذیرش امام زمان ـ ارواحناه فداه ـ واقع شود.

قم ـ حوزه علمیه

جعفر سبحانی ـ 1 / 9 / 1374

ص:11

و عترتی صحیح است یا و سنتی؟

محدثان حدیث ثقلین را که دارای شهرت بالایی است، دوگونه نقل نموده و در مجامع حدیثی آورده اند، باید دید کدام یک از آن دو، صحیح است:

الف: «کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی»

ب: «کتاب اللّه و سنتی»

پاسخ: حدیث صحیح و ثابت از پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله) همان لفظ «و اهل بیتی» است. روایتی که در آن به جای «اهل بیتی»، «سنتی» آمده، از نظر سند باطل و مردود است سند حدیثِ «و اهل بیتی» از صحّت کامل برخوردار است.

سند حدیث «و اهل بیتی»:

این متن را دو محدث بزرگ نقل کرده اند:

1 ـ مسلم در صحیح خود از زید بن ارقم نقل می کند که: پیامبر خدا روزی در کنار آبی به نام «خم» میان مکه و مدینه خطبه ای ایراد کرد و در آن خطبه خدا را ثنا گفت و مردم را نصیحت کرد آن گاه چنین فرمود:

«ألا أیها الناس، فانّما أَنَا بشرٌ یوشک أن یأتی رسول ربّی

ص:12

فأجیب، و أنا تارک فیکم ثقلین: أولهما کتاب الله فیه الهدی و النور، فخذوا بکتاب اللّه واستمسکوا به ـ فحث علی کتاب الله و رغّب فیه ثم قال: ـ وأهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی اهل بیتی، أذکرکم الله فی اهل بیتی»

ـ ای مردم من بشری بیش نیستم و نزدیک است مأمور و فرستاده پروردگارم بیاید و من دعوت او را اجابت کنم و من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم و می روم; یکی کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، کتاب خدا را بگیرید و به آن چنگ زنید ـ و پیامبر بر عمل به کتاب خدا تأکید نمود آن گاه فرمود: ـ و اهل بیت من، خدا را درباره اهل بیت خود متذکر می شوم، این جمله را سه بار تکرار فرمود. (1)

این متن را دارمی نیز در سنن (2)خویش آورده است. باید گفت سند هر دو مثل آفتاب روشن و واضح است و کوچکترین خدشه ای در آن نیست.

2 ـ ترمذی این متن را با لفظ «وعترتی اهل بیتی» نقل کرده است که متن حدیث چنین است:

«انّی تارک فیکم ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی; أحدهما أعظم من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الأرض و عترتی اهل بیتی، لن یفترقا حتی یردا عَلیَّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیها». (3)

ـ من در میان شما دو چیز به ودیعت و امانت می گذارم، مادامی که به آن تمسک بجویید، هرگز گمراه نمی شوید; یکی از دیگری بزرگتر است:

1- مسلم، صحیح، ج 4، ص 1803، شماره 2408، چاپ عبدالباقی.

2- دارمی، سنن، ج 2، ص 432- 431.

3- ترمذی، سنن، ج 5، ص 663، شماره 37788.

ص:13

کتاب خدا که ریسمان رحمت آویزان از آسمان به سوی زمین است، و دیگری عترت و اهل بیتم، و این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در حوض به من می پیوندند، بنگرید چگونه با امانتهای من رفتار می کنید.

مسلم و ترمذی، که از مؤلفان صحاح و سنن می باشند، هر دو بر لفظ «اهل بیت» تأکید دارند، و این بر اثبات نظر ما کافی است و سند هر دو در کمال اتقان و از اعتبار خاصی برخوردار است که نیاز به بحث و گفتگو ندارد.

سند متن «و سنتی»

روایتی که به جای «اهل بیتی» لفظ «سنتی» را آورده حدیثی است مجعول که علاوه بر ضعف سند، عوامل وابسته به امویها آن را ساخته و پرداخته اند:

1 ـ حاکم نیشابوری در مستدرک، متن یاد شده را با اسناد زیر نقل کرده است:

«عباس بن أبی اُویس»، عن «ابی اویس» عن «ثور بن زید الدیلمی»، عن «عکرمه»، عن «ابن عباس» قال رسول الله:

«یا ایها الناس انی قد ترکت فیکم، ان اعتصمتم به فلن تضلّوا ابدا کتاب الله و سنة نبیه!» (1)

ـ ای مردم من در میان شما دو چیز را ترک کردم، مادامی که به آن دو، چنگ زنید هرگز گمراه نمی شوید کتاب خدا و سنت پیامبر!

در میان راویان این متن، پدر و پسری است که آفت سندند و آن دو اسماعیل بن ابی اویس و ابو اویس هستند، پدر و پسری که نه تنها توثیق

1- حاکم، مستدرک، ج 1، ص 93

ص:14

نشده اند، بلکه متهم به کذب و وضع و جعل هستند.

سخن علمای رجال در مورد آن دو:

حافظ مزِّی در کتاب تهذیب الکمال، از محققان فنّ رجال درباره اسماعیل و پدرش نقل می کند:

یحیی بن معین (که از علمای بزرگ علم رجال است) می گوید: ابو اویس و فرزند او ضعیف اند، و نیز از یحیی بن معین نقل شده که می گفته: این دو نفر حدیث را می دزدند. ابن معین همچنین درباره فرزند ابواویس گفته است: نمی توان به او اعتماد کرد.

نسائی درباره فرزند گفته: او ضعیف است وثقه نیست.

ابوالقاسم لالکائی گفته است: «نسائی» علیه او زیاد سخن گفته، تا آنجا که گفته است، باید حدیث او را ترک کرد.

ابن عدی (که از علمای رجال است) می گوید: ابن ابی اویس از دایی خود مالک، احادیث غریبی را روایت می کند که هیچ کس آن را نمی پذیرد. (1)

ابن حجر در مقدمه فتح الباری آورده است: هرگز با حدیث ابن ابی اویس نمی توان احتجاج نمود، به خاطر قدحی که نسایی درباره او انجام داده است. (2)

حافظ سید احمد بن صدیق در کتاب فتح الملک العلی از سلمة بن شیب نقل می کند: از اسماعیل بن ابی اویس شنیده که می گفت: آنگاه که اهل مدینه درباره موضوعی، دو گروه می شوند، من حدیث جعل می کنم. (3)

بنابر این، پسر (اسماعیل بن ابی اویس) متهم به جعل حدیث است و

1- حافظ مزی، تهذیب الکمال، ج 3، ص 127.

2- ابن حجر عسقلانی، مقدمه فتح الباری، ص 391، چاپ دارالمعرفه.

3- حافظ سید احمد، فتح الملک العلی، ص 15.

ص:15

ابن معین به او نسبت دروغگویی داده است. گذشته از این، حدیث او در هیچ یک از دو صحیح مسلم و ترمذی و دیگر کتب صحاح نقل نشده است.

درباره ابو اویس همین بس که ابوحاتم رازی در کتاب «جرح و تعدیل» می گوید: حدیث او نوشته می شود ولی با آن احتجاج نمی شود،و حدیث او قوی و محکم نیست. (1)

و نیز ابوحاتم از ابن معین نقل کرده که ابو اویس، مورد اعتماد نیست.

روایتی که در سندهای این دو نفر باشد، هرگز صحیح نیست. گذشته از این، با روایت صحیح و ثابت مخالف می باشد.

نکته قابل توجه این است که ناقل حدیث; یعنی حاکم نیشابوری بر ضعف حدیث اعتراف کرده و لذا به تصحیح سند آن نپرداخته است، لیکن بر صحت مفاد آن، شاهدی آورده که آن نیز از نظر سند سست و از درجه اعتبار ساقط است. از این جهت به جای تقویت حدیث، بر ضعف آن می افزاید. اینک شاهد واهی او:

سند دوم روایت «وسنتی»

حاکم نیشابوری با سندی که خواهد آمد، از ابوهریره بطور مرفوع (2)نقل می کند:

«انی قد ترکت فیکم شیئین لن تضلّوا بعدهما: کتاب الله و سنتی ولن یفترقا حتی یردا علیَّ الحوض» (3)

این متن را حاکم با چنین سندی نقل کرده است:

1- ابوحاتم رازی، الجرح والتعدیل، ج 5، ص 92.

2- حدیثی که روای، آن را به معصوم نسبت ندهد، مرفوع می‌نامند.

3- حاکم، مستدرک، ج 1، ص 93.

ص:16

«الضبی»، عن: «صالح بن موسی الطلحی» عن «عبدالعزیز بن رفیع»، عن «أبی صالح» عن «أبی هریره».

این حدیث بسان حدیث پیشین مجعول است و در میان رجال سند، صالح بن موسی الطلحی آمده که سخنان بزرگان علم رجال را درباره او می آوریم:

یحیی بن معین می گوید: صالح بن موسی قابل اعتماد نیست. ابوحاتم رازی می گوید: حدیث او ضعیف و منکر است، بسیاری از احادیث او منکر را، از افراد ثقه نقل می کند. نسائی می گوید: حدیث او نوشته نمی شود. در مورد دیگر می گوید: حدیث او متروک است. (1)

ابن حجر در «تهذیب التهذیب» می نویسد: ابن حِبَّان می گوید: صالح بن موسی به افراد ثقه چیزهایی را نسبت می دهد که شبیه سخنان آنان نیست. سرانجام می گوید: حدیث او حجت نیست و ابو نعیم می گوید: حدیث او متروک است و پیوسته حدیث منکر نقل می کند. (2).

باز ابن حجر در تقریب (3)می گوید: حدیث او متروک است و ذهبی در کاشف (4)می گوید: حدیث او سست است. تا آنجا که ذهبی در «میزان الإعتدال» (5)حدیث مورد بحث را از او نقل کرده و گفته است که از احادیث منکر اوست.

1- حافظ مزی، تهذیب الکمال، ج 13، ص 96.

2- ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 4، ص 355.

3- ابن حجر، تقریب، ترجمه، شماره 2891.

4- ذهبی، الکاشف، ترجمه، شماره 2412.

5- ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 302.

ص:17

سند سوم حدیث «وسنتی»

ابن عبدالبرّ در کتاب «تمهید» (1)این متن را با سند یاد شده در زیر نقل کرده است:

«عبدالرحمان بن یحیی» عن «احمد بن سعید» عن «محمد بن ابراهیم الدبیلی» عن«علی بن زید الفرائضی» عن «الحنینی» عن «کثیر بن عبداللّه بن عمرو بن عوف» عن «ابیه» عن «جده».

امام شافعی در مورد کثیر بن عبدالله می گوید: او یکی از ارکان دروغ است. (2)ابو داود می گوید: او یکی از کذابین و دروغگوهاست. (3)ابن حبان می گوید: عبدالله بن کثیر از پدر و جدش کتاب حدیث را نقل می کند که اساس آن جعل است. که هرگز نقل از آن کتاب و روایت از عبدالله حرام است مگر به عنوان تعجیب و نقد. (4).

نسائی و دارقطنی می گویند: حدیث او متروک است. امام احمد می گوید: او منکر الحدیث است و قابل اعتماد نیست و ابن معین نیز همین نظر را دارد.

شگفت از ابن حجر در کتاب «التقریب» است که در ترجمه او تنها به لفظ «ضعیف» اکتفا کرده و کسانی را که او را متهم به کذب کرده اند افراط گر خوانده است، در حالی که پیشوایان علم رجال او را به کذب و جعل متهم کرده اند و حتی ذهبی می گوید: گفتار او واهی و سست است.

1- التمهید، ج 24، ص 331.

2- ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 8، ص 377، ط دارالفکر؛ تهذیب الکمال، ج 24، ص 138.

3- همان.

4- ابن حبان، المجروحین، ج 2، ص 221.

ص:18

نقل بدون سند

مالک در «الموطأ» آن را بدون سند و به صورت مرسل نقل کرده و همگی می دانیم چنین حدیثی فاقد ارزش است. (1).

این بررسی به روشنی ثابت کرده که حدیث «وسنتی» ساخته و پرداخته راویان دروغگو و وابستگان به دربار امویان است که آن را در مقابل حدیث صحیحِ «وعترتی» جعل کرده اند. از این جهت بر خطیبان مساجد و گویندگان دینی و امامان لازم است، حدیثی را که از رسول خدا وارد نشده، ترک کنند و به جای آن مردم را با حدیث صحیح آشنا سازند، حدیثی که آن را مسلم در «صحیح» خود به صورت «اهل بیتی» و ترمذی به لفظ «عترتی و اهل بیتی» آورده، نقل نمایند. بر جویندگان دانش است که بر آموزش علم حدیث روی آورند و حدیث صحیح را از ضعیف بازشناسند.

در پایان یادآور می شویم که مقصود پیامبر از لفظ «اهل بیتی» ذریه او است; مانند حضرت فاطمه و حسن و حسین ـ سلام الله علیهم ـ زیرا مسلم در صحیح (2)و ترمذی در سنن (3)از عایشه نقل کرده اند:

«نزلت هذه الآیة علی النبی ـ صلی الله علیه[وآله]وسلّم ـ اِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجسَ أهلَ الْبَیْت و یُطَهِّرَکُمْ تطهیراً» فی بیت امّ سلمة، فدعا النبی ـ صلی الله علیه[وآله]وسلّم ـ فاطمة و حسناً و حسیناً فجلّلهم بکساء و علی خلف ظهره فجلّله بکساء ثم قال: الّلهم هولاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرّجس و طَهَّرهم تطهیراً. قالت أُمّ سلمة: و انا معهم یا نبی

1- مالک، الموطأ، ص 889، ح 3.

2- مسلم، صحیح، ج 4، ص 1883، ح 2424.

3- ترمذی، ج 5، ص 663.

ص:19

اللّه؟ قال: أنت علی مکانک و أنت الی الخیر».

ـ آیه «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» در خانه امّ سلمه نازل گردید، پیامبر، فاطمه، حسن و حسین را در زیر عبا قرار داد و علی پشت سر او قرار داشت. او را با کسایی پوشانید و چنین گفت: پروردگارا! آنان اهل بیت من هستند، پلیدیها را از آنان دور کن و آنان را پاکیزه گردان. ام سلمه گفت: ای پیامبر خدا! من نیز از آنان هستم (و از اهل بیت وارد در آیه به شمار می روم)؟ فرمود: تو در جای خود باش، (تحت عبا وارد مشو) و تو در طریق خیر هستی. (1).

مفهوم حدیث ثقلین

از این که پیامبر گرامی، عترت را در کنار قرآن یاد فرموده و هر دو را حجت خدا در میان امت توصیف نموده اند، می توان از آن، دو نتیجه گرفت:

1 ـ گفتار عترت پیامبر، بسان خود قرآن حجت است و در امور دینی; اعم از عقیدتی و فقهی، باید به گفتار آنان تمسک جست و با وجود دلیل از جانب آنان، نباید به دیگری عدول نمود.

مسلمانان پس از درگذشت پیامبر، هر چند در مسأله خلافت و اداره امور سیاسی امت، به دو گروه تقسیم شدند و هر یک برای خود منطق و دلیل دارند اگر آنان در موضوع اختلاف دارند، دیگر در مرجع علمی بودن اهل بیت نباید اختلاف کنند; زیرا همگان بر صحّت حدیث ثقلین اتفاق دارند و این حدیث مرجع علمی را در عقاید و احکام، قرآن و عترت می داند و اگر امت اسلامی بر این حدیث عمل کند، دایره اختلاف کوتاهتر شده و وحدت فراگیر می گردد.

1- برگرفته از حسن بن علی السقاف، صحیح صفة صلاة النبی صلی الله علیه و آله، ص 294- 289.

ص:20

2 ـ قرآن به حکم این که کلام خدا است، مصون از خطا و اشتباه است، چگونه می توان در آن احتمال خطا داد در صورتی که خدا آن را چنین توصیف می کند: «لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تزیل من حکیم حمید» (1); باطل به آن از پیش رو و از پشت سر راه ندارد. کتابی است که از جانب خدای حکیم و حمید نازل گردیده است.

اگر قرآن مصون از خطا است، طبعاً قرین و عدل آن نیز مصون از خطا می باشد; زیرا صحیح نیست که فرد یا افراد خطا کار، عدیل، و هم سنگ قرآن شوند.

و این حدیث گواه بر عصمت آنان از هر نوع لغزش است، البته باید دقت دقّت کرد که عصمت ملازم یا نبوّت نیست، چه بسا ممکن است فردی معصوم از گناه باشد ولی در عین حال پیامبر نباشد. حضرت مریم به حکم آیه «إن اللّه اصطفاکِ و طَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِین». (2)پیراسته از گناه است، ولی پیامبر نیست.

1- فصلت: 42

2- آل عمران: 42

ص:21

منظور از شیعه چیست؟

پاسخ: «شیعه» در لغت عرب به معنای «پیرو» است. قرآن مجید می فرماید: «وَ إنَّ مِنْ شِیْعَتِهِ لاَِبْراهِیْمُ» (1); «یکی از پیروان نوح، ابراهیم است.» اما در اصطلاح مسلمانان، شیعه به گروهی اطلاق می شود که معتقدند پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیش از درگذشت خود، جانشین خویش و خلیفه مسلمین را در مناسبتهای متعدّدی; از جمله در روز هیجدهم ذوالحجّه، سال دهم هجری که به روز «غدیر» معروف است، در یک اجتماع بزرگ معیّن فرمود و او را به عنوان مرجع سیاسی، علمی و دینی پس از خود، تعیین نمود.

توضیح آن که: پس از پیامبر گرامی، مهاجر و انصار به دو گروه تقسیم شدند:

1 ـ گروهی معتقد بودند که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) مسأله خلافت را نادیده نگرفته و جانشین خویش را تعیین فرموده است و او همان علی بن ابی طالب است; نخستین کسی که به وی ایمان آورد.

این جمعیت که متشکل از گروهی مهاجر و انصار بود و در رأس آنان،

1- صافات: 83

ص:22

کلیّه شخصیتهای بنی هاشم و جمعی از بزرگان صحابه; مانند سلمان، ابوذر، مقداد، خباب بن ارت و امثال آنان قرار داشتند، بر همین عقیده باقی ماندند و شیعه علی (علیه السلام) نام گرفتند.

البته این لقب را پیامبر گرامی، در حال حیات خود به پیروان امیر مؤمنان عطا فرموده است. آنجا که با اشاره به علی ابن ابی طالب می فرماید:

«والذّی نفسی بیده، انَّ هذا وشیعته لهم الفائزون یوم القیامة». (1).

ـ سوگند به آن که جان من در دست او است، او (علی (علیه السلام)) و پیروان وی در روز رستاخیز، رستگارانند.

بنابراین شیعه، عبارت است از گروهی از مسلمانان صدر اسلام که به خاطر اعتقاد به «تنصیصی بودن» مقام ولایت، بدین نام معروف گردیده اند و این جمعیت تاکنون نیز بر خط وصایت و پیروی از اهل بیت پیامبر باقی مانده اند.

مقام و موقعیت شیعه، از همین طریق معین می شود و بدین بیان، بی پایگی گفتار برخی از جاعلان جاهل یا مغرض، مبنی بر این که تشیع زاییده دورانهای بعدی است، روشن می گردد. برای شناخت گسترده تر تاریخ شیعه، به کتابهای «اصل الشیعه و اصولها»، «المراجعات» و «اعیان الشیعه» رجوع شود.

2 ـ گروه دیگر بر آن بودند که مقام خلافت، مقامی است انتخابی، از این رو با ابوبکر بیعت نمودند و بعدها به «اهل سنت» یا تسنن، ملقّب گردیدند. و سرانجام نتیجه آن شد که بین هر دو طایفه اسلامی، با داشتن مشترکات بسیار در اصول، اختلاف نظر پیرامون مسأله خلافت و جانشینی پیامبر به وجود آمد و هسته های نخستینِ هر دو گروه را همان مهاجر و انصار تشکیل می دادند.

1- جلال‌الدین سیوطی، درّالمنثور، ج 6، در تفسیر آیه هفتم از سوره بیّنه انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة.

ص:23

چرا علی بن ابی طالب وصی و جانشین پیامبر است؟

پاسخ: همانطور که یادآور شدیم، شیعه بر تنصیصی بودن مقام خلافت اعتقاد راسخ دارد و بر این باور است که امامت پس از پیامبر گرامی، از جهاتی بسان نبوت است; همانگونه که پیامبر را باید خدا معرفی فرماید، وصی وی نیز باید از جانب او ـ جلّ و علا ـ تعیین گردد.

تاریخ زندگانی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بر این اصل گواهی می دهد; زیرا ایشان در موارد متعددی علی (علیه السلام) را به عنوان خلیفه خویش، تعیین نموده اند که اکنون ما تنها سه مورد از آن را می آوریم:

1 ـ در آغاز بعثت; آنگاه که پیامبر از طرف خدا مأموریت یافت تا خویشانش را به مقتضای آیه «وَ أنْذرِْ عَشِیْرَتَکَ اَلاْقْرَبِیْنَ» (1)به آیین توحید دعوت کند، خطاب به آن جمع فرمود: «هرکس مرا در این راه یاری کند، او وصی و وزیر و جانشین من خواهد بود.» تعبیر آن حضرت چنین بود:

1- شعرا: 214

ص:24

«فَأیّکم یوازرنی فی هذالأمر علی ان یکون اخی و وزیری و خلیفتی و وصیّی فیکم».

ـ کدامیک از شما در این امر مرا یاری می نماید تا برادر و وزیر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟

تنها کسی که به این ندای ملکوتی پاسخ مثبت داد، علی (علیه السلام)فرزند ابوطالب بود. در این هنگام، رسول خدا رو به خویشاوندان خود کرده، فرمود:

«إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوه». (1).

ـ این (علی)، برادر، وصی و جانشین من است در میان شما، به سخنان وی گوش فرا دهید و از او پیروی نمایید.

2 ـ در غزوه تبوک; پیامبر (صلی الله علیه وآله) به علی (علیه السلام) فرمود:

«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لانبیَّ بعدی». (2).

ـ آیا خشنود نمی شوی که تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی، جز این که پس از من پیامبری نیست.

یعنی همانگونه که هارون وصی و جانشین بلافصل حضرت موسی بود، تو نیز خلیفه و جانشین من هستی.

3 ـ در سال دهم هجرت; رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به هنگام بازگشت از حجة الوداع، در سرزمینی به نام «غدیر خم» علی (علیه السلام) را در میان جمعیّتی انبوه

1- تاریخ طبری، ج 2، ص 62- 63. و تاریخ کامل، ج 2، ص 40- 41. و مسند احمد، ج 1، ص 111 و شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 212- 210.

2- سیره ابن هشام، ج 2، ص 520. و «الصواعق المحرقه» ابن حجر، طبع دوّم در مصر، باب 9، فصل 2، ص 121.

ص:25

به عنوان ولی مسلمانان و مؤمنان معرفی کرد و فرمود:

«مَنْ کنت مؤلاه فهذا علیّ مولاه».

ـ هرکس را تاکنون من سرپرست و صاحب اختیار بودم، از این پس، این علی مولی و سرپرست او است».

نکته مهم و قابل توجه این است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) در آغاز سخن فرمود: «أَلستُ أولی لکم من أنفسکم؟» «آیا من بر شما، بیش از خود شما برتر نیستم؟» و مسلمانان همگی به تصدیق او برخاستند، بنابراین باید گفت که مراد آن حضرت از واژه «مولی» در این حدیث، همان مقام اولویت بر مؤمنان و سرپرستی و صاحب اختیاری تام بر آنان است و می توان نتیجه گرفت که حضرت، همان مقامِ اولویتی که خود داشت، برای علی (علیه السلام)نیز ثابت فرمود. و در همان روز بود که حسّان بن ثابت جریان تاریخی «غدیر» را به نظم درآورد و اشعاری سرود که در ذیل می آوریم:

ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم

بخمّ واسمع بالرّسول منادیا

فقال فمن مولاکم و نبیّکم؟

فقالوا و لم یبدوا أهناک التّعامیا

إلهکَ مولانا و أنت نبیّنا

و لم تلق منّا فی الولایة عاصیا

فقال له: قم یا علیّ فإنّنی

رضیتک من بعدی إماماً و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه

فکُونوا له اتباع صدق موالیا

هناک دعا: اللّهم وال ولیّه

و کن للذی عادی علیّاً معادیا (1).

حدیث غدیر، از احادیث متواتر اسلامی است که علاوه بر علمای شیعه، حدود سیصد و شصت دانشمند سنی نیز آن را نقل کرده اند (2)که اسناد

1- المناقب خوارزمی مالکی، ص 80 و تذکرة خواص الأمّه سبط ابن جوزی حنفی ص 20 و کفایة الطالب، ص 17. نگارش گنجی شافعی و ...

2- به عنوان نمونه به کتاب «الصواعق المحرقه» ابن حجر، طبع دوم- مصر، باب 9، فصل 2، صفحه 122 مراجعه فرمایید.

ص:26

آنها به یکصد و ده تن صحابی می رسد و بیست و شش تن از علمای بزرگ اسلام درباره اسناد و طریق این حدیث، کتاب مستقل نوشته اند.

ابوجعفر طبری، تاریخ نویس معروف مسلمان، اسناد و طریق این حدیث را در دو جلد بزرگ جمع آوری نموده است. برای اطلاع بیشتر به کتاب «الغدیر» مراجعه شود.

ص:27

ائمه چه کسانی هستند؟

پاسخ: پیامبر گرامی در دوران حیات خود تصریح فرموده اند که: پس از ایشان دوازده نفر به خلافت خواهند رسید که همگی از قریشند و عزت اسلام در سایه خلافت آنان خواهد بود.

جابر بن سمره می گوید:

«سمعت رسول الله (صلی الله علیه وآله) یقول لایزال الاسلام عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفةً ثمَّ قال کلمة لم اسمعها فقلت لأبی ما قال؟ فقال: کلّهُم من قریش». (1).

ـ از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: اسلام به دوازده خلیفه و پیشوا عزیز خواهد بود سپس سخنی فرمود که من نشنیدم. از پدرم پرسیدم که چه فرمود؟ جواد داد که فرمود؟ همگی از قریش هستند.

در تاریخ اسلام دوازده خلیفه ای که حافظ و نگهبان عزت اسلام باشند، جز دوازده امامی که شیعه بدانها معتقد است، نمی توان یافت; زیرا دوازده خلیفه ای که پیامبر معرفی می کند، بلافاصله پس از آن حضرت به عنوان

1- صحیح مسلم، ج 6، ص 2، ط مصر.

ص:28

خلیفه ایشان معرفی گردیدند.

اکنون باید دید که این دوازده نفر کیستند؟ اگر از خلفای چهارگانه که در اصطلاح اهل تسنن، «خلفای راشدین» نام دارند بگذریم، دیگر خلفا مایه عزت اسلام نبودند. تاریخ زندگانی خلفای اموی و عباسی بر این مطلب گواهی می دهد. ولی دوازده امام شیعه که همگی در عصر خود مظهر تقوا و پرهیزکاری بودند. حافظان سنت رسول خدا و مورد توجه صحابه و تابعان و نسلهای بعدی شدند و مورخین به علم و وثاقت آنان بخوبی گواهی داده اند و... و این ائمه دوازده گانه عبارتند از:

1 ـ علی بن ابی طالب

2 ـ حسن بن علی (مجتبی)

3 ـ حسین بن علی

4 ـ علی بن الحسین (زین العابدین)

5 ـ محمد بن علی (باقر)

6 ـ جعفر بن محمد (صادق)

7 ـ موسی بن جعفر (کاظم)

8 ـ علی بن موسی (رضا)

9 ـ محمد بن علی (تقی)

10 ـ علی بن محمد (نقی)

11 ـ حسن بن علی (عسکری)

12 ـ امام مهدی (قائم) که روایات متواتری از پیامبر، درباره او به عنوان «مهدی موعود» توسط محدثان اسلامی رسیده است.

درباره آشنایی با زندگانی این پیشوایان بزرگ، که اسامی آنها نیز در لسان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)آمده است، به این کتابها مراجعه فرمایید.

ص:29

1 ـ تذکرة الخواص (تذکرة خواصّ الامّة)

2 ـ کفایة الأثر

3 ـ وفیات الأعیان

4 ـ اعیان الشیعه، (به نگارش سید محسن امین عاملی) که از کتابهای فوق جامعتر است.

ص:30

ص:31

چرا به هنگام صلوات بر محمد، آل آن حضرت را نیز بر او عطف می کنید و می گویید: اللهم صل علی محمد و آل محمد؟

پاسخ: این مطلب حتمی و مسلّم است که خودِ پیامبر (صلی الله علیه وآله) شیوه درود فرستادن بر خود را بر مسلمانان آموخته است. آنگاه که آیه شریفه «إنَ الله وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِ یا اَیُّها الَّذینَ آمَنوُا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیْماً» (1)نازل شد، مسلمانان پرسیدند: چگونه درود فرستیم؟ پیامبر فرمود: «لا تُصَلُّوا عَلَیَّ الصَّلوةَ الْبترْاء» «بر من، صلوات ناقص نفرستید». باز پرسیدند: چگونه درود بفرستیم؟ فرمود: بگویید: «أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ عَلی آلِ مُحَمَّد». (2).

1- احزاب: 56

2- الصواعق المحرقه. ابن حجر، چاپ دوم در «مکتبة القاهره» مصر، باب 11، فصل اوّل، ص 146 و نظیر آن در «الدرّ المنثور»، ج 5، تفسیر آیه 56 سوره احزاب، به نقل از محدّثان و صاحبان صحاح و مسانید، از قبیل عبدالرّزاق و ابن ابی شیبه و احمد و بخاری و مسلم و ابو داوود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابن مردویه، از کعب ابن عجرة از پیامبر گرامی، آمده است.

ص:32

موقعیت آل پیامبر، در مرتبه ای است که شافعی در شعر معروف خود می گوید:

یا أهل بیت رسول الله حبُّکم

فرضٌ من الله فی القرآن أنزله

کفاکم من عظیم القدر انَّکم

من لم یصل علیکم لا صلوة له (1).

ـ ای خاندان پیامبر گرامی، محبت شما فریضه ای است که خداوند آن را در قرآن فرو فرستاده است.

ـ در بزرگی و رفعت مقامِ شما، همان بس که هر کس بر شما درود نفرستد، برای او درود نخواهد بود.

1- الصواعق المحرقه، باب 11، ص 148، از فصل اوّل، و کتاب اتحاف شبراوی، ص 29 و «مشارق الأنوار» حمزاوی مالکی، ص 88، و المواهب زرقانی و الاسعاف صبان، ص 119.

ص:33

چرا امامان خود را معصوم می نامید؟

پاسخ: به عصمت امامان شیعه، که همگی اهل بیت پیامبرند، دلایل متعددی موجود است و ما از میان آنها تنها یکی را یادآور می شویم:

بنابر نقل دانشمندان شیعه و سنّی، پیامبر (صلی الله علیه وآله) در آخرین روزهای زندگانی خود فرمود:

«إنیّ تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب الله و أهل بیتی و أنَّهُما لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الْحوض». (1).

ـ من در میان شما دو یادگار سنگین و گرانبها بجای می گذارم; یکی «کتاب خدا» (قرآن) و دیگری «اهل بیت من» و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا روز رستاخیز، در کنار حوض کوثر به من برسند.

در اینجا نکته ای است جالب و آن این که: بدون شک قرآن مجید، از هرگونه انحراف و اشتباهی در امان است و چگونه ممکن است که خطا به

1- مستدرک حاکم، جزء سوم، ص 148. الصواعق المحرقه، باب 11، فصل اوّل، صفحه 149. قریب به این مضمون نیز در کتاب «کنزالعمال»، جزء اوّل، باب الاعتصام بالکتاب و السنّه، ص 44 و در مسند احمد، جزء پنجم، صفحه 182 و 189 و غیر آنها آورده شده است.

ص:34

وحی الهی راه یابد، در حالی که فرستنده آن خدا و آورنده آن فرشته وحی و دریافت کننده آن پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) است؟ زیرا عصمت هر سه بسان آفتاب روشن است و مسلمانان جهان، پیامبر گرامی را در مقام اخذ وحی و حفظ و تبلیغ آن، مصون از اشتباه می دانند و روشن است که هرگاه کتاب خدا از چنین عصمت راستین و استوار برخوردار باشد، اهل بیت رسول خدا نیز از هر لغزش و اشتباه مصون خواهند بود. چراکه در این حدیث، عترت پیامبر، در جهت ارشاد و رهبری امت، به عنوان قرین قرآن مجید قلمداد گردیده اند و به حکم «مقارنت» هر دو از نظر عصمت، یک نواخت می باشند.

به بیان دیگر; جهت ندارد که فرد یا افراد غیر معصومی قرین کتاب خدا شمرده شوند.

روشن ترین شاهد عصمت ائمه (علیهم السلام) همان عبارت پیامبر (صلی الله علیه وآله)است که فرمود: «لَنْ یَفْتَرِقا حَتی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوض»; «این دو (در هدایت و رهبری) هرگز از هم جدا نمی گردند تا در کنار حوض کوثر، بر من وارد شوند».

هرگاه اهل بیت پیامبر از لغزشها در امان نباشند و در مواردی به خطا روند، از قرآن که خطا در آن راه ندارد، جدا گردیده و بی راهه می روند در حالی که رسول گرامی آن را بشدت نفی فرموده است.

البته مقصود از اهل بیت در سخن پیامبر، همه بستگان نسبی و سببی آن حضرت نیستند; زیرا شکّی نیست که همه آنان از لغزشها مصون نبودند.

بنابراین، تنها گروه خاصّی از عترت وی، چنین افتخاری را داشتند و این مقام و موقعیت بر جمع معدودی از آنان منطبق می باشد. و آنان همان ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هستند که در طول تاریخ روشنی بخش راه امت و حافظ سنت پیامبر و نگهبان شریعت او بودند.

ص:35

چرا در اذان أشهد أن علیا ولی الله می گویید و به ولایت علی گواهی می دهید؟

پاسخ: شایسته است در پاسخ این سؤال، نکات ذیل در نظر گرفته شوند:

1 ـ فقهای شیعه همگی در کتابهای فقهی خود; اعم از استدلالی و غیره، تصریح می کنند که شهادت بر ولایت علی (علیه السلام) جزء اذان و یا اقامه نیست و هیچ کس حق ندارند آن را به عنوان جزء آن دو بر زبان جاری کند.

2 ـ علی (علیه السلام)، از دیدگاه قرآن، یکی از اولیای خدا قلمداد گردیده است و در همان آیه، به ولایت وی بر مؤمنان تصریح می نماید، آنجا که می فرماید:

«إنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذیْنَ آمنُوا الَّذِیْنَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَ هُمْ راکِعُونَ». (1).

ـ تنها سرپرست شما خدا و رسول او و کسانی هستند که ایمان آورده اند و نماز را به پای می دارند و در حال رکوع، زکات می پردازند.

1- مائده: 55

ص:36

روایات صحاح و مسانید اهل سنت نیز بر این امر تصریح نموده اند که آیه شریفه در حق علی (علیه السلام) آنگاه که در حال رکوع، انگشتر خود را به فقیر بخشید فرود آمده است. (1).

هنگامی که این آیه درباره علی (علیه السلام) نازل گشت، حسان بن ثابت این واقعه را چنین به نظم درآورد:

فأنْتَ الَّذیْ أعْطَیْتَ إذْ أنْتَ راکع

فَدَتْکَ نَفُوسُ القَوْمِ یا خَیرَ راکِع

فَأنْزَلَ فِیْکَ الله خَیْرَ وَلایَة

و بینها فِی مُحْکَماتِ الشَّرایِع

ـ تو آن کسی هستی که در حال رکوع، بخشش نمودی، جانها فدای تو باد ای برترین رکوع کنندگان.

ـ پس خدا بهترین ولایت را درباره تو فرو فرستاد و آن را در احکام خلل ناپذیر شریعتها بیان فرمود.

3 ـ پیامبر گرامی فرمود: «انَّما الاعمالَ بالنیّات» «میزان و حقیقت واقعیت هر عملی، به نیت انسان بستگی دارد».

بنابراین هرگاه «ولایت علی» (علیه السلام) یکی از اصولی که قرآن بدان تصریح فرموده است باشد، و از سوی دیگر جمله یاد شده به قصد جزئیت گفته نشود و جزیی از اذان محسوب نگردد، چه مانعی دارد که این حقیقت نیز، در کنار شهادت بر رسالت پیامبر گرامی بازگو گردد؟

در اینجا مطلبی لازم به گفتن است و آن این که: اگر افزودن جمله ای بر اذان، امری است غیر مستحسن و بدین جهت بر شیعه خرده گرفته

1- مدارک نزول این آیه در مورد مذکور، بیش از آنست که در اینجا گردآوری شود. لکن از میان این‌مدارک انبوه، به برخی از آنها اشاره می‌نماییم:

1- تفسیر طبری، ج 6، ص 186

2- احکام القرآن تفسیر جصاص، ج 2، ص 542

3- تفسیر بیضاوی، ج 1، ص 345

4- الدرّ المنثور، ج 2، ص 293

ص:37

می شود، این دو موردی که در زیر می آوریم، چگونه توجیه می گردد:

1 ـ تاریخ صحیح گواهی می دهد که فصل «حَیّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ» جزء اذان بوده است (1)در حالی که در دوران خلافت خلیفه دوم به تصور این که مردم با شنیدن آن گمان می برند که نماز بهترین عملها است و دیگر به سراغ جهاد نمی روند، آن را حذف کرد و به همین حالت باقی ماند. (2).

2 ـ جمله «ألصَّلوة خَیْرٌ مِنَ الْنَّومِ»، در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) جزء اذان نبوده و بعدها بر فصول آن اضافه گردیده است (3)و لذا شافعی، در کتاب «الاُمّ» می گوید:

«اکره فی الاذان الصَّلوة خیرٌ من النَّوم لأنَّ أبا مَحْذورة لم یذکره». (4).

ـ یعنی برای من خوشایند نیست که در اذان بگویم: الصّلوة خیرٌ من النوم; زیرا أبا محذوره (یکی از راویان و محدّثان)، آن را (در حدیث خود) نیاورده است.

1- کنزالعمال، کتاب الصلوة، ج 4، ص 266 عن الطبرانی: «کان بلال یؤذّن بالصبح فیقول: حیّ علی‌خیرالعمل. و سنن بیهقی، ج 1، ص 424 و 425. و موطأ مالک، ج 1، ص 93.

2- کنزالعرفان، ج 2، ص 158. و کتاب «الصراط المستقیم و جواهر الأخبار و الآثار»، ج 2، ص 192. و شرح التجرید قوشچی، مبحث امامت، ص 484: «صعد المنبر و قال: أیّها الناس ثلاث کنّ علی عهد رسول‌اللَّه أنا أنهی عنهنّ و احرّمهنّ و أعاقب علیهّن و هی متعة النساء و متعة الحج و حیّ علی خیر العمل».

3- کنزالعمال، کتاب الصلوة، ج 4، ص 270.

4- به نقل از «دلائل الصدق»، ج 3، القسم الثانی، ص 97.

ص:38

ص:39

مهدی آل محمد کیست و چرا در انتظار آمدن وی به سر می برید؟

اشاره

پاسخ: از مسائلی که شرایع آسمانی بر آن اتفاق نظر دارند، مسأله «مصلح جهانی» است که در آخرالزمان ظهور می کند. نه تنها جامعه اسلامی بلکه جامعه های یهود و نصاری نیز منتظر آمدن این عدل گستر جهان هستند. با مراجعه به کتابهای عهد عتیق و عهد جدید، این حقیقت روشن می گردد. (1).

در این مورد، پیامبر گرامی نیز گفتاری دارد که محدثان اسلامی آن را نقل کرده اند. آنجا که می فرماید:

«لو لم یبق من الدَّهر إلاّ یوم لبعث الله رجلاً من أهل بیتی یَمْلأها عدلاً کما مُلِئْت جَوْراً». (2).

1- عهد عتیق: مزامیر داوود، مزمور 96 و 97 و کتاب دانیال نبی، باب 12.

عهد جدید: انجیل متی، باب 24، انجیل مرقوس، باب 13، انجیل لوقا، باب 21 به نقل از موعودی که جهان در انتظار اوست

2- صحیح ابی داوود، طبع مصر، المطبعة التازیّه، ج 2، ص 207 و ینابیع المودّة، ص 432 و نورالابصار، ب 2، ص 154.

ص:40

ـ اگر از روزگار، بجز یک روز باقی نماند، همانا خداوند مردی از خاندان من برمی انگیزد تا جهان را پر از عدل و داد کند، چنانکه پر از ستم گردیده است.

بنابراین، چنانکه در پیش اشاره شد اعتقاد به چنین مصلحی مورد اتفاق صاحبان شرایع آسمانی است و نیز روایات فراوانی پیرامون مهدی موعود، در کتابهای صحاح و مسانیداهل سنت، وارد شده است و محدثان و محققان اسلامی از فریقین (شیعه و سنی) درباره آن حضرت، کتابهای فراوانی به رشته تحریر درآورده اند.(1)

مجموعه این روایات، خصوصیات و نشانه های او را بگونه ای معین نموده که درست بر فرزند بلافصل امام حسن عسکری (2)یازدهمین پیشوای شیعه، تطبیق می نماید. براساس این روایات، آن حضرت همنام پیامبر گرامی (3)و دوازدهمین پیشوا (4)و از نوادگان حسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) (5)می باشد.

مهدی موعود به امر الهی در سال 255 هجری به دنیا آمد و هم اکنون بسان سایر افراد به زندگانی خود ادامه می دهد البته به صورت ناشناس.

لازم به گفتن است که چنین عمر طولانی، نه با علم و دانش ناسازگار

1- مانند کتاب البیان فی اخبار صاحب‌الزمان، نگارش: محمد بن یوسف ابن الکنجی شافعی، و کتاب البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان، نگارش: علی بن حسام الدین، مشهور به متقی هندی. و کتاب المهدی و المهدویّه، نگارش: احمد امین مصری.

اما علمای شیعه، در این زمینه کتابهای بسیار زیادی نوشته‌اند که شمارش آنها آسان نیست. مانند: الملاحم و الفتن و ...

2- ینابیع الموده، ب 76، در مناقب، از جابر بن عبداللَّه انصاری.

3- صحیح ترمذی، طبع دهلی، سال 1342، ج 2، ص 46 و مسند احمد، طبع مصر، سال 1313، ج 1، ص 376.

4- ینابیع الموده، ص 443

5- ینابیع الموده، ص 432

ص:41

است و نه با منطق وحی. جهان دانش امروز درصدد افزایش عمر طبیعی انسانها است و بر این باور است که بشر استعداد و شایستگی عمر طولانی را دارد و اگر بخشی از آفات و آسیبها پیشگیری شود، امکان افزایش آن زیاد است. تاریخ نیز اسامی کسانی را که دارای عمر طولانی بوده اند ضبط نموده است.

قرآن مجید درباره نوح پیامبر می فرماید:

«فَلَبِثَ فِیهِمْ ألْفَ سَنَة إلاّ خَمْسِیْنَ عاماً». (1).

ـ نوح در میان قوم خود، هزار سال زندگی کرد، مگر پنجاه سال.

و درباره حضرت یونس می فرماید:

«فَلَولا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِیْنَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ». (2).

ـ اگر او از تسبیح کنندگان نبود، تا روز رستاخیز در شکم او (ماهی) باقی می ماند.

همچنین حضرت خضر پیامبر و حضرت عیسی مسیح (علیهما السلام)، از دیدگاه قرآن و به اتفاق آرای مسلمانان جهان، هنوز زنده هستند و به حیات خویش ادامه می دهند.

1- عنکبوت: 14

2- صافات: 144

ص:42

ص:43

اگر شیعه حق است، چرا در اقلیت است و اکثر مسلمانان جهان، آن را نپذیرفته اند؟

اشاره

پاسخ: شناخت حق و باطل، در گرو کمی پیروان و یا فزونی آنها نیست. در جهان امروز، نسبت مسلمانان به منکران اسلام، در حدود یک پنجم یا یک ششم است. اکثریت ساکنان خاور دور را بت پرستان و گاوپرستان و سایر منکران ماوراء طبیعت تشکیل می دهند.

چین با جمعیت متجاوز از یک میلیارد، جزء اردوگاه الحادی کمونیسم است و اکثریت مردم هندوستان را، که نزدیک یک میلیارد جمعیت دارد، گاوپرستان و بت پرستان تشکیل می دهند.

و از سویی چنین نیست که اکثریت، نشانه حقانیت باشد. قرآن مجید غالباً اکثریت ها را نکوهش نموده و به ستایش از برخی اقلیتها می پردازد، که در این مورد به عنوان نمونه، به برخی از آیات اشاره می نماییم:

1 ـ «وَلا تَجِدُ أکْثَرَهُمْ شاکِرِیْنَ». (1).

1- اعراف: 18

ص:44

ـ اکثر آنان را سپاسگزار نخواهی یافت.

2 ـ «إنْ أوْلیائُهُ اِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أکْثَرَهُمْ لایَعْلَمُونَ». (1).

ـ اولیای وی نیستند مگر پرهیزکاران، ولیکن اکثر آنان نمی دانند.

3 ـ «وَ قَلِیْلُ مِنْ عِبادِیَ الْشَّکُورُ». (2).

ـ و اندکی از بندگان من سپاسگزارند.

بنابراین، انسان واقع گرا، هیچگاه نباید از اقلیت پیروان آیین خود بهراسد و نیز نباید به خاطر اکثریت آنان مباهات کند. بلکه شایسته است چراغ عقل را روشن سازد و از نور و فروغ آن بهره مند گردد.

مردی به امیر مؤمنان علی (علیه السلام) عرض کرد: چگونه ممکن است که مخالفان تو در جنگ جمل، که اکثریت نسبی را تشکیل می دهند، بر باطل باشند؟

امام (علیه السلام)فرمودند:

«انَّ الحقَّ و الباطل لایعرفان بأقدار الرجال، إعرف الحقَّ تعرف أهله، إعرف الْباطل تعرف أهله».

ـ حق و باطل، با مقدار پیروان، شناخته نمی شوند، حق را بشناس، اهل آن را خواهی شناخت. باطل را بشناس، اهل آن را خواهی شناخت.

بر یک فرد مسلمان لازم است که این مسأله را از طریق علمی و منطقی تحلیل نماید و آیه «وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (3)را بسان چراغی فرا راه خود قرار دهد.

گذشته از این، هر چند شیعه از نظر جمعیت به پایه اهل تسنن

1- انفال: 34

2- سبأ: 13

3- اسراء: 36

ص:45

نمی رسد، اما اگر سرشماری دقیقی صورت گیرد، معلوم خواهد شد که یک چهارم مسلمانان جهان را شیعیان تشکیل می دهند، و آنان در نوع مناطق مسلمان نشین دنیا زندگی می کنند (1)و در تمام برهه های تاریخ، در میان آنان دانشمندان و نویسندگان نام آور و صاحبان تصانیف و آثار می زیسته اند. شایسته است روشن گردد که پایه گذاران علوم اسلامی نیز غالباً شیعه بوده اند که در میان آنان:

ابوالأسود دئلی، پایه گذار علم «نحو»

خلیل بن احمد، پایه گذار علم «عروض»

معاذ بن مسلم بن ابی ساره کوفی، پایه گذار علم «صرف»

و ابوعبدالله محمد بن عمران کاتب خراسانی (مرزبانی) یکی از پیشتازان علم بلاغت به چشم می خورند. (2).

برای آگاهی بیشتر بر تألیفات انبوه علما و دانشمندان شیعه، که شمارش همه آنها بسیار دشوار است، می توانید به کتاب ارزشمند «الذریعه إلی تصانیف الشیعه» مراجعه کنید و نیز جهت آشنایی با شخصیتهای بزرگ شیعه، کتاب «اعیان الشیعه» و برای کسب اطلاع از تاریخچه شیعیان «تاریخ الشیعه» را ملاحظه فرمایید.

1- برای توضیح بیشتر، به کتاب «اعیان الشیعه، ج 1، بحث 12، ص 194 مراجعه شود.

2- در این مورد، می‌توانید به کتاب «تأسیس الشیعه»، به نگارش سید حسن صدر مراجعه فرمایید.

ص:46

ص:47

رجعت چیست و چرا به آن اعتقاد دارید؟

پاسخ: «رجعت» در لغت عرب به معنای «بازگشت» است و در اصطلاح، بر «بازگشت گروهی از انسانها پس از مرگ و پیش از روز رستاخیز» اطلاق می شود که همزمان با نهضت جهانی مهدی موعود (علیه السلام)صورت می گیرد و این حقیقت، نه با عقل منافات دارد و نه با منطق وحی.

از دیدگاه اسلام و آیین های دیگر الهی، جوهره انسان را روح مجرّد وی تشکیل می دهد، که از آن به «نفس» نیز تعبیر می شود و بعد از فنای بدن، باقی می ماند و به حیات جاودانه خود ادامه می دهد.

از سوی دیگر پروردگار بزرگ، از نظر قرآن، قادر مطلق است و هیچ مانعی، توانایی او را محدود نمی سازد.

با این دو مقدمه کوتاه، روشن می گردد که مسأله رجعت، از دیدگاه عقل امری است ممکن; زیرا با اندک تأملی معلوم می شود که بازگرداندن این گروه از انسانها، به مراتب از آفرینش نخستین آنان، سهل تر است.

بنابراین پروردگاری که در وهله اول آنان را آفریده است، بی تردید بر بازگرداندن مجدّد آنان توانایی دارد.

ص:48

براساس منطق وحی، نمونه هایی از «رجعت» را در امتهای پیشین می توان یافت.

قرآن مجید در این زمینه می فرماید:

«وَ إذْ قُلْتُم یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی الله جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ وَ أنْتُمْ تَنْظُرُونْ، ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونْ». (1).

ـ آنگاه که گفتید ای موسی ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا آن که خداوند بزرگ را آشکار ببینیم، پس صاعقه شما را دربرگرفت در حالی که نگاه می کردید. سپس شما را پس از مرگتان برانگیختیم، باشد که سپاسگزاری نمایید.

و در جای دیگر از زبان عیسی مسیح می فرماید:

«و اُحیِ الْمَوْتی بإذْنِ اللهِ». (2).

ـ مردگان را به اذن خدای بزرگ، زنده می گردانم.

قرآن کریم نه تنها بر امکان رجعت صحّه می گذارد که وقوع و تحقّق بازگشت جمعی از انسانها را، پس از آن که از جهان رخت بربستند، تأیید می کند، قرآن در دو آیه ای که اینکه می آوریم به بازگرداندن گروهی از مردم پس از مرگ و پیش از برپایی قیامت، اشاره می کند.

«و إذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دابَّةً مِنَ الاَْرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أنَّ النّاسَ کانُوا بآیاتِنا لایُوْقِنُونَ وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ اُمَة فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوْزَعُوْنَ». (3).

1- بقره: 55 و 56

2- آل عمران: 49

3- نمل: 83- 82

ص:49

ـ و چون سخن (خدا) بر آنان واقع شود، موجودی را از بین آنان بیرون می آوریم که با مردم درباره این که گفتار ما را باور نداشتند، سخن گوید. و آن روز که از میان هر امت، جمعی از تکذیب کنندگان نشانه های ما را، برانگیزیم پس آنان بازداشته خواهند شد.

برای زمینه سازی استدلال به این دو آیه شریفه بر مسأله رجعت پیش از روز رستاخیز، شایسته است نکات یاد شده در زیر مورد توجه قرار گیرد:

1 ـ مفسران اسلامی برآنند که این دو آیه، پیرامون قیامت سخن می گوید و آیه نخسین، یکی از نشانه های پیش از رستاخیز را بیان می کند; چنانکه جلال الدین سیوطی در تفسیر «الدّر المنثور» از ابن ابی شیبه و او از حذیفه نقل می کند که «خروج دابه» از حوادث پیش از قیامت است. (1)62.

2 ـ تردیدی نیست که در روز رستاخیز، همه انسانها محشور می گردند، نه یک گروه معین از میان هر امت، قرآن در مورد عمومیت و فراگیر بودن حشر انسانها چنین می فرماید:

«ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوْعٌ لَهُ النّاسُ». (2).

ـ آن، روزی است که همه مردم، گردآورده می شوند. (3).

و در جای دیگر می فرماید:

«وَ یومَ نُسَیِّرُ الْجبالَ وَ تَرَی الاْرضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أحَدَاً». (4).

ـ و روزی که کوهها را به حرکت درآوریم و زمین را آشکار ببینی و همه

1- الدّر المنثور، ج 5، ص 177، در تفسیر آیه 82 از سوره نمل.

2- هود: 103

3- در الدّر المنثور، ج 3، ص 349، این روز را به روز قیامت، تفسیر نموده است.

4- کهف: 47

ص:50

آنان را گردآوری نموده و هیچ کس را فروگذار ننماییم.

بنابراین، در روز قیامت، همه افراد بشر برانگیخته می شوند و این امر به جمع معینی اختصاص ندارد.

3 ـ آیه دوم از دو آیه مذکور، به برانگیخته شدن گروه خاص و جمع معینی از امتها تصریح می نماید نه همه انسانها; زیرا این آیه شریفه می فرماید:

«وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ اُمَّة فَوجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِایاتِنا...».

ـ و آن روز که از میان هر امت، گروهی از تکذیب کنندگان آیات خود را برخواهیم انگیخت.

این جمله به روشنی بر عدم برانگیخته شدن همه انسانها گواهی می دهد.

نتیجه: ازاین سه مقدمه کوتاه، به خوبی روشن می کردد که «برانگیختن گروه خاصی از انسانهای تکذیب کننده آیات الهی، که از آیه دوم استفاده می شود، حادثه ای است که پیش از برپا شدن قیام، روی خواهد داد.

زیرا حشر انسانها در روز رستاخیز، شامل همه افراد بشر می گردد و به گروه خاصی محدود نمی شود.

با این بیان، روشنی گفتار ما مبنی بر بازگشت گروهی از انسانها پس از مرگ و پیش از برپایی رستاخیز، به ثبوت می رسد و این پدید همان «رجعت» است.

بر این اساس، اهل بیت پیامبر که قرین قرآن و مفسران وحی الهی هستند، به روشنگری در این زمینه برخاستند و ما برای رعایت اختصار، به دو گفتار از آنان اشاره می کنیم:

امام صادق (علیه السلام) می فرماید:

«أیّام الله ثلاثة یوم القائم (علیه السلام) و یوم الکرَّه و یوم القیامة».

ص:51

ـ ایام الهی، سه روز هستند روز قیام حضرت مهدی (علیه السلام) و روز رجعت و روز رستاخیز.

و در جای دیگر می فرماید:

«لیس منّا من لم یؤمن بکرَّتنا».

ـ کسی که بازگشت مجدد ما را به دنیا نپذیرد از ما نیست.

شایسته است در اینجا به دو نکته مهم اشاره کنیم:

1 ـ فلسفه رجعت

با اندیشه در انگیزه های رجعت، به دو هدف بلند از اهداف این پدیده، برخورد می کنیم; یکی نشان دادن جلال و شکوه واقعی اسلام و سرافکندگی کفر و دیگری دادن پاداش به انسانهای با ایمان و نیکوکار و کیفر نمودن کافران و ستمگران.

2 ـ تفاوت بارز «رجعت» با «تناسخ»

لازم به ذکر است که مسأله رجعت از دیدگاه شیعه هرگز مستلزم اعتقاد به تناسخ نیست; زیرا نظریه تناسخ بر انکار رستاخیز مبتنی است وجهان را درگردش دائم می داندکه هردوره ای تکرار دوره پیش ازآن است.

براساس این نظریه، روح هر انسانی پس از مرگ، بار دیگر به دنیا باز می گردد و به بدن دیگری منتقل می شود. پس اگر روح در زمان گذشته از نیکوکاران بوده، در بدنی قرار می گیرد که دوران بعد را با خوشی می گذراند و اگر از بدکاران بوده، به بدنی منتقل می شود که دوران بعد را با سختی ها سپری می کند. و این بازگشت در حکم رستاخیز او است! در حالی که معتقدان به رجعت، به پیروی از شریعت اسلام، به قیامت و معاد ایمان دارند و از سوی

ص:52

دیگر انتقال یک روح جدا شده از بدن را به بدن دیگر محال می دانند. (1)و تنها بر آنند که گروهی از انسانها، پیش از قیامت به این جهان باز می گردند و پس از برآورده شدن حکمتها و مصالح آن، بار دیگر به سرای جاودانی می شتابند تا در روز رستاخیز، همراه با دیگر انسانها برانگیخته شوند؟ و هرگز یک روح، پس از جدا شدن از بدن، به بدن دیگری منتقل نمی گردد.

1- صدر المتألّهین در کتاب اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، در مورد ابطال تناسخ می‌فرماید: «... فلوتعلّقت نفس منسلخة ببدن آخر عند کونه جنیناً او غیر ذلک یلزم کون أحدهما بالقوّة والآخر بالفعل، و کون الشئ بما هو بالفعل بالقوّة. و ذلک ممتنع لانّ الترکیب بینهما طبیعی إتحادی، و الترکیب الطبیعی یستحیل بین أمرین أحدهما بالفعل والآخر بالقوّة».

ص:53

شفاعت چیست که شما بدان معتقدید؟

اشاره

پاسخ: شفاعت، یکی از اصول مسلم اسلام است که همه طوایف و فرق اسلامی به پیروی از آیات قرآن و روایات، آن را پذیرفته اند. هر چند در نتیجه شفاعت با هم اختلاف نظر دارند. حقیقت شفاعت این است که انسان گرامی که در نزد خداوند از قرب و مقامی برخوردار است، از خدای متعال خواهان بخشودگی گناهان و یا ارتقاع درجه انسانی دیگر گردد.

رسول گرامی فرمود:

«اُعْطِیْتُ خَمْساً... وَ اُعْطِیْتُ الشَّفاعَةَ فَادّخَرْتُها لاُِمَّتِی». (1).

ـ پنج چیز به من ارزانی شد... و شفاعت به من عطا شد، پس آن را برای امت خود ذخیره نمودم.

محدودیت شفاعت

از دیدگاه قرآن، شفاعتِ مطلق و بدون قید و شرط مردود است. شفاعت در صورتی مؤثر می گردد که:

1- مسند احمد، ج 1، ص 301؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 91، ط مصر.

ص:54

- اولاً: شفیع از جانب خدا در شفاع مأذون باشد. تنها گروهی می توانند شفاعت نمایند که علاوه بر قرب معنوی به خدا، از جانب وی مأذون باشند. قرآن مجید در این مورد می فرماید:

«لایَمْلِکُوْنَ الشّفاعَةَ إلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الْرَّحْمنِ عَهْداً». (1).

ـ مالک شفاعت نیست مگر کسی که نزد خدای رحمان، عهد دریافته باشد.

و در جای دیگر می فرماید:

«یَوْمَئِذ لاتَنْفَعُ الشّفاعَةُ إلاّ مَنْ أذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً». (2).

ـ در روز رستاخیز، شفاعت کسی درباره دیگران سود نمی بخشد، مگر کسی که خدا به او اذن دهد و به گفتار وی راضی گردد.

- ثانیاً: شخص مورد شفاعت نیز باید لیاقت فیض الهی را از طریق شفیع پیدا کند; یعنی رابطه ایمانی او با خدا و پیوند روحی وی با شفیع، گسسته نشود، بنابراین کافران که رابطه ایمانی با خداوند ندارند و برخی از مسلمانان گناهکار; مانند گروه بی نماز و آدم کش که فاقد پیوند روحی با شفیع هستند، مورد شفاعت قرار نمی گیرند.

قرآن در مورد افراد بی نماز و منکران روز رستاخیز می فرماید:

«فَما تَنْفَعهُمْ شَفاعَةٌ الشّافِعِیْنَ». (3).

ـ پس شفاعت شفیعان، به آنان سودی نمی بخشد.

و درباره ستمگران می فرماید:

1- مریم: 87

2- طه: 109

3- مدّثّر: 48

ص:55

«ما للظّالِمیِنَ مِنْ حَمیم وَ لا شَفِیع یُطاعُ». (1).

ـ برای ستمگران هیچ خویشی و شفیعی، که شفاعت وی پذیرفته شود، نخواهد بود.

فلسفه شفاعت

شفاعت، بسان توبه، روزنه امیدی است برای کسانی که می توانند در نیمه راه ضلالت و معصیت، گناهان خویش را ترک کنند و از آن پس، باقیمانده عمر خود را در طاعت خدا سپری نمایند; زیرا انسان گناهکار هرگاه احساس کند که در شرایط محدودی (نه در هر شرایطی) می تواند به شفاعت شفیع، نایل گردد، سعی می کند که این حد را حفظ نماید و گام فراتر ننهد.

نتیجه شفاعت

مفسران در نتیجه شفاعت، که آیا بخشودگی گناهان است و یا ارتقاء درجه، اختلاف نظر دارند ولی با توجه به فرموده پیامبر گرامی که: «شفاعت من، برای مرتکبان گناهان کبیره است» نظر نخست، روشن تر می گردد.

«إنَّ شَفاعَتِی یَومَ الْقیامَةِ لاَِهْلِ الْکَبائِر مِنْ اُمَّتی». (2).

ـ شفاعت من در روز رستاخیز، از آن کسانی از امت من است که مرتکب گناهان کبیره شده اند.

1- مؤمن: 18

2- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 583؛ مسند احمد، ج 3، ص 213؛ سنن ابی داوود، ج 2، ص 537؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 45.

ص:56

ص:57

آیا درخواست شفاعت از شفیعان واقعی، شرک است؟

در توضیح سؤال گفته می شود، شفاعت حق مخصوص خدا است چنانکه قرآن کریم در این زمینه می فرماید:

«قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً». (1).

ـ بگو برای خداست حق شفاعت.

بنابراین، درخواست شفاعت از غیرخدا، درخواست حقّ مطلقِ خدا از بنده اوست و چنین درخواستی درحقیقت، پرستش غیر خداست و با «توحید در عبادت»، سازگار نیست.

پاسخ: مقصود از «شرک» در اینجا، شرک در ذات یا خالقیت ویا شرک در تدبیر نیست، طبعاً منظور شرک در عبادت و پرستش او است.

روشن است که تبیین این مسأله، به تفسیر دقیق عبادت و پرستش بستگی دارد و همگی می دانیم که تفسیر معنای عبادت، در اختیار ما قرار داده نشده است تا هر خضوعی را برای مخلوقی و هر درخواستی را از بنده ای عبادت بدانیم.

1- زمر: 44

ص:58

بنابر تصریح قرآن مجید، فرشتگان بر آدم سجده کردند.

«فَإذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفختُ فِیْهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُواْ لَهُ ساجِدِیْنَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ». (1).

ـ پس آنگاه که او را به خلقت کامل بیاراستم، و از روح خود در وی دمیدم، پس بر او به سجده درافتید، که همه سجده نمودند.

در عین حال، این سجده گرچه به فرمان خدا بود، لیکن از نظر ماهیت، عبادت آدم نبود، وگرنه خدا به آن فرمان نمی داد.

همچنین می دانیم فرزندان یعقوب و حتی خود آن حضرت، بر یوسف سجده نمودند.

«وَ رَفَعَ أبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوْا لَهُ سُجَّداً». (2).

ـ و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و آنان بر او سجده کردند.

اگر چنین خضوعی پرستش یوسف بود، نه حضرتِ یعقوب پیامبر که از مقام عصمت برخوردار است انجام می داد و نه به این کارِ فرزندان خود راضی بود. در عین حال که هیچ خضوعی بالاتر از سجده نیست.

بر این اساس، باید مفهوم خضوع و یا درخواست از غیر را از معنای پرستش جدا سازیم. حقیقت پرستش آن است که انسان، موجودی را خدا بیندیشد و در برابر او به پرستش برخیزد و یا پدیده ای را مخلوق خدا بداند ولیکن تصور کند که کارهای خدایی از قبیل تدبیر جهان و غفران ذنوب به وی تفویض گردیده است. اما اگر خضوع ما در برابر کسی، آنگونه باشد که او را نه خدا بدانیم و نه بیندیشیم که کارهای خدایی به وی واگذار گردیده است، چنین خضوعی، جز احترام وی بسان تکریم فرشتگان در برابر آدم و احترام فرزندان

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه