مقدمه
از دير باز تاكنون ارتباط تشيع و ايران از جمله موضوعات بحثانگيز در ميان مورخان و محققان بود و نظريات گوناگون و گاه متضادي در مورد منشا و خاستگاه تشيع و چگونگي و چرايي انتشار آن در ايران، ارائه شدهاست. مقاله حاضر سعي دارد اولين تماسهاي ايرانيان (خصوصا اهل خراسان) با تشيع در دو قرن اول هجري را به بحث گذارد. تشيع مورد نظر در اين مقاله عامتر از مفهوم شناخته شده آن در قرون بعدي است، از اين رو علاوه بر علويان و هوادارانشان، تحركات كيسانيه و عباسيان در خراسان را نيز در برگرفته و به اين نتيجهگيري نايل آمده كه در دوره مورد بررسي، تشيع بيشتر با زمينههاي سياسي - اجتماعي همراه و عنوان شيعه بيشتر سرپوشي برفعاليتهاي ضد اموي بخشهايي از مردم ايران بودهاست. به همين دليل بود كه با پيروزي عباسيان از تعداد و وسعت جنبشهاي با ماهيت شيعي (از نوع علوي) در خراسان كاسته شد و همراه با محبت به اهلبيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، به تدريج مذهب رسمي و مورد تاييد خلافت در ميان مردم نواحي شرقي ايران تثبيت گرديد. مفهوم تشيع در اوايل ظهور اسلام، به مراتب عامتر از مفهوم شناخته شده آن در قرون بعدي است تا جايي كه برخي از محققان براي تبيين اين مفهوم، تشيع را به سياسي و مذهبي تقسيم كردهاند. براساس اين نظر بايد بين پيروان علي عليه السلام كه بر جانشيني آن حضرت به عنوان وصي تاكيد داشتند و كساني كه به خاطر زمينههاي سياسي - اجتماعي از او حمايت ميكردند، قائل به تمايز شد. [1] همچنين غير از اصحاب خاص علي عليه السلام كه به امامت و خلافت بلافصل وي بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به حكم نص اعتقاد داشتند، ابتدا «شيعه» به معني تفضيل عليعليه السلام بر عثمان و مخالفتبا معاويه به كار ميرفت. در اين دوره حتي تفكيك بين علويان و عباسيان براي بسياري از هواداران شيعه محقق نشده بود و شيعه كليه هواداران خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اعم از علوي و عباسي را در برميگرفت تا جايي كه عباسيان نيز خود را شيعه معرفي ميكردند. در مقاله حاضر، اصطلاح شيعه به مفهوم كلي آن مورد نظر است، چرا كه تشيع به مفهوم خاص، خود را نه به عنوان فرقهاي از اسلام، كه ادامه راستين آن ميداند و پيدايي هواداران خاص عليعليه السلام را به زمان حيات پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ميرساند. [2] خاستگاه و زمان پيدايش تشيع محتواي برخي از تحقيقات محققان را به خود اختصاص داده است و بسياري براين امر تاكيد كردهاند كه تصور منشايي غير عربي براي شيعه چندان با واقعيتهاي تاريخي مطابقت ندارد، بلكه تشيع به صورت صريح و روشن، همچون اسلام، در سرزمينهاي عربي تولد يافته و پس از آن به موالي و غير عرب سرايت كردهاست. [3] بر همين مبنا جنبش تشيع، حداقل در دوره آغازين، ارتباطي با عكسالعمل روح ايراني در مقابل اسلام ندارد. شواهد فراواني در دست است كه تشيع (به مفهوم عام) در طول تاريخش منحصر به ايران نبوده، بلكه در دورههايي طولاني از تاريخ اسلام كانونهاي اصلي تشيع در خارج از ايران قرار داشته است، و اين حقيقت كه در قرون اوليه هجري مذهب قسمت عمده مردم ايران غير شيعي بود، نقض كننده نظريههايي است كه در آن سعي شده است به نحوي پيدايش شيعه را به ايران و ايرانيان نسبت دهند. [4] . حضور ايرانيان در جنبشهاي سياسي - اجتماعي جامعه اسلامي، از نيمه دوم قرن اول هجري آغاز شد و اين در حالي است كه بحث در مورد امامت عليعليه السلام - حداقل در حلقهاي خاص از اصحابش كه غير از سلمان فارسي همه عرب بودند - مدتها پيش از اين زمان در سقيفه و به سخن نوبختي در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در بين پيشگامان شيعه مطرح شده بود. [5] پيوند جامعه ايراني با تشيع در قرون بعدي و به تدريج حاصل شد كه در اين مقاله به بررسي اين موضوع، يعني نفوذ تدريجي تشيع (به مفهوم عام) در ايران با تاكيد بر خراسان، به خصوص در دو قرن اول هجري، ميپردازيم.
اولين تماسهاي ايرانيان با تشيع
موضعگيريهاي عدالتخواهانه علي عليه السلام در حمايت از اهل ذمه و توصيه به عاملانش در پرهيز از ظلم و ستم نسبت به ايشان، به طور مكرر در سفارشهاي وي به كارگزارانش نقش بسته است. [6] حمايت علي عليه السلام از موالي و غير عرب، نه به عنوان موضعي موقت در جهت جذب عناصر ناراضي، كه ناشي از روحيه عدالتخواهانه وي بود. هم چنان كه در قضيه قتل هرمزان صريحا در مجلس مشورتي عثمان به كشتن قاتل وي، يعني عبيدالله بن عمر راي داد، [7] و به سبب همين اصرار علي عليه السلام بود كه عبيدالله به رغم ميل باطني خود، در دوران حكومت آن حضرت به معاويه پناه برد، [8] اگر چه در نزد وي نيز از ستايش علي عليه السلام دريغ نورزيد. [9] به گفته يعقوبي: علي مردم را در عطا برابر نهاد و كسي را برتري نداد و موالي را چنان عطا داد كه عرب اصلي را. [10] . اين موضوع مايه ناخرسندي عرب، خصوصا اشراف از علي عليه السلام بود تا آنجا كه آشكارا از وي خواستند اشراف عرب و قريش لكن در ديدگاه وي فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق هيچ گونه رجحاني نداشتند [11] و وي هرگز حاضر نبود نصرت و پيروزي را با جور و ستم كسب كند. طبيعي است اينگونه موضعگيريها براي جماعتي كه مدتها تحقير شده و هستي و موجوديت خويش را در خطر ميديدند تازگي داشت و از سوي ايشان با تحسين مواجه ميشد. [12] با اين حال شواهد موجود حاكي است كه ميزان پيوستگي ايرانيان به تشيع، حتي در زمان خلافت علي عليه السلام هم چندان زياد نبود و به نقاطي خاص منحصر بود؛ مثل مناطق ايرانينشين كوفه، [13] و بخشهايي از نواحي ايرانينشين در «سواد» و عمدتا در محدودهاي كه به طور مستقيم تحتحاكميت عليعليه السلام قرار داشت. علي عليه السلام نيز به واسطه جنگهاي داخلي فرصت نيافت تا در دوره خلافتش، در خارج از عراق شناخته شود تا جايي كه در همين دوره در بسياري از نقاط ايران شورشي سراسري به چشم ميخورد، حتي در برخي مناطق مردم با نپرداختن خراج به خوارج گريخته به ايران ميپيوندند. [14] احتمالا تشيع مردم مدائن هم از حضور سلمان فارسي در اين شهر به عنوان حاكم، بيتاثير نيست؛ [15] وي از اصحاب خاص عليعليه السلام بود و «در دوره حكومتش در مدائن پشمينه ميپوشيد و نان جو ميخورد و الاغ جلدار سوار ميشد و مردي عابد و زاهد بود» [16] و هم اوست كه حلقه اتصال بخشي از ايرانيان با خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و در نتيجه اسلام، محسوب ميشود.
ايرانيان و قيام مختار
تشيع از هنگامي كه خواستها و آمال ايرانيان را با ديدگاهها و آموزههاي سياسي خويش منطبق كرد توانست گستره نفوذ خود را در بين ايرانيان افزايش دهد. در واقع اكثريت جامعه ايراني در اين دوره بيش از هر چيز به دنبال مفر و مامني بودند كه در پناه آن موجوديت و حيات خويش را در مقابله با حاكميت و سيادت عربي حفظ نمايند. براي اولين بار ارتباط و همسويي ايرانيان با تشيع، به صورت نسبتا گسترده، در شركت همه جانبه در قيام مختار مطرح شد، چرا كه در دو قيام شيعي قبل از مختار، يعني نهضت امام حسين عليه السلام و قيام توابين، نشاني از حضور ايرانيان ديده نميشود. در واقع بخشهاي وسيعي از ايرانيان درهمبستگي با قيام مختار، كه به هر حال داعيه شيعي داشت، با اسلام پيوند خورد. تعداد موالي در ميان لشكريان مختار چنان چشمگير بود كه برخي آن قيام را جنبشي عليه اعراب به شمار آوردهاند. [17] بنابر بعضي روايات، حاميان ايراني مختار ابتدا بيست هزار و سپس تا چهل هزار نفر افزايش يافتند. [18] حتي اگر در اين عدد نيز اغراق شده باشد [19] به اتفاق آراي مورخان، اكثريت حاميان وي را ايرانيان تشكيل ميدادند. از روايتي ديگر بر مي آيد كه حداقل دو سوم از سپاه شش هزار نفري مختار كه پس از كشته شدن وي به «مصعب بن زبير» تسليم و قتل عام شدند، ايراني بودند. [20] . از جمله ايرادهايي كه اشراف كوفه به مختار داشتند اين بود كه ايرانيان را برگردن ايشان سوار كردهاست. [21] رويارويي اشراف كوفه با مختار و پيوستن ايشان به «مصعب» نيز ناشي از اين امر بود، حتي هواداران عرب مختار نيز از موقعيت جديد «موالي» ناخشنود بودند. مختار به موالي گفته بود كه شما از منيد و من از شمايم، از همين رو بود كه در سپاه وي به عربي سخن گفته نميشد. [22] در مواضع ديگري حاميان غير عرب مختار بندگان فراري خطاب شدهاند. [23] چنانكه از روايتي معلوم ميشود كه غير از موالي عدهاي از هواداران مختار از غلامان (احتمالا ايراني) بودهاند. [24] در اين صورت ميتوان از قيام مختار به عنوان عاملي در پيوستن بخشي از جامعه ايراني به اسلام از نوع شيعي، نام برد. حاميان ايراني مختار تنها زماني به حمايت جدي از وي مصمم شدند كه از حمايتهاي سياسي - اجتماعي او در مقابل اربابان عرب خود، اطمينان يافتند. اگر مختار توانست شيعيان عراق را با شعار خونخواهي امام حسين عليه السلام بسيج كند، موالي را با شعار حمايت از ايشان به سمت خود جذب كرد. رمز موفقيت مختار اين بود كه نيازهاي ايشان را دريافت و در ترفيع منزلت اجتماعي غير عرب كوشيد. اشراف عرب ميگفتند او با شجاعت عربها و كينه عجمان با ما نبرد ميكند. [25] حتي رئيس شرطه او از موالي بود. [26] . اشراف كوفه مهمترين ايرادي كه بر مختار داشتند اين بود كه آزادشدگانشان (موالي) را بر ايشان تفوق داده و بر مركب نشانده و از غنايم روزيشان داده است. [27] از همين روي بود كه مختار ميگفت ايرانيان از اعراب بر من مطيعتر و وفادارترند و هر چه بخواهم بيدرنگ انجام ميدهند. [28] در واقع عامل اصلي نزديكي ايرانيان به مختار و حمايت از وي، مسائل سياسي - اجتماعي بود و كمتر علايق خاص مذهبي در آن به چشم ميخورد. اين موضوع خصوصا هنگامي مشخص ميشود كه بدانيم در قيام امام حسين عليه السلام و توابين كه اندك زماني قبل از قيام مختار روي داد، از حضور غير عرب (ايراني) ذكري نشده است [29] و اصولا جريان تشيع تا زمان توابين هنوز ويژگي عربي محض داشت. [30] با اين وصف قيام مختار در روند رشد كمي و كيفي دين اسلام، در ايران مرحلهاي مهم شمرده ميشود، زيرا پس از آن بود كه تشيع هر چه بيشتر با اعتراضات و آمال سياسي غير عرب (اعم از مسلمان يا غير مسلمان) ارتباط يافت. [31] قيام مختار نمايانگر اولين تشكل گسترده ايرانيان بر مبناي آيين جديد است كه به تدريج حلقه ارتباط ايشان با گذشته را كمتر نمود.
كيسانيه در خراسان
ظاهرا فرقه كيسانيه، در نيمه دوم قرن اول هجري در گرايش برخي از ايرانيان، خصوصا مردم خراسان، به تشيع و در نتيجه اسلام نقش اصلي را بر عهده داشت، گر چه مدارك و اسناد تاريخي روشني در اين مورد وجود ندارد، اما برخي شواهد و قراين حاكي از آن است كه پس از سركوب قيام مختار و احياي مجدد قدرت بنياميه و ظهور حجاج (مرد قدرتمند ايشان در شرق)، فشار و سختگيري بر تمامي معارضان اموي، از جمله خوارج و شيعه، به نهايت خود رسيد. سياستهاي خشن و سركوبگر حجاج - كه در تاريخ شيعه به زشتي هر چه تمامتر از او نام برده شده است - موجب شد تا برخي از شيعيان در پي يافتن گريزگاه به ايران روي آورند. سكونت و استقرار شيعيان قبيله اشعري در قم پس از شكست قيام ابن اشعث [32] گواهي بر اين مدعا است. بعيد نيست كه نمونهاي از مهاجرت يا گريز اجباري قبايل عرب متمايل به شيعه، همچنان كه در قم اتفاق افتاد در نقاط ديگر و از جمله در خراسان نيز تكرار شده باشد. ظاهرا يكي از دلايلي كه يحيي بن زيد (مقتول 125ق) خراسان را جهت قيام ضد اموي برگزيد، جلب هواداران كوفي خود بود كه حجاج و ديگر امراي اموي عراق آنها را به خراسان تبعيد كرده بودند. [33] شواهدي در دست است كه عدهاي از شيعيان پس از سركوب قيام زيد بن علي (مقتول 122ق) به ايران پناه آوردند. [34] با اين حال، روايات تاريخي دلالت ميكند كه كار تشكيلاتي منظم و سازماندهي شده در نفوذ و گسترش تشيع در خراسان، مرهون تلاش داعيان و مبلغان كيساني است كه پس از شكست قيام مختار و آشكارا پس از مرگ محمد بن حنفيه به امر فرزندش ابوهاشم به اين مناطق گسيل شدند. ابا هاشم نخستين امامي بود كه دستگاه تبليغاتي منظمي تشكيل داد تا ياران تازهاي به عضويت حزب در آورد. [35] . در واقع گرايش شيعي مردم خراسان كه در اوايل قرن دوم هجري تحت شعار «الرضا من آل محمد» و در برخورد با نظام اموي متجلي شد، اگر سهمي را مديون استقرار قبايل عرب (خصوصا اعراب جنوبي) متمايل به شيعه در خراسان باشد، [36] حتما سهمي اساسي از آن ناشي از تبليغات و تحركات مبلغان كيساني در خراسان است. غالبا چنين تصور ميشد كه تبليغات شيعي در خراسان بيهيچ سابقهاي با عباسيان آغاز شده است [37] اما تحقيقات جديد روشن كرده است كه برخي از اعضاي فرقه كيسانيه حتي در شرقيترين نقطه ايران، يعني خراسان، زندگي و فعاليت داشتهاند و با معرفي ابنالحنفيه و سپس فرزندش به عنوان امام شيعي، تبليغ ميكردهاند. به نوشته ابوالفرج اصفهاني، شيعيان خراسان پس از مرگ محمد بن حنفيه فرزندش، ابوهاشم را امام ميدانستند، [38] حتي گروهي از هواداران ابوهاشم پس از مرگ وي معتقد به غيبت و رجعت او شدند و سرانجام از عراق به ايران كوچ كردند. [39] . حضور چشمگير موالي در كنار اعراب، در اولين هستههاي سري جريان هاشميه (كيسانيه) در كوفه و اشتغال ايشان به تجارت در مسيرهاي بين خراسان و عراق و شام [40] ، نمايانگر آن است كه احتمالا اولين تماسهاي اين گروه با جامعه ايراني از طريق جذب طبقه نسبتا مرفه و عمدتا بازرگان آغاز شده است. بكير بن ماهان و ابوسلمه كه بعدا جايگاه مهمي در دعوت عباسي كسب كردند نمونههايي از اين افراد هستند. نام اين دو، جزء فهرستي از هواداران بالقوه دعوت عباسي بودكه از سوي ابن بجير، يار نزديك ابوهاشم، به محمد بن علي عرضه شد. [41] . منابع اطلاعات ما از كم و كيف فعاليت كيسانيه در خراسان، محدود است. بنابر بعضي اخبار، شيعيان نقاط مختلف و از جمله خراسان در يك نظام سري و سازماندهي شده زكات خود را به محمد بن حنفيه و پس از او به پسرش پرداخت ميكردند. [42] عباسيان نيز گرچه پس از پيروزي، براي مشروعيت حاكميت خويش روايتهاي جديدي ساخته و پرداختهاند [43] ، اما در ابتدا به دلايل مختلف و از جمله براي جلب هواداران علويان، مدعي وصايت امر دعوت از جانب ابوهاشم بودند. [44] گفتهاند: ابوهاشم هنگام وفات در جلسهاي كه محمد بن علي عباسي حضور داشت داعيانش را در خراسان به متابعت از وي سفارش كرد [45] و اسرار دعوت را با او گفت و دعوتگران را به او شناسانيد. [46] اغلب دعوتگران دراين جلسه از موالي بودند، [47] از اين رو برخي گفتهاند: كيسانيه بيشتر خصلتي غير عربي داشتند. [48] . انتخاب خراسان براي فعاليت از سوي عباسيان و مركزيت مرو، و نيز توصيه ايشان به داعيان در نزديكي به قبايل ربيعه و دوري از تميم و قيس، و حتي انتخاب ابو رباه ميسره (از موالي) به عنوان فرمانده تشكيلات در كوفه نيز با اشاره ابوهاشم بود. [49] اگر آنگونه كه ولهاوزن ميگويد موضوع انتقال دعوت از ابوهاشم به محمد بن علي هم ابداع انديشمندانه عباسيان باشد [50] ، باز هم تاكيدي بيشتر بر اهميت و جايگاه اجتماعي گروه هاشميه (كيسانيه) در آن دوره است.