- دو مسأله جانشيني و مرجعيت علمي 1
- آغاز پيدايش شيعه و كيفيت آن 1
- انتهاي خلافت به اميرالمؤمنين علي و روش آن حضرت 1
- روش سياسي خلافت انتخابي و مغايرت آن با نظر شيعه 1
- سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سني و بروز اختلاف 1
- سخت ترين روزگار براي شيعه 2
- استقرار سلطنت بني اميه 2
- بهرهاي كه شيعه از خلافت پنج ساله علي برداشت 2
- شيعه در قرن دوم هجري 2
- انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثي 2
- شيعه در قرن دوازده تا چهاردهم هجري 3
- شيعه در قرن نهم هجري 3
- شيعه در قرن سوم هجري 3
- شيعه در قرن چهارم هجري 3
- شيعه در قرن دهم تا يازدهم هجري 3
- پاورقي 4
در سه قرن اخير، پيشرفت مذهبي شيعه به همان شكل طبيعي سابقش بوده است و فعلا كه اواخر قرن چهاردهم هجري است تشيع در ايران مذهب رسمي عمومي شناخته ميشود و همچنين در يمن و در عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل ميدهد و در همه ممالك مسلمان نشين جهان، كم و بيش شيعه وجود دارد و روي هم رفته در كشورهاي مختلف جهان، نزديك به صد ميليون شيعه زندگي ميكند.
پاورقي
[1] اولين اسمي كه در زمان رسول خدا پيدا شد، «شيعه» بود كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با اين اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامي، ج 1، ص 188).
[2] و انذر عشيرتك الاقربين (سوره شعرا، آيه 214).
[3] در ذيل اين حديث، علي (ع) ميفرمايد: «من كه از همه كوچكتر بودم عرض كردم: من وزير تو ميشوم، پيغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود: اين شخص برادر و وصي و جانشين من ميباشد بايد از او اطاعت نماييد، مردم ميخنديدند و به ابي طالب ميگفتند: تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كني»، (تاريخ طبري، ج 2 ص 321. تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 116. البداية و النهاية، ج 3، ص 39. غاية المرام، ص 320).
[4] ام سلمه ميگويد پيغمبر فرمود: «علي هميشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نيز هميشه با اوست و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد.»، (اين حديث با پانزده طريق از عامه و يازده طريق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابو بكر و عايشه و علي (ع) و ابو سعيد خدري و ابو ليلي و ابو ايوب انصاري از راويان آن هستند. غاية المرام بحراني، ص 539 و 540) پيغمبر فرمود: «خدا علي را رحمت كند كه هميشه حق با اوست»، (البداية و النهايه، ج 7، ص 36).
[5] پيغمبر فرمود:«حكمت ده قسمت شده، نه جزء آن بهره علي و يك جزء آن در ميان تمام مردم قسمت شده است» (البداية و النهاية، ج 7، ص 359).
[6] هنگامي كه كفار مكه تصميم گرفتند محمد (ص) را به قتل رسانند و اطراف خانهاش را محاصره كردند، پيغمبر (ص) تصميم گرفت به مدينه هجرت كند، به علي فرمود:«آيا تو حاضري شب در بستر من بخوابي تا گمان برند من خوابيدهام و از تعقيب آنان در امام باشم»، علي در آن وضع خطرناك، اين پيشنهاد را با آغوش باز پذيرفت.
[7] تواريخ و جوامع حديث.
[8] «حديث غدير»از احاديث مسلمه ميان سني و شيعه ميباشد و متجاوز از صد نفر صحابي با سندها و عبارتهاي مختلف آن را نقل نمودهاند و در كتب عامه و خاصه ضبط شده، براي تفصيل به كتاب غاية المرام، ص 79 و عبقات، جلد غدير و الغدير مراجعه شود.
[9] تاريخ يعقوبي (ط نجف) ج 2، ص 137 و 140.تاريخ ابي الفداء ج 1، ص.156 صحيح بخاري، ج 4، ص 107.مروج الذهب، ج 2، ص 437.ابن ابي الحديد، ج 1، ص 127 و.161. [
[10] صحيح مسلم، ج 15، ص 176.صحيح بخاري، ج 4، ص 207.مروج الذهب، ج 2، ص 23 و ج 2، ص 437.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 127 و 181.
[11] جابر ميگويد:نزد پيغمبر بوديم كه علي از دور نمايان شد، پيغمبر فرمود:«سوگند به كسي كه جانم به دست اوست!اين شخص و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند بود»، ابن عباس ميگويد وقتي آيه: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية نازل شد، پيغمبر به علي فرمود:«مصداق اين آيه تو و شيعيانت ميباشيد كه در قيامت خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضي است»، اين دو حديث و چندين حديث ديگر، در تفسير الدر المنثور، ج 6، ص 379 و غاية المرام، ص 326 نقل شده است.
[12] محمد (ص) در مرض وفاتش لشكري را به سرداري اسامة بن زيد مجهز كرده اصرار داشت كه همه در اين جنگ شركت كنند و از مدينه بيرون روند، عدهاي از دستور پيغمبر اكرم (ص) تخلف كردند كه از آن جمله «ابو بكر و عمر» بودند و اين قضيه پيغمبر را بشدت ناراحت كرد (شرح ابن ابي الحديد، ط مصر، ج 1، ص 53) پيغمبر اكرم (ص) هنگام وفاتش فرمود:«دوات و قلم حاضر كنيد تا نامهاي براي شما بنويسم كه سبب هدايت شما شده گمراه نشويد»، عمر از اين كار مانع شده گفت: مرضش طغيان كرده هذيان ميگويد!!! (تاريخ طبري، ج 2، ص 436.صحيح بخاري، ج 3.صحيح مسلم، ج 5.البداية و النهايه، ج 5، ص 227.ابن ابي الحديد، ج 1، ص 133) همين قضيه در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و خليفه اول به خلافت عمر وصيت كرد و حتي در اثناي وصيت بيهوش شد، ولي عمر چيزي نگفت و خليفه اول را به هذيان نسبت نداد در حالي كه هنگام نوشتن وصيت، بيهوش شده بود، ولي پيغمبر اكرم (ص) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا، ج 2 ص 260).
[13] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 58 و ص 123ـ135.يعقوبي، ج 2، ص 102.تاريخ طبري، ج 2، ص 445 ـ 460.
[14] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 103ـ106.تاريخ ابي الفداء ج 1، ص 156 و 166.مروج الذهب، ج 2، ص 307 و 352.شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 17 و 134.
[15] عمرو بن حريث به سعيد بن زيد گفت:آيا كسي با بيعت ابي بكر مخالفت كرد؟ پاسخ داد:هيچ كس مخالف نبود جز كساني كه مرتد شده بودند يا نزديك بود مرتد شوند! (تاريخ طبري، ج 2، ص 447).
[16] در حديث معروف ثقلين ميفرمايد:«من در ميان شما دو چيز با ارزش را به امانت ميگذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد. قرآن و اهل بيتم تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد»، اين حديث با بيشتر از صد طريق از 35 نفر از صحابه پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است، رجوع شود به طبقات حديث ثقلين.غاية المرام ص 211. پيغمبر فرمود:«من شهر علم و علي درب آن ميباشد پس هر كه طالب علم است از درش وارد شود»، (البداية و النهايه، ج 7، ص 359).
[17] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105ـ150 مكررا ذكر شده است.
[18] كتاب خدا و بيانات پيغمبر اكرم (ص) و ائمه اهل بيت با ترغيب و تحريص به تحصيل علم تا جايي كه پيغمبر اكرم ميفرمايد:«طلب العلم فريضة علي كل مسلم»طلب دانش به هر مسلماني واجب است (بحار، ج 1، ص 172).
[19] البداية و النهايه، ج 7، ص 360.
[20] تاريخ يعقوبي، ص 111، 126 و 129.
[21] خداي تعالي در كلام خود ميفرمايد: و انه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه يعني: «قرآن كتابي است گرامي كه هرگز باطل از پيش و پس به آن راه نخواهد يافت»، (سوره فصلت، آيه 41 و 42) ميفرمايد: ان الحكم الا لله يعني:«جز خدا كسي نبايد حكم كند»، (سوره يوسف، آيه 67) يعني شريعت تنها شريعت و قوانين خداست كه از را نبوت بايد به مردم برسد و ميفرمايد: و لكن رسول الله و خاتم النبيين، (سوره احزاب، آيه 40) و با اين آيه، ختم نبوت و شريعت را با پيغمبر اكرم (ص) اعلام ميفرمايد. و ميفرمايد: و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون. يعني:«هر كس مطابق حكم خدا حكم نكند، كافر است»، (سوره مائده، آيه 44).
[22] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 110.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 158.
[23] در الذر المنثور، ج 3، ص 186. تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 48، گذشته از اينها وجوب خمس در قرآن كريم منصوص ميباشد: و اعلموا انما غنمتم من شيء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي، (سوره انفال، آيه 41).
[24] ابوبكر در خلافتش پانصد حديث جمع كرد، عايشه ميگويد يك شب تا صبح پدرم را مضطرب ديدم، صبح به من گفت:احاديث را بياور، پس همه آنها را آتش زد (كنزل العمال، ج 5، ص 237) عمر به همه شهرها نوشت: نزد هر كس حديثي هست بايد نابودش كند (كنز العمال ج 5، ص 237) محمد بن ابي بكر ميگويد: در زمان عمر، احاديث زياد شد، وقتي به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانيدند (طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140).
[25] تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 151 و غير آن.
[26] پيغمبر اكرم (ص) در حجة الوداع عمل حج را براي حجاج كه از دور به مكه وارد شوند (طبق آيه: فمن تمتع بالعمرة الخ) به شكل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت خود آن را ممنوع ساخت. و همچنين در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت) داير بود ولي عمر در ايام خلافت خود آن را قدغن كرد و براي متخلفين مقرر داشت كه سنگسار شوند.و همچنين در زمان رسول خدا در اذان نماز«حي علي خير العمل»، يعني مهيا باش براي بهترين اعمال كه نماز است»، گفته ميشد، ولي عمر گفت:اين كلمه مردم را از جهاد باز ميدارد و قدغن كرد!و همچنين در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در يك مجلس يك طلاق بيشتر انجام نميگرفت ولي عمر اجازه داد كه در يك مجلس سه طلاق داده شود!! قضاياي نامبرده در كتب حديث و فقه و كلام سني و شيعه مشهور است.
[27] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 131.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 160.
[28] اسد الغابة، ج 4، ص 386.الاصابه، ج 3.
[29] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 150.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 168.تاريخ طبري، ج 3، ص 377 و غير آنها.
[30] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 150.تاريخ طبري، ج 3، ص 397.
[31] جماعتي از اهل مصر به عثمان شوريدند، عثمان احساس خطر كرده از علي بن ابيطالب استمداد نموده اظهار ندامت كرد، علي به مصريين فرمود:شما براي زنده كردن حق قيام كردهايد و عثمان توبه كرده ميگويد:من از رفتار گذشتهام دست بر ميدارم و تا سه روز ديگر به خواستههاي شما ترتيب اثر خواهم داد و فرمانداران ستمكار را عزل ميكنم، پس علي از جانب عثمان براي ايشان قراردادي نوشته و ايشان مراجعت كردند. در بين راه، غلام عثمان را ديدند كه بر شتر او سوار و به طرف مصر ميرود، از وي بدگمان شده او را تفتيش نمودند، با او نامهاي يافتند كه براي والي مصر نوشته بود بدين مضمون:به نام خدا، وقتي عبد الرحمان بن عديس نزد تو آمد، صد تازيانه به او بزن و سر و ريشش را بتراش و به زندان طويل المده محكومش كن و مانند اين عمل را درباره عمرو بن احمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجزاء كن!! نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند:تو به ما خيانت كردي!عثمان نامه را انكار نمود.گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من اين عمل را مرتكب شده.گفتند مركوبش شتر تو بود، پاسخ داد شترم را دزديدهاند!گفتند:نامه به خط مشي تو ميباشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من اين كار را انجام داده!! گفتند پس به هر حال تو لياقت خلافت نداري و بايد استعفا دهي، زيرا اگر اين كار به اجازه تو انجام گرفته خيانت پيشه هستي و اگر اين كارهاي مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بي عرضگي و عدم لياقت تو ثابت ميشود و به هر حال يا استعفا كن و يا الآن عمال ستمكاران را عزل كن. عثمان پاسخ داد:اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار كنم پس شما حكومت داريد، من چه كاره هستم؟آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (تاريخ طبري، ج 3، ص 402ـ409. تاريخ يعقوبي، ج 2 ص 150 و 151).
[32] تاريخ طبري، ج 3، ص 377.
[33] صحيح بخاري، ج 6، ص 89. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 113.
[34] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 111.تاريخ طبري، ج 3، ص 129ـ 132.
[35] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 113.شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 9:در روايات زيادي وارد شده كه بعد از انعقاد بيعت ابي بكر، وي پيش علي فرستاد و از وي بيعت خواست، علي پاسخ داد كه من عهد كردهام كه از خانه بجز براي نماز بيرون نروم تا قرآن را جمع كنم. و باز وارد است كه علي پس از شش ماه با ابي بكر بيعت كرد و اين دليل تمام كردن جمع قرآن ميباشد.و نيز وارد است كه علي پس از جمع قرآن مصحف را به شتري بار كرده پيش مردم آورده نشان داد.و نيز وارد است كه جنگ يمامه كه قرآن پس از آن تأليف شده، در سال دوم خلافت ابي بكر بوده است، مطالب نامبرده در غالب كتب تاريخ و حديث كه متعرض قصه جمع مصحف شدهاند يافت ميشود.
[36] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 154.
[37] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 155.مروج الذهب، ج 2، ص 364.
[38] نهج البلاغه، خطبه 15.
[39] پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) اقليت انگشت شمار به پيروي علي (ع) از بيعت تخلف كردند و در رأس اين اقليت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت علي (ع) نيز اقليت قابل توجهي به عنوان مخالف از بيعت سر باز زدند و از جمله متخلفين و مخالفين سر سخت سعيد بن عاص و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغيرة بن شعبه و غير ايشان بودند. مطالعه بيوگرافي اين دو دسته و تأمل در اعمالي كه انجام دادهاند و داستانهايي كه تاريخ از ايشان ضبط كرده، شخصيت ديني و هدف ايشان را به خوبي روشن ميكند.دسته اولي از اصحاب خاص پيغمبر اكرم و از زهاد و عباد و فداكاران و آزاديخواهان اسلامي و مورد علاقه خاص پيغمبر اكرم بودند.پيغمبر فرمود خدا به من خبر داد كه چهار نفر را دوست دارد و مرا نيز امر كرده كه دوستشان دارم.نام ايشان را پرسيدند سه مرتبه فرمود:علي سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66) عايشه گويد رسول خدا فرمود:هر دو امري كه بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختيار خواهد كرد (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66) پيغمبر فرمود:«راستگوتر از ابوذر در ميان زمين و آسمان وجود ندارد»، (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 68) از اينان در همه مدت حيات، يك عمل غير مشروع نقل نشده و خوني به نا حق نريختهاند، به عرض كسي متعرض نشدهاند، مال كسي را نربودهاند يا به افساد و گمراهي مردم نپرداختهاند. ولي تاريخ از فجايع اعمال و تبهكاريهاي دسته دوم پر است و خونهاي نا حق كه ريختهاند و مالهاي مسلمانان كه ربودهاند و اعمال شرم آور كه انجام دادهاند، از شماره بيرون است و با هيچ عذري نميتوان توجيه كرد جز اينكه گفته شود (چنانكه جماعت ميگويند) خدا از اينان راضي بود و در هر جنايتي كه ميكردند آزاد بودند و مقررات اسلام كه در كتاب و سنت است در حق ديگران وضع شده بوده است!!.
[40] مروج الذهب، ج 2، ص 362.نهج البلاغه، خطبه 122. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 160 شرح ابن ابي الحديد ج 1، ص 180.
[41] تاريخ يعقوبي، ج.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 172.مروج الذهب، ج 2، ص 366.
[42] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 152.
[43] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 154.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 171.
[44] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 152.
[45] هنگامي كه عثمان در محاصره شورشيان بود به وسيله نامه از معاويه استمداد كرد، معاويه دوازده هزار لشكر مجهز تهيه كرده به سوي مدينه حركت نمود ولي دستور داد در حدود شام توقف نمايند و خودش نزد عثمان آمد آمادگي لشگر را گزارش داد، عثمان گفت:تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف كردي تا من كشته شوم سپس خونخواهي مرا بهانه كرده قيام كني (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 152.مروج الذهب، ج 3، ص 25. تاريخ طبري، ص 402).
[46] مروج الذهب، ج 2، ص.415.
[47] به شأن نزول آيه: و انطلق الملأ منهم ان امشوا و اصبروا علي الهتكم، (سوره ص، آيه 5) و آيه: و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا (سوره اسري، آيه 74) و آيه: ودوا لو تدهن فيدهنون (سوره قلم، آيه 9) در تفاسير روايتي مراجعه شود.
[48] كتاب الغرر و الدرر آمدي و متفرقات جوامع حديث.
[49] مروج الذهب، ج 2، ص 431.شرح ابن ابي الحديث ج 1، ص.181.
[50] اشباه و نظاير سيوطي در نحو، ج 2.شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 6.
[51] ر، ك:نهج البلاغه.
[52] در بحبوحه جنگ جمل، عربي خدمت علي (ع) عرض كرد:يا امير المؤمنين! توميگويي خدا واحد است؟ مردم از هر طرف به وي حمله كرده گفتند اي عرب! مگر پراكندگي قلب و تشويش خاطر علي را مشاهده نميكني كه به بحث علمي ميپردازي؟علي (ع) به اصحاب خود فرمود:اين مرد را به حال خود بگذاريد، زيرا من در جنگ با اين قوم هم جز روشن شدن عقايد درست و مقاصد دين، منظوري ندارم، سپس تفصيلا به پاسخ سؤال عرب پرداخت (بحار، ج 2، ص 65).
[53] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 6 ـ 9.
[54] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 191 و ساير تواريخ.
[55] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 160. تاريخ طبري، ج 4، ص 124. تاريخ ابن اثير، ج 3، ص.203.
[56] همان مدرك.
[57] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 193.
[58] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 202.
[59] يزيد مردي بود عياش و هوسران و دائم الخمر، لباسهاي حرير و جلف ميپوشيد، سگ و ميموني داشت كه ملازم و همبازي وي بودند، مجالس شب نشيني او با طرب و ساز و شراب برگزار ميشد، نام ميمون او«ابو قيس» بود و او را لباس زيبا پوشانيده در مجلس شربش حاضر ميكرد! گاهي هم سوار اسبش كرده به مسابقه ميفرستاد (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 196.مروج الذهب، ج 3، ص 77).
[60] مروج الذهب، ج 3، ص 5.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 183.
[61] النصايح الكافيه، ص 72، نقل از كتاب الاحداث.
[62] روي ابو الحسن المدائني في كتاب الاحداث قال: كتب معاوية نسخة واحدة الي عماله بعد عام الجماعة:اني برئت الذمة ممن روي شيئا من فضل ابي تراب و اهل بيته النصايح الكافيه، تأليف محمد بن عقيل، چاپ نجف، سال 1386 هجري، ص 87 و 194.
[63] النصايح الكافيه، ص 72 و 73.
[64] النصايح الكافيه، ص 58، 64، 77 و.78.
[65] سوره توبه، آيه 100.
[66] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 216 تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 190.مروج الذهب، ج 3، ص 64 و تواريخ ديگر.
[67] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 243.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 192.مروج الذهب، ج 3، ص.78.
[68] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 224 تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 192.مروج الذهب، ج 3، ص 81.
[69] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 73.
[70] اذا ما جئت ربك يوم حشر فقل يا رب خرقني الوليد (مروج الذهب، ج 3، ص 216).
[71] ر.ك: بحث امام شناسي همين كتاب.
[72] معجم البلدان، ماده «قم».
[73] مروج الذهب، ج 3، ص 217 ـ 219. تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 66.
[74] بحار، ج 12 و ساير مدارك شيعه.
[75] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 84.
[76] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 79.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 208 و تواريخ ديگر.
[77] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 86. مروج الذهب، ج 3، ص 268.
[78] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 86.مروج الذهب ج 3، ص 270.
[79] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 91ـ96.تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 212.
[80] تاريخ ابي الفداء، ج 2، ص 6.
[81] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 198.تاريخ ابي الفداء، ج 2، ص 33.
[82] بحار، ج 12، احوالات حضرت صادق (ع).
[83] قصه جسر بغداد.
[84] آغاني ابي الفرج، قصه امين.
[85] تواريخ.
[86] تاريخ ابي الفداء و تواريخ ديگر.
[87] به تواريخ مراجعه شود.
[88] الحضارة الاسلاميه، ج 1، ص 97.
[89] مروج الذهب، ج 4، ص 373.الملل و النحل، ج 1، ص 254.
[90] تاريخ ابي الفداء، ج 2، ص 63 و ج 3، ص 50.
[91] ر.ك:تواريخ كامل، روضة الصفا و حبيب السير.
[92] تاريخ كامل و تاريخ ابي الفداء، ج 3.
[93] تاريخ حبيب السير.
[94] تاريخ حبيب السير و تاريخ ابي الفداء و غير آنها.
[95] روضات الجنات و رياض العلماء به نقل از ريحانة الادب، ج 2، ص 365.
[96] روضات و كتاب مجالس و وفيات الاعيان.
[97] روضة الصفا و حبيب السير و غيره.
[98] روضة الصفا و حبيب السير.