دو مکتب در اسلام جلد سوم صفحه 213

صفحه 213

راوی می گوید: یزید از سخنان این دانشمند در خشم آمد و فرمان داد تا گردنش را بزنند. اما آن دانشمند گفت : چه مرا بزنید و یا بکشید، و یا اینکه رها کرده آزاد سازید، من در تورات خوانده ام که هر کس فرزند پیغمبری را بکشد مادام که زنده است سرگشته و ملعون خواهد بود، و چون بمیرد خداوند او را در آتش دوزخ دراندازد. (247)

مرد شامی عترت پیغمبر را به کنیزی می خواهد!

طبری از قول فاطمه ، دختر امام حسین (ع )، آورده است که گفت : مردی سرخ روی از اهالی شام در مجلس یزید برخاست و رو به یزید کرد و با اشاره من گفت : ای امیرالمؤ منین ! این دخترک را (به کنیزی ) به من ببخش !

من در آن سن و سال از این پیشنهاد سخت بر خود ترسیدم و لرزیدم و از ترس به دامان عمه ام زینب چنگ زدم و درآویختم . زیرا گمان می بردم که چنین کاری شدنی است ! عمه ام زینب ، که از من داناتر و بزرگتر بود و می دانست که چنین نظری غیرممکن است ، روی به آن مرد شامی کرد و با قاطعیت گفت :

- به خدا سوگند که سخنی یاوه و نابجا گفتی و

خویشتن را رسوا و شرمزده ساختی . چه ، نه تو چنین حقی را داری و نه او (یزید) را چنین اختیاری است .

یزید با شنیدن سخنان عمه ام به خشم آمد و گفت :

- تو دروغ گفتی . به خدا سوگند من چنین حقی را دارم ، و اگر بخواهم که چنان کنم ، می کنم ! زینب گفت :

- به خدا قسم که هرگز نمی توانی ، و خداوند هم چنین حقی را به تو نداده است ؛ مگر اینکه از امت ما بیرون روی و دینی بجز اسلام بگیری . یزید که از سخن زینب سخت به خشم و خروش آمده بود فریاد کشید:

- تو پیش روی من چنین من گویی ؟ این پدر و برادرت بودند که از دین اسلام بیرون شدند! زینب گفت :

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه