دو مکتب در اسلام جلد سوم صفحه 223

صفحه 223

راوی می گوید:

در

آن حال که عمرو بن سعید خطبه می خواند، ابن ابی حبیش برخاست و گفت : خداوند فاطمه را رحمت کناد. پس عمرو ضمن سخنان خود چیزی گفت و سپس خطاب به ابن ابی حبیش افزود: من از این الکن در شگفتم . آخر تو را چه فاطمه ؟ ابوحبیش گفت : مادرش خدیجه بود! گفت : آری درست است ، و فاطمه دختر پیغمبر هم هست ، و از هر طرف شریف و بزرگوار، و به خدا قسم که آرزومند بودم امیرالمؤ منین سر او را برایم نمی فرستاد! و به خدا قسم که آرزو داشتم تا سر حسین بر پیکرش ، و روحش همچنان در بدنش باقی می بود. (259) آنگاه راوی می گوید که عمرو پس از آن واقعه سر حسین (ع ) را به دمشق باز گردانید. (260)

سخنرانی امام سجاد (ع ) در مسجد دمشق

در فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمی آمده است : یزید فرمان داد تا خطیب بر فراز منبر برود و معاویه و یزید را مدح و ثنا گوید و بر امیرالمؤ منین علی و امام حسین (ع ) زبان به یاوه و بدگویی بگشاید. خطیب بر فراز منبر نشست . حمد و سپاس خدای را به جای آورد و دشنام و ناسزای به علی و حسین (ع ) را از حد گذرانید و در تعریف و مدح معاویه و یزید سخن فراوان گفت ، که علی بن الحسین (ع ) خطاب به او بانگ برداشت : وای بر تو ای خطیب ! (با این سخنان ) خشم و مخالفت را به رضا و خشنودی مخلوقی به جان خریدی ؟! پس جایگاه خود را

در آتش آماده بدان .

آنگاه روی به یزید کرد و گفت :

- ای یزید! به من هم اجازه بده تا بر این جایگاه بالا روم و سخنانی بگویم که خدای را خوش آید، و این شنوندگان را اجر و ثوابی باشد. یزید از قبول این درخواست امام شانه خالی کرد. اما مردمان گفتند:

- ای امیرالمؤ منین ! به او اجازه سخن بده تا ما چیزی از او بشنویم . یزید در پاسخ آنها گفت :

- اگر این فراز منبر بنشیند پایین نمی آید، مگر اینکه مرا و آل ابوسفیان را رسوا و سرافکنده سازد. گفتند:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه