دو مکتب در اسلام جلد سوم صفحه 250

صفحه 250

و در تاریخ طبری آمده است : مسلم او را خوش آمد گفت و او را در کنار خود بر روی تشکچه ای که بر تخت گسترده بود، نشانید. آنگاه گفت : امیرالمؤ منین در مورد شما به من سفارش کرده ، اما این کثافتها مرا به خود مشغول و از رسیدگی به احوالت بازداشته اند. سپس چنین ادامه داد: مثل اینکه خانواده ات از آمدن تو به اینجا در اضطراب و نگرانی می باشند؟ امام پاسخ داد: آری به خدا. پس مسلم دستور داد تا اسبش را زین کرده او را با احترامی تمام به خانواده اش برگردانید. (301)

دینوری نیز می نویسد چون چهارمین روز فرا رسید، مسلم بن عقبه در مجلس بنشست و مردمان را به بیعت یزید فرا خواند. نخستین کسی که پیش آمد، یزید بن عبدالله ، نواده ربیعه بن الاسود، بود که مادربزرگش ام سلمه ، زن پیغمبر (ص ) است .

مسلم به او گفت : بیعت کن . یزید بن عبدالله گفت : بیعت می کنم بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش . مسلم گفت : نه ، بلکه بیعت کن که تو بنده خالص

امیرالمؤ منین هستی که هر طور که بخواهد در اموال و فرزندانتان دخل و تصرف کند. یزید بن عبدالله زیر بار چنین بیعتی نرفت . مسلم نیز فرمان داد تا گردنش را زدند! (302)

طبری می گوید مسلم بن عقبه در محل قبا مردمان را به بیعت یزید فرا خواند و پس از یک روز از ماجرای حره ، دو تن از سران قریش به نامهای یزید بن عبدالله زمعه و محمد بن ابی الهجم ، که پس از واقعه حره امان خواسته و موافقت شده بود، به نزد مسلم آمدند. مسلم به آنها گفت : بیعت کنید. گفتند: با تو بیعت می کنید بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش . مسلم گفت : نه به خدا! چنین بیعتی را از شما نمی پذیرم و دست از شما بر نمی دارم . آنگاه فرمان داد تا گردن هر دو بزنند! در اینجا مروان گفت : سبحان الله ! تو، دو تن از مردان قریش را که به امان تو آمده بودند گردن می زنی ؟ مسلم با چوبدستی خود به تهیگاه او کوبید و گفت : به خدا قسم اگر تو هم چون آن دو سخن بگویی ، آنی زنده نخواهد ماند. سپس می گوید: آنگاه یزید بن وهب بن زمعه را آوردند و مسلم به او گفت : بیعت کن . یزید گفت : با تو بر اساس سنت عمر بیعت می کنم . مسلم گفت : او را بکشید! یزید هراسان گفت : من بیعت می کنم ! مسلم پاسخ داد: نه به خدا قسم ، من از این خطایت در نمی گذرم

!

در اینجا مروان پا به میانی کرد و پیوند بین خود و او را مسلم متذکر شد.

مسلم با شنیدن این سخن فرمان داد تا پس گردن مروان را گرفته سرش را پایین کشیدند. آنگاه گفت : بیعت کنید که شما هر دو، بندگان کوچک و بی ارزش یزید هستید. و سپس مقرر داشت تا یزید بن وهب را گردن زدند!(303)

سرهای بریده در پیشکاه خلیفه یزید!

ابن عبدالبر می نویسد: مسلم بن عقبه سرهای بریده مردم مدینه را به خدمت یزید فرستاد. هنگامی که سرهای مزبور را پیشاروی او بر زمین نهادند، یزید به اشعار ابن زبعری در روز جنگ احد تمثل جست که گفته بود:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه