دو مکتب در اسلام جلد سوم صفحه 183

صفحه 183

نجات یافتن عقبه و اسیر شدن مرقع

عقبه بن سمعان ، آزادکرده رباب ، دختر امرؤ القیس را که مادر سکینه بود، دستگیر شدند و به نزد عمر سعد آوردند. عمر از او پرسید: چه کاره ای ؟ عقبه پاسخ داد: من برده ای زرخریدم ! با این پاسخ ، عمر دست از او بداشت و آزادش کرد تا هر کجا که خواهد برود. به غیر از او، هیچکس از همراهان امام جان سالم از معرکه به در نبرد، مگر موقع بن ثمامه اسدی .

مرقع در کشاکش نبرد تیرهایش را تمام در سینه دشمن نشانده بود و دیگر تیری در ترکش نداشت . این بود که همچنان به زانو نشسته با دشمن بدسگال می جنگید تا اینکه چند تن از نزدیکانش بر سرش فریاد زدند که دست از پیکار بردار که تو در امان مایی . این بود که مرقع خود را تسلیم آنان کرد و در آخر عمر سعد آنان را به حضور ابن زیاد برد و ماجرای ایشان را و امانی که به موقع داده بودند به وی گرازش

داد. ابن زیاد نیز مرقع را نکشت و به زراره تبعید کرد.

اسب تاختن بر کشته فرزند زهرا (ع )

چون امام کشته شد، عمر سعد در میان سپاه خود بانگ برآورد و داوطلب خواست تا کسانی که مایلند اسب بر کشته امام بتازند!

از آن سپاه ، ده تن قدم به جلو نهادند که در میانشان اسحاق بن حیات حضرمی و احبش بن مرثد، نواده علقمه بن سلامه ، به چشم می خوردند. راوی می گوید: اولی پیراهن از تن امام بیرون کشیده بود و به پیسی مبتلا گشت . مرثد هم پس از آن واقعه دیری نپایید که در جنگی ، تیری ناآشنا در قلبش نشست و به دیار عدمش فرستاد.

باری این ده تن (از خدا و پیامبرش شرم نکردند) و اسبهای خود را بر پیکر حسین (ع ) تاختند و پشت و پهلوی او را درهم کوبیدند!

عزاداران بر امام حسین (ع ) در مدینه

1. ام سلمه (رض )

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه