دو مکتب در اسلام جلد سوم صفحه 30

صفحه 30

فرشته قطر، از فرشتگان مقرب ، از خداوند اجازه گرفت تا پیامبر را دیدار کند. خداوند به او اجازه داد. آن روز نوبت ام سلمه بود. پس رسول خدا (ص )

به ام سلمه فرمود بر در خانه بنشین و کسی را اجازه نده که وارد شود. ام سلمه گوید: همان طور که من بر درگاه خانه نشسته بودم ، حسین بن علی (ع ) آمد و در را گشود و یکراست وارد اتاق پیغمبر شد. رسول خدا (ص ) نیز او را در آغوش کشید و شروع به بوسیدن او کرد. فرشته از او پرسید: دوستش داری ؟ پیغمبر (ص ) فرمود: آری . فرشته گفت : امت تو او را می کشند! اگر می خواهی ، تا جایی را که کشته می شود به تو نشان دهم ؟ پیغمبر فرمود: آری ! و راوی می گوید: آن فرشته مشتی از خاک قتلگاه حسین را که ماسه گونه و یا خاکی سرخرنگ بود به پیغمبر داد. و ام سلمه نیز آنخاک را برگرفت و در جایی پنهان کرد. ثابت می گوید: ما به آنجا کربلا می گوییم . (36)

8 . حدیث ابوامامه

در تاریخ ابن عساکر و ذهبی ، و مجمع الزوائد و مصادر دیگر از قول ابوامامه آمده است که گفت :

رسول خدا (ص ) به همسرانش قبلا فرموده بود که این کودک را - حسین - به گریه نیندازید. روزی که نوبت ام سلمه بود، جبرئیل در اتاق بر رسول خدا (ص ) وارد شد و پیغمبر (ص ) به ام سلمه فرمود کسی مزاحم ما نشود. دیری نگذشت که حسین آمد و چون چشمش به رسول خدا (ص ) افتاد، خواست که به نزد او برود، ولی ام سلمه پیشدستی کرد و او را به سینه چسبانید و به سرگرم کردنش پرداخت . ولی چون

حسین بی تابی و گریه کرد، ناگزیر او را رها نمود. و حسین هم یکراست بر پیغمبر وارد شد و در دامان جدش بنشست . در این هنگام جبرئیل به پیغمبر خدا (ص ) گفت : امت تو این پسرت را می کشند! و رسول خدا پرسید: با اینکه به من ایمان آورده و مرا قبول دارند او را می کشند؟ گفت : آری با این حال او را می کشند! و آن وقت خاکی را در اختیار او نهاد و گفت : در سرزمینی با این خصوصیات !

پس رسول خدا (ص ) سخت پریشان حال و اندوهگین ، در حالی که حسین را در آغوش داشت ، بیرون آمد. سیمای پیغمبر، ام سلمه را به گمان انداخت که نکند واردشدن کودک موجب خشم رسول خدا شده باشد. پس گفت :

فدای تو گردم ای رسول خدا! تو به ما امر فرموده بودی که این بچه را به گریه نیندازید. و هم مرا دستور دادی که کسی مزاحم شما نشود. اما حسین آمد و من نتوانستم که جلوی او را بگیرم . رسول خدا (ص ) به ام سلمه پاسخی نداد و یکراست به نزد اصحابش رفت . اصحاب ، که در میانشان ابوبکر و عمر هم دیده می شدند، در مسجد نشسته بودند. پس پیامبر خدا (ص ) رو به آنان کرد و فرمود: امت من این را (و اشاره به حسین فرمود) می کشند و به شهادت می رسانند و... و در آخر حدیث آمده است : تربت او را هم به آنها نشان داد! (37)

9. روایات ام سلمه

الف ) از قول عبدالله بن وهب

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه