دو مکتب در اسلام جلد سوم صفحه 67

صفحه 67

فرزدق می گوید: سخنان عبدالله به دلم نشست . پس قصد کردم که خودم را به امام حسین (ع ) برسانم و وی را همراهی کنم ؛ اما سرگذشت پیامبران و کشته شدنشان از خاطرم گذشت و همین امر مانع پیوستنم به حسین (ع ) گردید...! (140)

امام (ع ) در محل زرود (141) فرود آمد و با زهیر بن القین ، که مردی هوادار عثمان (142) بود، دیدار کرد. راوی ، یکی از همراهان زهیر بوده و چگونگی این دیدار را چنین بیان داشته است :

ما با حسین (ع ) در یک مسیر از مکه بیرون آمدیم ، ولی جدا از هم حرکت می کردیم و در یک جا با هم فرود نمی آمدیم . زیرا برای ما بدتر از این نبود که ما با حسین و یارانش در یک منزل فرود آییم ! این بود که اگر حسین (ع ) حرکت می کرد، زهیر فرمان توقف می داد، و چون او در منزلی فرود می آمد، زهیر فرمان حرکت

صادر می نمود، تا اینکه به منزلی رسیدیم که چاره ای جز توقف و فرودآمدن در آنجا نداشتیم . حسین (ع ) و یارانش در گوشه ای و ما نیز در کناری فرود آمده ، به تهیه غذا پرداختیم . آنگاه در حالی که نشسته به خوردن غذا مشغول بودیم ، فرستاده امام بر ما وارد شد و سلام کرد و گفت : زهیر! ابوعبدالله مرا فرستاده و پیغام داده تا به خدمتش برسی ! راوی می گوید: لقمه غذا از دست هر کداممان افتاد و گویی که داس مرگ برگرد سرمان چرخیدن گرفته است ! در این حالت بودیم که صدای همسر زهیر، که شوهرش را مخاطب ساخته بود، ما را به خود آورد. او می گفت : سبحان الله ! پسر پیغمبر خدا (ص ) به دنبالت می فرستد و تو نمی روی ! برو ببین چه می گوید!

زهیر برخاست و به همراه فرستاده به چادر امام رفت ؛ اما دیری نپایید که با چهره ای از شاد و سرور برافروخته نزد ما بازگشت و فرمان داد تا خیمه و خرگاهش را جمع و به خیمه گاه امام منتقل نمایند. آنگاه رو به همسر خود کرد و گفت : تو آزادی تا به خانواده ات بازگردی که من دوست ندارم به سبب تصمیم من چیزی جز خیر به تو برسد. سپس رو به یاران خود کرد و به سخن خود چنین ادامه داد: از شما هر کس که بخواهد می تواند با من بیاید، وگرنه این آخرین دیدار ما خواهد بود!

و بنا به روایتی دیگر، زهیر به یاران خود گفت : هر یک

از شما که خواهان شهادت باشد، به همراه من بیاید و آن کس از آن رویگردان است ، سر خود گیرد و برود (143) پس ادامه داد و گفت : مطلبی را برایتان بگویم : ما در جنگ بلنجر شرکت کرده بودیم و خداوند پیروزی را نصیب ما گردانید و غنائم بسیار به چنگ آوردیم . سلمان باهلی ، که در آن جنگ ما را رهبری می کرد، چون سرور و شادی زایدالوصف ما را از به دست آوردن آن همه غنائم مشاهده کرد، گفت : از اینکه خداوند شما را پیروز گردانیده و این همه غنیمت را به شما ارزانی داشته است ، خوشحال و شادمان می باشید؟ گفتیم : آری ، البته ! گفت : اگر روزی آقا و سرور خانواده پیغمبر (144) را دیدار کردید و در رکابش به جنگ برخاستید، سرور شما از این پیروزی و غنائمی که به دست آورده اید به مراتب بیشتر خواهد بود! اینک ای یاران ! این همان روز است و از این روست که من شما را برای همیشه بدرود می گویم . (145) در این هنگام همسر زهیر رو به او کرد و گفت : خدایت خیر دهاد. از تو می خواهم که در روز باز پسین از من نزد جد حسین (ع ) یاد کنی .

امام و خبر کشته شدن مسلم و هانی

چون امام به ثعلبه (146) رسید، دو تن از افراد قبیله بنی اسد از قول دوست مشترکشان به امام خبر دادند که وی هنگامی از کوفه بیرون آمده است که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته بودند و او خود به چشم دیده که

پاهای ایشان را گرفته ، جنازه هاشان را در کوچه و بازارها می کشیدند و می گردانیدند!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه