دو مکتب در اسلام جلد سوم صفحه 82

صفحه 82

ابن زیاد در این مورد فرمان حکومت ری را به نام عمر سعد نوشت و فرمان داد تا برای گشودن دستبی به سوی ماءموریت خود عزیمت کند.

ابن سعد در حمام اعین اردو زد و آماده حرکت بود که مساءله امام حسین (ع ) حرکتش به سوی کوفه پیش آمد. این بود که ابن زیاد عمر سعد را فرا خواند و به وی گفت : با سپاه آماده خود نخست به سوی حسین حرکت کن و چون از کار او بپرداختی ، به سوی محل ماءموریتت عزیمت نما. عمر گفت : خدای تو را مورد لطف و عنایت خویش قرار دهد. چه می شود اگر مرا از این ماءموریت معاف داری ؟ ابن زیاد گفت : (164) مانعی ندارد. تو نیز فرمان حکومتمان را به ما بازپس ده ! تا ابن زیاد چنین گفت ، عمر پاسخ داد: امروز را به من مهلت ده تا درباره آن اندیشه کنم .

این بگفت و به قصد مشورت با یارانش از خدمت ابن زیاد بیرون شد.

عمر سعد در رایزنی ، با هر کس که مشورت نمود و وی را از ارتکاب به چنین کاری برحذر داشت . حتی حمزه بن مغیره بن شعبه ، که خواهرزاده اش بود، چنین بروی وارد شد و از ماجرا باخبر گردید، به او گفت : خدای را ای دایی ! نکند که به جنگ حسین برخیزی و با او قطع رحم کرده ، با چنین گناه بزرگی خدا را دیدار کنی ! به خدا سوگند اگر همه مال و منال و قدرت و حکومت جهانی هم از آن تو باشد و آن را از دست بدهی ، به مراتب بهتر از آن خواهد بود که بمیری و خون حسین را بر گردن داشته باشی . عمر سعد جواب داد: به خواست خدا بر طبق پیشنهاد تو عمل خواهم کرد.

از قول عبدالله بن یسار جهنی آورده اند: چون به عمر سعد ماءموریت داده شد که به مقابله حسین برخیزد، به خانه اش رفتم . او به من گفت : امیر مرا فرمان داده است که با حسین بجنگم ! من او را از این کار برحذر داشته ، گفتم : خدا به دادت برسد و او راهنمایت باشد! چنین کاری را نکن و به مقابله حسین بیرون مشو. این را گفتم و از خانه اش بیرون آمدم ، اما پس از اندک زمانی باخبر شدم که عمر سعد سپاهیانش را به جنگ با حسین حرکت داده است ! پس خودم را به او رسانیدم و دیدم که برنشسته است و تا چشمش

به من افتاد، روی از من بگردانید. من هم چون چنان دیدم ، دریافتم که به جنگ با حسین کمر بسته و عزم خود را جزم کرده است ! پس من نیز سر خود گرفتم و از نزد او بیرون رفتم . طبری روایت می کند که عمر سعد پیش عبیدالله زیاد رفت و گفت : خدایت خیر دهاد! تو مرا به حکومت ری منسوب کرده ، فرمان آن را هم نوشته ای و مردم هم بر آن آگاهی یافته اند، اکنون اگر صلاح بدانی و اجازه دهی ، من به دنبال محل ماءموریتم رهسپار شوم ، و تو هم به همراه این سپاه آماده ، یکی دگر از سرشناسان کوفه را، که در خدمت خود از ایشان فراوان داری ، و تو را در جنگ با حسین کفایت خواهد کرد، اعزام کن و مرا از جنگیدن با او معذور بدار. و به دنبال این پیشنهاد، تنی چند از سرشناسان کوفه را به عبیدالله زیاد معرفی کرد. ابن زیاد پاسخ داد: لازم نیست که معاریف کوفه را به من معرفی کنی ، و از تو نخواسته ام که چه کسی را برای این کار نامزد کنم ؟ یا خودت با این سپاه آماده به این ماءموریت می روی ، یا اینکه فرمان ما را پس می دهی ! ابن سعد چون پافشاری ابن زیاد را مشاهده کرد، گفت : باشد خودم می روم ! آنگاه با چهار هزار سپاهی آماده ، عازم سرزمین کربلا شد تا با امام حسین بجنگد. و او، فردای آن روزی که امام قدم به نینوا گذاشته بود، به کربلا وارد

شد و در برابر او ارود زد.

ابن سعد علت آمدن امام را جویا می شود

عمر سعد بعد از ورود به کربلا عزره بن قیس احمسی را فرا خواند و به او گفت : نزد حسین برو و از او بپرس که چرا به اینجا آمده است ؟ اما عزره ، که خود از کسانی بود که برای امام نامه نوشته و او را به کوفه فرا خوانده بود، خجالت می کشید که در انجام چنین ماءموریتی با امام روبرو شود!

ابن سعد ناگزیر همین مطلب را با دیگر سران و کسانی که به امام نامه نوشته بودند در میان نهاد، و همگی از پذیرفتن چنین ماءموریتی ، با همان دلیل ، شانه خالی کردند! تا اینکه سرانجام ، کثیر بن عبدالله شعبی ، که مردی شجاع و گستاخ و از هیچ کاری رویگردان نبود، برخاست و گفت : این ماءموریت را من انجام می دهم و به خدا قسم که اگر بخواهی ، او را ترور خواهم کرد! عمر گفت : ترور او را نمی خواهم . اما پیش او برو و از او بپرس که چرا به اینجا آمده است ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه