آنگاه هدایت شدم صفحه 80

صفحه 80

مردم را می‌دیدم که گریه می‌کنند و بر سر و سینه خود می‌زنند، می‌خواستم از دوستم سئوال کنم که اینها را چه شده است که چنین گریه می‌کنند و سینه می‌زنند که ناگهان جنازه‌ای را از آنجا گذراندند و برخی را دیدم که قسمتی از سنگهای وسط صحن را بلند می‌کردند تا میّت را در آنجا بگذارند، ازاین‌رو خیال کردم گریه همه آن مردم برای این مرده است که لا بد خیلی هم نزد آنان عزیز بوده است! .

دیدار با علماء

دوستم مرا به مسجدی در گوشه‌ای از حرم برد که تمام آن مسجد با قالی فرش شده بود و در محرابش آیاتی از قرآن با خط بسیار زیبائی نوشته شده بود. آنچه در وهلۀ اول جلب توجّهم کرد، عدّه‌ای از کودکان بودند که عمامه بر سر داشتند و نزدیک محراب نشسته بودند و هریک کتابی در دست، مشغول مباحثه بودند.

از این منظرۀ زیبا خیلی خوشم آمد زیرا تا آن روز ندیده بودم کودکانی که عمرشان بین ١٣ و ١۶ سال بیشتر نبود، عمامه بسر باشند، گو اینکه آن لباس بقدری آنها را زیبا کرده بود که مانند ماه می‌درخشیدند.

دوستم از آنها پرسید: «سیّد» کجا است؟

آنها گفتند که مشغول خواندن نماز جماعت با مردم است. نفهمیدم مقصود از «سیّد» کیست ولی احتمال دادم یکی از علما باشد. و بعدا فهمیدم او آقای خوئی، یکی از رؤسای حوزۀ علمیۀ شیعیان می‌باشد.

ناگفته نماند که شیعیان لقب «سیّد» را به هرکسی می‌دهند که از نسل پیامبر «ص» باشد و سیّد چه عالم باشد و چه طلبه، عمامۀ سیاه بر سر دارد ولی سایر علماء عمامۀ سفید می‌پوشند و آنها را «شیخ» می‌نامند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه