تاریخ فلسفه و تصوف صفحه 16

صفحه 16

حاج محمدعلی پاسخ داد: من گمان کردم آن ها زودتر از ما حرکت کرده باشند. هر کجا باشند، الآن می رسند.

طولی نکشید که دَر باغ را کوبیدند.

حاج خلیل: مشهدی محمد، دَر می زنند.

مشهدی محمد رفت و دَر را باز کرد و گفت: سلام علیکم، بفرمایید.

آقای دکتر حسین خان و آقای هژبر فیلسوف وارد شدند: آقایان، سلام علیکم.

حاجی خلیل و میهمانان دیگر از جا برخاسته تواضع کردند: یا الله، بفرمایید.

تعارفات معمول انجام شد و آقای هژبر فیلسوف و دکتر حسین خان مقابل سیاح پیاده تکیه بر پشتی دادند. سپس رو به سیاح پیاده نموده گفتند: آقا، صبح بخیر.

سیاح پیاده: یا علی!

حاجی خلیل: مشهدی محمد، چای بده.

مشهدی محمد فنجان های چای را در میان سینی مقابل آقایان گرفت و هر یک فنجانی مقابل خود گذاشتند.

دکتر حسین خان، که مردی مطلع و علاوه بر تحصیلات علوم جدید از علوم دینی قدیم نیز بهره مند بود و بیشتر مواقع بیکاری را به مطالعه می گذراند، رو به حاجی خلیل کرد و گفت: حاجی آقا، مقدم میهمان تازه وارد را تبریک می گویم. سپس نظری به سوی سیاح پیاده نمود و گفت: خوب است آقا خودشان را معرفی فرمایند تا بر ارادت ما افزوده شود.

سیاح پیاده: من فقیر و محرم اسرارم. من قبله سالکان این راهم. من ساقی بزم کوی یارم. آگاه به جمله اسرارم. من مرشد جمله ابرارم. جز این نبود به جهان کارم.

از شنیدن این جملات، حضار به یکدیگر نگاه کرده سر به زیر انداختند. سکوت آن ها حکایت از آن می کرد که این جملات سیاح پیاده را برای آنان معرفی نکرده است.

حاجی خلیل رو به دکتر نمود و گفت: مایل بودم که ایشان خود را بهتر معرفی می کردند و ما را هم به طریقه و مرام خود ارشاد می نمودند. در این هنگام، دکتر

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه