نقش ائمه علیهم السلام در احیای دین جلد 1 صفحه 241

صفحه 241

مرگ،جای خود را به دیگری واگذار می کردند.کتابی نیز در میان ایشان دست به دست می گشت که به صورت میراثی گرانقدر نگهداری می شد.در واقع آگاهی های این راهبان به این کتاب وابسته بود.

کاروان قریش هر سال در کنار این دیر توقّف می کرد تا خستگی بگیرد.امّا هرگز بحیرا را نمی دیدند و با او نمی توانستند تماسی برقرار کنند.اتّفاقا امسال به محض اینکه فرود آمدند،با بحیرا برخورد کردند که از صومعۀ خویش بیرون می آمد.بحیرا با دیدن افراد کاروان،آنها را به غذا دعوت می کرد.

مردی از قریشیان سؤال کرد:ای بحیرا!به خدای سوگند،کار امروز تو شگفت آور است.ما سالیان دراز از کنار صومعۀ تو گذر می کردیم و چنین رفتاری از تو نمی دیدیم؟!

بحیرا جواب داد:آری،راست می گویی؛امّا شما مهمانید و من دوست دارم که شما را اکرام کنم و غذا برای شما تهیه نمایم.

همه بر سفرۀ او جمع شدند،و تنها پیامبر اکرم به خاطر کمی سن،کنار بارها باقی ماند.عالم و زاهد مسیحی،هنگامی که به مهمانان نگریست،در میانشان مطلوب خویش را نیافت؛گفت:ای قریشیان!نباید هیچ کس از شما از سفرۀ من دور بماند!

جواب گفتند:همه بر سر سفره حاضرند،جز جوانی خردسال که برای محافظت بارها مانده است.

گفت:نه،باید همه بیایند.

مردی از قریشیان گفت:ما سزاوار سرزنش هستیم،زیرا پسر عبد اللّه بن عبد المطّلب را بر سر این سفره ننشانده ایم.

پیامبر را بر سر سفره راهب آوردند.راهب فقط به این مهمان خردسال نگاه می کرد.او با دقّت فراوان حرکات و اعمال و قد و قامت و سیمای این نوجوان قریشی را از نظر می گذراند.بعد از پایان غذا،آنگاه که همه برخاستند و رفتند،بحیرا گفت:ای جوان!از تو به حقّ لات و عزّی می خواهم که به همۀ سؤال های من پاسخ بدهی!

پیامبر فرمود:با نام لات و عزّی چیزی از من مخواه.به خدای سوگند،من به هیچ چیز مانند اینها با بغض و کینه و دشمنی نمی نگرم!

بحیرا گفت:پس به خدای سوگند،به من خبر بده از آنچه از تو سؤال می کنم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه