گفتار مدیران اسلام صفحه 7

صفحه 7

(ع)

حسین حیدر خانی «کمیل»، در فرهنگنامه مسلمانان و پیروان اهل‌بیت علیهم السلام نامی آشناست و بررسی احوال او، شفاف کننده ابعادی از زندگی امام امیرمؤمنان علیه السلام نیز هست.خاندان او، کمیل بن زیاد نَخَعی است که نسبش با نُه واسطه به «جسر بن عمرو»، بنیانگذار طایفه «نَخَع» می‌رسد.1نَخَعیان، گروهی بزرگ و منشعب از قبیله «مذحج» بودند که قبل از اسلام در سرزمین «بیشه»2 و پس از آن در کوفه روزگار می‌گذراندند. جمع زیادی از بزرگان و دانشمندان دنیای اسلام چون: علقمة بن قیس و مالک اشتر، صحابی امام علی علیه السلام، نخعی بوده‌اند.3سپیده از زمان دقیق تولّد کمیل، اطلاعی در دست نیست؛ ولی با توجّه به اینکه وی در سال 83 هجری (زمان شهادت) 90 بهار از عمرش می‌گذشته، می‌توان تولّد او را 7 سال قبل از هجرت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم؛ یعنی سال پنجم بعثت دانست. بنابراین، کمیل در سال هجرت، هفت سال داشته است.با قبیله ابراربیشتر رجال‌شناسان، کمیل را «تابعی»4 معرّفی نموده و صحابه نگاران رسول اللّه صلی الله علیه وآله وسلم نیز نامی از وی به میان نیاورده‌اند؛ ولی از آنجا که او بخشی از دوران جوانی خود را در حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گذرانده، صحابی بودن وی با گمان قوی همراه است؛ چرا که طبق آنچه برآورد نمودیم، در زمان رحلت آن حضرت، کمیل 18 سال داشته است. از این رو، ابن حجر عسقلانی (773 - 852 ق.) می‌گوید:له ادراک، قد ادرک من الحیاة النّبویّة ثمانی عشرة سنة5؛ کمیل 18 سال از عمر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را درک نموده است.تحقیق و جمع بین سخنان مختلف، آن است که چنانچه «صحابی» را کسی بدانیم که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را درک کرده یا دیده باشد، در حالی که مسلمان بوده، کمیل جزء اصحاب آن حضرت به شمار می‌رود؛ ولی اگر «صحابی» را کسی بدانیم که از ایشان بدون واسطه روایت هم نقل کرده باشد، او را نمی‌توان جزء اصحاب محسوب نمود؛ چرا که کمیل روایتی را از حضرتش بدون واسطه نقل نکرده است. و اما معصومان دیگری که کمیل در خدمت آنان بوده، عبارتند از: امام علی، امام حسن، امام حسین و امام سجّاد علیهم السلام؛ بلکه به گواهی دانشمندان رجال، او از خواصّ آن بزرگواران محسوب می‌شود.همراز امیرمؤمنان علیه السلام‌امام علی علیه السلام در خطبه 118 نهج البلاغه به نام برخی از یاران مورد اعتماد خود، اشاره می‌نماید6 و کمیل را می‌توان یکی از مصادیق این سخن یافت.روزی آن حضرت به کاتب خود، عبدالله بن ابی‌رافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ایشان را حاضر نماید. عبداللّه عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آنان را مشخّص فرمایید. حضرتش ده نفر، از جمله کمیل را نام برد.7این حدیث، بیانگر جایگاه ویژه کمیل نزد امام علی علیه السلام است.نمونه دوم را خود کمیل نقل می‌کند:با علی علیه السلام در مسجد کوفه بودم. نماز عشاء را به جای می‌آوردیم که حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شدیم. او راه را در پیش گرفت تا اینکه به بیرون شهر رسیدیم. در این مدّت، حضرتش هیچ سخنی با من نگفت. چون به بیابان رسیدیم، حضرت نفسی تازه کرد و فرمود: ای کمیل! این قلب‌ها ظروفی هستند و بهترینشان باظرفیت‌ترین آنهاست. آنچه را می‌گویم به خاطر بسپار! مردم بر سه قسمند: عالِمٌ رَبَّانیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ؛ دانشمندانِ هدایت یافته از جانب خداوند، فراگیرندگان دانش که راه نجات را در پیش گرفته‌اند و افراد نادانی که به هر سو متمایل و هر بانگی را پیروی می‌نمایند. آنها، هم جهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانی نگشته و به ملجأ مورد اعتمادی نیز پناه نبرده‌اند.یا کمیل! العلمُ خیرٌ مِنَ المال؛ ای کمیل! علم از مال بهتر است؛ چرا که دانش، تو را حفظ می‌کند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستی. مال با پرداخت، کاسته می‌گردد؛ ولی علم با انفاق، افزون می‌شود...آنگاه اشاره به سینه مبارک خود کرد و فرمود:هاهْ، هاه اِنَّ ههُنا لَعِلْماً جَمّاً؛ آه! آه! در اینجا علوم فراوانی است؛ ولی حاملی برای آنها نمی‌یابم، بلکه آنچه هست (یکی از سه گروه‌اند:) تیز هوشانی که دین را وسیله کسب دنیا قرار داده و بر بندگان خدا فخر می‌فروشند. متدیّنانی نادان که با اوّلین شبهه بر آنها شک عارض می‌گردد و یا شهوت پرستان و مال اندوزانی که کاری به دین نداشته و به چهارپایان شبیه‌ترند. و این چنین است که علم با مرگِ حاملانش می‌میرد....8گمان می‌رود سخنان آن حضرت در جوّ خفقان غصب خلافت ایراد گردیده باشد؛ در آن هنگامی که آتش جهل، بی‌تفاوتی، شهوت پرستی و ثروت‌اندوزی، ارکان اصلی جامعه اسلامی را فرا گرفته بود و علی علیه السلام مخاطبی برای بیان بخشی از اندوه خود جز امثال کمیل نمی‌یافت!آخرین سخن در مورد «رازداری کمیل» اینکه: شبی علی علیه السلام به همراه کمیل از مسجد کوفه عازم منزل بودند؛ در میان راه به در خانه مردی رسیدند که در آن وقت از شب با صدایی زیبا و محزون این آیات قرآن را تلاوت می‌کرد: «اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُو رَحمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوی اَلّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الّذینَ لایَعْلمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اُولُواْلاَلْبابِ»9کمیل بدون آنکه سخنی بگوید، صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار او را تحت تأثیر قرار داده بود؛ در این هنگام، علی علیه السلام رو به کمیل کرد و فرمود: «لاتُعْجِبْکَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ اِنَّهُ مِنْ اَهْلِ النَّارِ؛ صدای این مرد تو را متعجّب نسازد؛ چرا که او اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود!»کمیل که هم از اطلاع حضرت از باطن خود و هم دوزخی بودن آن مرد، بسیار شگفت زده شده بود، در فکر فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادی گذشت تا آنکه ماجرای «نهروان» پیش آمد و خوارج که بسیاری حافظ قرآن بودند، به جنگ امیرمؤمنان علیه السلام پرداختند و این داستان با پیروزی حضرت خاتمه یافت. پس از پایان نبرد، کمیل همراه علی علیه السلام در میان کشتگان خوارج قدم می‌زدند تا آنکه حضرت، نوک شمشیر را روی سر یکی از آنها گذاشت و فرمود: «یا کمیل! اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً؛ یعنی «این، همان شخصی است که آن شب با چنان حالتی مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت.» در این هنگام، کمیل بر قدم‌های حضرت افتاد و پاهای مبارکش را بوسید و از خداوند طلب مغفرت نمود.10 این ماجرا، رازداری کمیل را به طور کامل واضح می‌سازد؛ چرا که پرده برداری از چهره شوم خوارج، در زمانی که آنان چهره‌های متدیّن و موجّه جامعه شناخته می‌شدند، در تحمّل همگان نبود.فرماندار امام علی علیه السلام‌از افتخارات کمیل آن است که فرماندار علی علیه السلام در شهر «هیتْ»11 بود. از چگونگی و مدّت این حاکمیّت، مدرکی در دست نیست به جز نامه آن حضرت به کمیل پیرامون آنچه در زمان این فرماندار اتفاق افتاد. داستان چنین بود:معاویه در سال 39 هجری لشکری متشکّل از 6 هزار نفر، به فرماندهی سُفیان بن عَوف سازماندهی کرد و به آنان مأموریت داد از شهر هیت بگذرند و سپس به انبار و مداین رفته، این دو شهر را غارت کنند. این سپاه در هیت با مقاومتی رو به رو نشد و در شهر انبار، پادگانی که می‌بایست 500 سرباز در آن وجود داشته باشد، تنها 200 نفر در آن مستقر بود. علّت تفرّق آنان بدین قرار بود که فرماندهی این پادگان را کمیل بر عهده داشت. او مطّلع شده بود که عدّه‌ای از هواداران معاویه در شهر «قرقیسا»12 تصمیم به حمله و غارت هیت گرفته‌اند و کمیل بدون هماهنگی با علی علیه السلام جمعی از سربازان را با خود برداشته، به سوی قرقیسا حرکت نموده بود.13 این امر سبب خشم امیرمؤمنان علی علیه السلام گردید و حضرت نامه‌ای بدین مضمون خطاب به کمیل نوشت:«ضایع ساختن انسان، مسئولیتی را که به او واگذار شده، و رنج بردن در کاری که بر عهده دیگران است، ناتوانی‌یی آشکار و رأیی فاسد است. حمله تو بر اهل قرقیسا و رها کردن پادگانی که تو را فرمانده آن قرار دادیم، بدون آنکه مدافعی در آن وجود داشته باشد، اندیشه‌ای ضعیف است. پس تو، پُلی برای غارت دشمن گشته‌ای. نه قوّتی از خود نشان دادی و نه ترسی در دل دشمن ایجاد کردی، نه شوکت خصم را شکستی، نه مردم شهر را بی‌نیاز ساختی و نه کفایت از امیر داری.»14برخی از شارحان نهج البلاغه همچون: ابن ابی‌الحدید (656 - 586 ق.) این نامه را نشان ضعف درونی کمیل دانسته و اذعان نموده‌اند: پیوسته لشکریان معاویه بر قلمرو کمیل حمله می‌کردند؛ ولی او توانایی دفاع نداشت. و سپس افزوده‌اند: کمیل برای جبران این ضعف و سر پوش نهادن بر عجز خود، به شهرهای تحت سیطره معاویه، مانند قرقیسا حمله می‌کرد.15فساد این سخن، بر کسی که تاریخ را مورد مطالعه قرار دهد، پوشیده نیست؛ زیرا همان طور که قبلاً نیز آوردیم، این نامه تنها و تنها به خاطر یک اقدام ناهماهنگ کمیل بوده است و گرنه او در میدان‌های نبرد، مبارزی شجاع و جنگجویی توانا بوده است. شاهد مدّعای ما، حوادث مقطعی از تاریخ است که آن نیز در سال 39 هجری واقع شده است.معاویه، لشکری را به فرماندهی «عبدالرحمان بن قباث» برای غارت شهرهای جزیره‌16 رهسپار کرد. از قضا «شبیب بن عامر» (یار مخلص علی علیه السلام) در شهر «نصیبین» که در همین محدوده واقع شده است، می‌زیست؛ او ماجرای ورود سپاه معاویه را در ضمن نامه‌ای به کمیل، که در هیت بود، گزارش داد.کمیل، لشکری متشکّل از 600 نفر سواره ترتیب داده، به آن منطقه گسیل کرد. دو لشکر در منطقه‌ای به نام «کَفَرتوثا» به یکدیگر برخورد نمودند و جنگ در گرفت؛ اما کمیل توانست سپاه شام را درهم شکسته، افراد زیادی از آنان را از بین ببرد. او دستور داد نه به تعقیب فراری بپردازند و نه به مصدومان آسیب رسانند. در این جنگ تنها دو نفر از یاران کمیل به شهادت رسیدند. پس از این واقعه، کمیل نامه‌ای به امام علی علیه السلام نوشته و پیروزی خود را به ایشان گزارش داد. آن حضرت نیز پاداش خوبی به کمیل عنایت کرد و نامه‌ای همراه با ابراز رضایت از وی ارسال نمود.17بنابراین، مسئله نارضایتی امام از کمیل، توهّمی بیش نیست.تلاش‌هاکمیل در حیات طیّبه خود، تلاش‌ها و مبارزاتی درخشان دارد، که به برخی از آنها اشاره می‌نماییم: جهاداو در هر سه جنگی که در زمان امیرمؤمنان علیه السلام اتفاق افتاد، حضور داشت. در مورد نبرد صفّین، محمد بن سعد زهری (متوفّای 230 ق.) - از تاریخ‌نگاران اهل سنّت - می‌گوید: و شهد مع علیّ صفّین‌18؛ کمیل جنگ صفین را در رکاب علی علیه السلام حضور یافت. کمیل در جنگ نهروان هم حضور داشت، که به آن اشاره شد. امّا در نبرد جمل (سال 36)، ابن اثیر (630 - 555 ق.) می‌گوید: به علی علیه السلام گزارش داده شد که عایشه و طلحه و زبیر همدست شده، آهنگ خروج بر علیه حکومت وی را دارند. آن حضرت، مردم مدینه را در جریان قرار داده، از ایشان برای مقابله با دشمن دعوت به عمل آورد؛ ولی آنان سستی به خرج دادند. آنگاه علی علیه السلام کمیل نخعی را نزد عبداللّه بن عُمر فرستاد و از او درخواست یاری نمود، که او نیز همکاری خود را مشروط به همراهی مردم مدینه نمود.19نمونه دیگر از مبارزات کمیل، نبرد با خون‌آشامی چون: حَجّاج بن یوسف ثقفی است. این واقعه که به «دیر الجماجم» معروف شده، در سال 82 هجری اتفاق افتاد و نبردی بین حجّاج از یکسو و عبدالرّحمان بن محمّد از سوی دیگر بود که سرانجام به شکست حجّاج منجر گردید. تاریخ‌نگاران آورده‌اند: کمیل در این نبرد، در جمع قاریان قرآن بود «و کان رجلاً رکیناً؛ و از ارکان به شمار می‌آمد.»20کمیل در تبعید بُعد دیگر مبارزات کمیل، تبعید اوست. در زمان حاکمیت عثمان، برخی از شیعیان امام علی علیه السلام مانند: صعصعه و کمیل نزد معاویه رفته و از او با لحنی شدید درخواست نمودند از مقام خود کناره‌گیری نماید! معاویه که از آنان به ستوه آمده بود، ایشان را نزد عثمان فرستاد و عثمان نیز آنها را به شهر «حِمص» تبعید نمود.21شُهره عشق جایگاه والای «کمیل بن زیاد» نزد دانشمندان شیعه بر کسی پوشیده نیست. همه محدّثان، مورّخان و اهل رجال، او را در زمره مقرّبان حضرت علی علیه السلام ثبت نموده‌اند و به قول حافظ: «منم که شُهره شهرم به عشق ورزیدن»، او به خلوص در بارگاه ائمّه علیهم السلام معروف است.آیةاللّه سیّد ابوالقاسم خویی قدس سره می‌فرماید: شیخ طوسی، کمیل را از اصحاب امام علی علیه السلام و امام حسن علیه السلام شمرده و شیخ مفید در کتاب اختصاص او را از سابقین و مقرّبین به علی علیه السلام معرّفی نموده و ابن داود نیز کمیل را از خواصّ اصحاب این دو امام معصوم علیهما السلام یاد کرده است. آیةاللّه خویی در پایان می‌گوید:اقول جلالة کمیل و اختصاصه بامیرالمؤمنین علیه السلام من الواضحات التی لایدخلها ریب‌22؛ عظمت و قرب کمیل نزد علی علیه السلام از واضحاتی است که شکّی در آنها نیست.اکثر دانشمندان اهل سنّت نیز کمیل را به نیکی و عظمت یاد نموده‌اند.ابن سعد زهری (متوفّای 230 ق.) می‌گوید: کان شریفاً مطاعاً فی قومه‌23؛ کمیل، مردی شریف و در خاندان و قبیله خود فرمان روا بود.حافظ ابوحجّاج یوسف المزی (742 - 654 ق.) می‌نویسد: کان شریفاً مطاعاً فی قومه و کان ثقة24؛ کمیل، مردی شریف و در خاندانش مورد اعتماد بود.البته برخی از عالمان اهل سنّت چون: ابن حبّان (متوفّای 354 ق.) زبان به مذمّت کمیل گشوده و اشکالاتی نسبت به او ایراد نموده‌اند؛ مانند: رافضی بودن، افراط در حُبّ علی علیه السلام و نقل معجزات علی علیه السلام. و بدین سبب برخی از آنان در مورد کمیل گفته‌اند: و کان بلاءً من البلاء.25 اما بر هوشمندان آگاه به مقام ائمّه علیهم السلام مخفی نیست که آنچه را ایشان به عنوان نقص ذکر نموده‌اند، عین فضیلت و نشان معرفت است.شهادت‌از افتخاراتی که نصیب کمیل شد، شهادت او توسّط سفّاکی به نام حَجّاج بن یوسف است. این افتخار در 90 سالگی کمیل و در سال 83 هجری اتفاق افتاد. جالب است که علی علیه السلام از شهادت کمیل و کیفیت آن، خبر داده بود. علاّمه مجلسی می‌گوید:و کذلک اخبر علیه السلام بقتل جماعة منهم حجر بن عدی و رشید الهجری و کمیل بن زیاد و...26شیخ مفید، ماجرای شهادت کمیل را چنین آورده است: چون حجّاج فرماندار کوفه شد، در پی کمیل برآمد. کمیل گریخت و پنهان شد. حجّاج که این خبر را شنید، حقوق فامیل و قبیله کمیل را از بیت المال قطع نمود. وقتی کمیل از جریان مطّلع شد، با خود گفت: من پیری سال خورده هستم و عمرم به سر آمده است؛ روا نیست که به خاطر من حقوق قبیله‌ام قطع گردد. پس، از مخفیگاه خود بیرون آمده، وارد کوفه شد و خود را تسلیم حجّاج نمود. هنگامی که حجّاج او را دید، گفت: بسیار دوست داشتم تو را بیابم! کمیل گفت: آوازت را بر من درشت نکن و مرا به مرگ تهدید منما! به خدا سوگند که از عمرم چیزی باقی نمانده جز مانند باقی مانده غبار. هرچه می‌خواهی درباره من انجام بده، فانّ الموعد للّه؛ زیرا وعدگاه ما نزد خداست و بعد از کشتن، حساب در کار است. و همانا امیرمؤمنان علیه السلام به من خبر داده که تو قاتل من هستی!حجّاج گفت: پس حجّت بر تو تمام است!کمیل گفت: این در صورتی است که قضا و قدر به دست تو باشد!حجّاج گفت: آری، به دست من است. تو در زمره قاتلان عثمان بن عفّان هستی! سپس به مأمورانش اشاره کرد: بزنید گردنش را!... شیخ مفید در پایان این ماجرا می‌نویسد:این روایتی است که راویان عامّه از راستگویان خود نقل کرده‌اند و شیعیان نیز در نقل با آنها شریکند، که مضمون آن از معجزات علی علیه السلام و جزء براهین و بیّنات دانش‌های غیبی علی علیه السلام است.27دعای کمیل‌مبحث دیگری که در بررسی زندگینامه کمیل شایان توجّه است، «دعای کمیل» است. «و آن از ادعیه معروفه است و علاّمه مجلسی قدس سره فرموده که بهترین دعاهاست و آن دعای حضرت خضر علیه السلام می‌باشد. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آن را تعلیم کمیل فرمود. در شب‌های نیمه شعبان و در هر شب جمعه خوانده می‌شود و برای کفایت از شرّ اعدا و فتح باب رزق و آمرزش گناهان، نافع است.»28کمیل بن زیاد می‌گوید: با مولایم علی علیه السلام در مسجد بصره نشسته بودیم و جمعی از اصحاب آن حضرت نیز حضور داشتند. یکی از آنها خطاب به علی علیه السلام راجع به این آیه مبارکه «فیها یفرق کلّ امر حکیم»29 سؤال کرد. حضرت فرمود: مقصود، شب نیمه شعبان است. آن گاه فرمود: قسم به کسی که جان علی به دست اوست، هیچ بنده‌ای نیست مگر اینکه جمیع مقدّراتی که تا سال آینده بر او جاری می‌شود از خیر و شر، در شب نیمه شعبان برای او تقدیر می‌گردد. و هیچ بنده‌ای نیست که این شب را احیا بدارد و دعای خضر علیه السلام را بخواند مگر آنکه دعایش مستجاب شود.مجلس پایان یافت و حضرت به منزل تشریف برد. من شبانه درِ خانه علی علیه السلام را زدم. حضرت فرمود: چه چیز (در این وقت شب) تو را به اینجا آورده؟عرض کردم: ای امیرمؤمنان! دعای خضر! فرمود: بنشین ای کمیل! اگر این دعا را حفظ کنی و هر شب جمعه، یا در ماه، یا در سال، یا در عمرت یک مرتبه بخوانی، کفایت و یاری می‌شوی و مشمول رزق قرار می‌گیری و مغفرت الهی شامل حالت خواهد شد! ای کمیل! مصاحبت طولانی تو با ما، سبب گردید تا پاسخ تو را بگویم. حضرت سپس فرمود: بنویس:اللّهمّ انّی اسألک برحمتک الّتی وسعت کلّ شی‌ء...30شیخ طوسی از کمیل بن زیاد نقل می‌کند که وی مشاهده کرد امام علی علیه السلام در سجده این دعا را می‌خواند.31در پایان این مبحث، چند مطلب را در مورد «دعای کمیل» به خوانندگان گرامی تقدیم می‌داریم.الف) توحید در دعای کمیل‌دانشمندان کلامی، مراتبی برای توحید بیان نموده‌اند؛ مانند: توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی و... می‌توان اذعان نمود که دعای کمیل، بیان و اقرار همه این مراتب است.ب) محورهامحورهای کلّی مطرح شده در این دعا، به ترتیب عبارت است از: 1. درخواست مغفرت و ترحّم و قبول عذر از پیشگاه خداوند؛2. اقرار به عظمت پروردگار؛3. اقرار به عجز و ضعف بنده؛4. مقایسه بین عذاب دنیا و آخرت؛5. دعا برای بهبودی حالات معنوی.ج) شرح هاعلاوه بر اینکه این دعا مورد عنایت ویژه مؤمنان و سلف صالح بوده و آنان بر این دعا مواظبت می‌نمودند، عدّه‌ای از فرهیختگان به شرح و توضیح فرازهای مختلف آن پرداخته‌اند. اینک به برخی از این شروح می‌پردازیم:1. انیس الّلیل، محمّد رضا کلباسی.2. درمان روح و روان در شرح دعای کمیل، محمد باقر ملبوبی.3. شرح دعای کمیل، عبدالأعلی سبزواری.4. شرح دعای کمیل، ابوتراب هدایی.5. نفحات الّلیل در شرح دعای کمیل، کلباسی.6. شرح دعای کمیل، سید محمدتقی نقوی.7. غناء مؤمنین، سید محمود محمدی.8. علی علیه السلام و کمیل، احمد زمرّدیان.9. ترجمه و تفسیر دعای کمیل، محمد علی صالح غفاری.10. شرح دعای کمیل، مهندس عبدالعلی بازرگان.11. فی رحاب دعاء کمیل، سید محمّد حسین فضل اللّه.12. ترجمه دعای مبارکه کمیل از مثنوی انسان کامل (شعر)، مفتون همدانی.13. راز دلباختگان، سید علی‌اکبر موسوی (محبّ الاسلام).14. اضواء علی دعاء کمیل، عزّالّدین بحرالعلوم.15. ترجمه دعاء کمیل (200 بیت)، علاّمه محمدباقر مجلسی.16. ترجمه دعاء کمیل (شعر)، شهید دکتر مصطفی چمران.و بسیاری از شروح و ترجمه‌های دیگر.روایات‌اهل سنّت، کمیل را به «قلیل الحدیث» بودن، متّصف نموده‌اند و این، مربوط به جوامع حدیثی اهل‌سنّت است؛ چرا که در جوامع و منابع حدیثی شیعه، روایات کمیل بسیار است.32بخش پایانی مقاله را با ذکر پنج حدیث از کمیل، مزیّن می‌کنیم:1. امام علی علیه السلام فرمود:یا کمیل! مر اهلک ان یروحوا فی کسب المکارم و یدلجوا فی حاجة من هو نائم‌33؛ ای کمیل! به خاندانت امر کن در کسب اخلاق کریمانه، سرعت ورزند و به رفع حاجت نیازمندی که در خواب است، بپردازند.2. امام رضا علیه السلام فرمود: از جمله فرمایشات علی علیه السلام به کمیل این بود که: یا کمیل اخوک دینک فاحتط لدینک بما شئت‌34؛ دین تو برادرت است؛ پس تا می‌توانی در مورد دینت احتیاط نما!3. امام علی علیه السلام در مورد آداب غذا خوردن به کمیل فرمود: هرگاه غذا می‌خوری، آرام میل کن، تا دیگران که هم غذای تو هستند نیز بهره‌مند شوند و هنگامی که بر سر سفره قرار می‌گیری، با صدای بلند حمد خدا کن تا دیگران نیز حمد خدا نمایند. و بدین سبب برای تو اجر خواهد بود. معده خود را مملوّ از غذا قرار نده، بلکه بخشی را برای آب و بخشی را برای هوا (نفس) قرار ده.354. کمیل می‌گوید: از امام علی علیه السلام سؤال کردم ارکان اسلام کدام است؟حضرت فرمود: هفت چیز:1. عقل که اساس صبر است؛2. حفظ آبرو و راستگویی؛3. تلاوت قرآن، آن چنان که شایسته است؛4. دوست داشتن و دشمن داشتن در راه خدا؛5. شناخت حقّ آل محمّد و معرفت به ایشان؛6. به جا آوردن حقّ برادران دینی و حمایت از ایشان؛7. با مردم رفتار نیک داشتن.365. امیرمؤمنان علی علیه السلام در ضمن وصایای بسیار مهم به کمیل فرمود: هیچ علمی نیست مگر اینکه من فاتح آنم و هیچ سِرّی نیست مگر اینکه قائم علیه السلام خاتم آن است.37پی‌نوشت‌ها:1. نَخَع به معنی دوری، و جسر بن عمرو را از آن جهت «نخع» نامیدند که وی از قوم خود، فاصله گرفت.شجره‌نامه کمیل تا جدّش جسر، عبارت است از: زیاد بن نهیک بن هیثم بن سعد بن مالک بن حارث بن صُهبان بن سعد بن مالک.کمیل را گاهی ابن عبداللّه و نیز ابن عبدالرّحمان گفته‌اند (تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، جمال الدین ابی‌الحجّاج یوسف المزی، ج 24، ص 218، مؤسّسةالرسالة، 1413 ق؛ تهذیب التهذیب، احمد بن علی بن حجر العسقلانی(متوفّای 852 ق.)، ج 8، ص 390، دارالکتب العلمیّه، بیروت، 1415 ق.)2. سرزمینی نزدیک یمن (جنوب حجاز) و دارای جنگل‌های بسیار. (معجم البلدان، یاقوت حَمَوی (متوفّای 626 ق.)، ج 1، ص 529، دار صادر، بیروت). شاید به همین سبب، کمیل را به یمن نسبت داده‌اند (یمانیّ).3. الانساب، سمعانی (متوفّای 562 ق.)، ج 5، ص 473، دارالجنان؛ اللُّباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر جَزَری (متوفّای 630 ق.)، ج 3، ص 304، المکتبةالفیصلیّة.4. کسی که رسول خدا(ص) را درک نکرده یا از ایشان روایت ننموده باشد.5. الاصابة فی تمییز الصحابة، احمد بن علی بن حجرالعسقلانی،ج‌3،ص‌325،دارالکتب‌العلمیّة،بیروت.6. انتم الانصار علی الحقّ والاخوان فی‌الدّین، والجُنن یوم البأس، و البِطانة دون النّاس، بکم اَضرِبُ المدبِر، و ارجو طاعةَ المُقبل... (نهج البلاغه، صبحی صالح، خ 118).7. وسایل الشیعه، شیخ حرّ عاملی، ج 30، ص 235، مؤسّسة آل‌البیت.8. الامالی، شیخ مفید (متوفّای 413 ق.)، ص 250 - 247، مؤسّسة النشر الاسلامی، 1412 ق؛ نهج البلاغه، حکمت 147.این حدیث علاوه بر اینکه در بسیاری از جوامع روایی شیعه نقل گردیده، مورد شرح و بسط فرزانگانی چون: شیخ بهایی (متوفّای 1031 ق.) در اربعین نیز قرار گرفته است.9. زمر / 9: «آیا کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می‌ترسد و به رحمت پروردگار خود امیدوار است [با ارزش‌تر است یا کسانی که کفر نعمت می‌ورزند...]؟! بگو آیا عالمان و جاهلان یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر می‌گردند.»10. ارشاد القلوب، حسن بن محمد الدّیلمی، ج 2، ص 226، نشر رضی. (دانشوران، این واقعه را جزء اخبار غیبیه علی(ع) ثبت نموده‌اند). 11. «هیت»، شهری در کنار فرات و نزدیک بغداد، دارای نخل‌های زیاد و آبادانی‌های فراوان است. در وجه نامگذاری آن، گفته شده: 1: از عبارت هُوَّةٌ من الأرض؛ به معنی شکاف یا سراشیبی زمین، مشتق شده. 2: به نام بانی آن شهر؛ یعنی هیت بن سَبَنْدی نام گذاری گردیده‌است.(معجم‌البلدان،ج‌5،ص‌420).12. «قرقیسیاء» نیز گفته شده، که شهری در نزدیکی هیت است. (معجم البلدان، ج 4، ص 328).13. الکامل فی‌التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 425، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.14. نهج البلاغه، صبحی‌صالح‌وفیض‌الاسلام،نامه‌61.15. شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج 5، ص 69، مؤسّسةالاعلمی، بیروت، 1415 ق.16. «جزیره»، محدوده شمال بین النهرین (دجله و فرات) را گویند که بین عراق و ترکیه واقع شده است (المنجد، لویس معلوف).17. الکامل فی‌التاریخ، ج 2، ص 428.18. الطبقات الکبیر، ج 8، ص 299، مکتبةالخانجی، قاهره، چاپ اوّل، ص 1412 ق.19. الکامل فی‌التاریخ، ج 3، ص 205.20. همان، ج 4، ص 472.21. همان، ج 3، ص 144.22. معجم رجال الحدیث، آیةاللّه خویی، ج 14، ص 128، نشر مدینةالعلم.23. الطبقات الکبیر، ج 8، ص 299.24. تهذیب الکمال، ج 24، ص 219.25. همان؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال، محمد بن احمد بن عثمان الذهبی (متوفّای 748 ق.)، ج 3، ص 415، دارالمعرفة، بیروت.26. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج 41، ص 316، داراحیاءالتراث العربی.27. الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی‌العباد، شیخ مفید، ج 1، ص 328، علمیه اسلامیه.28. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ص 96، بنیاد معارف اسلامی.29. دخان / 4.30. اقبال الاعمال، سید بن طاووس (متوفّای 664 ق.)، ص 220، مؤسّسة الاعلمی، بیروت.31. مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، شیخ طوسی، ص 774، نشر اسماعیل انصاری.32. تهذیب الکمال، ج 15، ص 416.33. بحارالانوار، ج 1، ص 223.34. همان، ج 2، ص 258.35. همان، ج 66، ص 424.36. همان، ج 68، ص 381.37. همان، ج 77، ص 267.

چرا مذهب شیعه را جعفری می خوانند

؟

ارائه: رامین باقری

من مردی هستم   مسلمان دارای مذهب شیعه اثنی عشری ولی تا امروز نمی دانستم چرا مذهب شیعه  را شیعه جعفری می خوانند.و تنها راجع به امام جعفر صادق اطلاعات جزیِی داشتم مگر امام اول ما  امام علی نیست.چرا مذهب مارا علوی نخوانده اند؟و نمی دانستم امام جعفر صادق(ع)چه گفت و چه کرد؟وقتی کتابی در قبال خلوص و فداکاری امام حسین(ع)می خواندم با خود گفتم ایا شایسته نبود مذهب مارا حسینی می خواندند؟روز هفدهم ماه ربیع الاولسال82هجری در خانه ی  زین العابدین  واقع در مدینه  طفلی از صلب محمد باقر ع قدم بدنیا گذاشت نوزاد لاغر و نحیف بود امه زائو به صرف پسر بودن ان مژدگانی دریافت کرد .زن قابله هنگام دریافت مژدگانی جرات نکرد بگوید طفل نحیف است اما گفت چشمهای ابی طفل بسیار زیباست.زین العابدین گفت از این قرار چشمهای او شبیه به چشمهای مادرم رحمت الله علیه است.چشمهای شهر بانو دختر یزد گرد سوم و مادر زین العابدین (ع )ابی رنگ بود .روایتی وجود دارد مشعر حمل بر اینکه  چشم های کیهان بانو خواهر شهر بانو هم که جزو اسیران خانواده ی یزد گرد سوم  از  مدائن به مدینه   اورده شد نیز ابی رنگ بود.اگر این روایت درست باشد جعفر صادق ع چشمهای خود را از دو شاهزاده ی ایرانی به ارث برده است کیهان بانو جده ی مادری  جعفر صادق است  .علی ابیطالب ع شهر بانو را به عقد پسرش حسین  در اورد  و کیهان بانو را به عقد محمد بن ابوبکر  پسر خلیفه اول که او را مانند پسر خود دوست داشت در اورد .تولد جعفرصادق (ع)روایات کودکی جعفر صادق ع متعدد است . قسمتی دارای راوی است و قسمتی راوی ندارد از روایات بدون راوی این است  که امام جعفر صادق ع  ختنه شده و با دندان بدنیا امد .روایت ختنه شده بدنیا امدن  بعید نیست اما دارای دندان بودن در عین شگفتی دارای تامل است  روایت دیگر این است که جعفر صادق ع  بعد  از بدنیا امدن شروع به حرف زدن کرد .ابو هریره از اصحاب  نزدیک پیامبر نقل کرده فرزندی از نسل پیامبر می اید که نامش صادق است و هیچ کس دیگر به این نام نیست این فرزند بطوری است که هر جا اسم او گفته شود همه می فهمند منظور گوینده اوست .چهار اتفاق   در زندگی جعفر صادق ع  رخ داد  که نشانگر اینست که زمانه از همان ابتدا به جعفر صادق روی خوش نشان داده است .1.با وجود تمامی امراضی که در دوره ی  جعفر صادق ع بود  و او که طفل نحیفی بود  نمرد  و بعد از دو سالگی فربه گشت .2. جعفر صادق ع در خانواده ای مرفه چشم به جهان گشود  و پدر و پدر بزرگش از مردان با بضاعت  مدینه بودند 3.مادرش ام فروه مثل اکثر زنهای دودمان ابوبکر خلیفه اول زنی با سواد بود و پدرش فردی دانشمند 4.و در اخر اینکه پدر و مادر جعفر صادق ع او را از دو سالگی تحت اموزش  قرار دادند که این زمان  از نظر علمابرای اموزش است و گفته می شود در سن بین 2 تا 6 سالگی می توان 2 زبان غیر از زبان مادری به طفل اموخت   . جعفر صادق ع فرزند منحصر به فرد خانواده  نبود اما پدرش  و جدش علاقه ای به تدریس دیگر فرزندان نداشتند . برخی هوش  جعفر صا دق (ع  )را از صفات امامت او می دانستند اما در شرق و غری نیز افرادی مثل ابن سینا و ابوالعلا معری بودند بدون اینکه امام باشند.در شرق و غرب مدرسین بدون کتاب تدریس میکردند.و شاگردان انهارا به خاطرمیسپردند.کسی که مذهب شیعه را از نابودی نجات داد ؟شیعیان عقیده دارند محمد باقر از این جهت  ملقب به باقر شده است.که کشت زار علم را شکافت چون معنای  مجازی باقر کسی است که بشکافد وباز کند.در قرن اول هجری اول  هجری و به احتمال زیاد پایان قرن اول که امام جعفر صادق(ع) در هفده یا بیست سالگی بود پدرش علوم جغرافیا و سایر علوم غرب را به تدریس خود افزود.کتاب بطلمیوس مصری  کمک به ستاره شناسی جعفر صادق(ع) کرد.برای اینکه نسان دهیم امام محمد باقر(ع) سایر  علوم را نیز  به خود افزود سند تاریخی در دست نیست اما ما دو قرینه داریم:اول اینکه بعید است شیعیان بمناسبت اینکه محمد باقر علم جغرافیا و هیئت را وارد علم مدرسه کرد در نتیجه ملقب به محمد باقر شد.                  قرینه دوم این است که وقتی امام جعفر سادق به مرحله ای از علم رسید که خود عهدا دار تدریس گردید علاوه بر جغرافیا و هیئت فلسفه . فیزیک را نیز تدریس میکرد.اما در زمان تدریس محمد باقر محقق است که فلسفه و فیزیک هنوز به زبان عربی ترجمه نشده بود مترجمین تازه در حال ترجمه آن از زبان سوریانی به زبان عربی بودند.محمد باقر (ع) پدر جعفر صادق (ع)به نظر شیعیان هر فردی دارای یک شعور ظاهری و شعور باطنی حائل قرار داد.شعور باطنی یعنی اینکه تمام معلومات جهان و بشری علوم امروزی در آن قرار دارد.به نظر شیعیان کسی که به امامت میرسد حائل بین شعور ظاهری و شعور باطنی ان برداشته می شودی ک نمونه  این بعثت پیغمبر اسلام حضرت محمد (ص) است که سواد خواندن و نوشتن نداشت و در شب مبعث در غار حرا در جوار مکه وقتی جبرئیل بر او نازل شد.گفت : و بخوان ...در زمانی که پیامبر شروع به خواندن کرد حائل بین شعور ظاهری و باطنی از بین رفت و در یک لحظه پیامبر از مقام علوم انسانی برخوردار گردید  به همین علت علم امام جعفر صادق(ع)لدنی می دانند.در سال 86هجری که امام جعفر صادق(ع)سه ساله بود عبدالمالک بن مروان را  بر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟                                          گفت  و پسرش ولید  بن عبدالمالک خلیفه شد.ولید بن المالک بعد از رسیدن به خلافت سریعا به محضر امام محمد باقر(ع) با اینکه طفلی پنج  یا هشت ساله بود در کار های نبائی شرکت میکرد.زمانی که در مدینه ابله شیوع پیدا کرد ام فروه مادر امام جعفر صادق(ع)  فرزندان خود را به طنفسه برد تا مبتلا نشوند.امام ام فروه خود مبتلا به ابله شده بود بعد از اولین ابله در بدن او چون زنی با سواد بود متوجه شد.گ سریعا فرزندان او را به شهر دیگری بردند زمانی که محمد باقر(ع)متوجه شد همسرش در طنفسه دچار ابله شده بود  این بیماری یک مرض خطرناک بود.محمد باقر(ع)درس را تعطیل کرد و به طنفسه رفت و البته قبل از رفتن بر مزار پیامبر(ص)رفت و از روح او خواست تا همسرش شفا یابد.ام فروه وقتی شوهرش را دید گفت نباید می آمدی تو نیز مبتلا خواهی شد ام محمد باقر(ع)گفت من از روح پیامبر(ص)خواستم تا  تو را شفا بدهد و چون به تاثیر روح  ایمان دارم تو شفا خواهی یافت و من نیز مبتلا نمی شوم.و می بینیم همان طور که محمد باقر (ع) گفت:از بیماری رهایی یافت و نقصی هم دراو بوجود نیامد و شفای آن زن از نوادر می باشد.زیرا بیماری ابله   به ندرت به بزرگسالان سرایت میکند واگرسرایت کندشفای بیمار بعید است .جعفر صادق در محضر درس پدر تحصیلات عالی جعفر صادق از 10 سالگی شروع شد و این برای او غیر عادی نبود .در مغرب زمین نیز می توان  اشاره به کسانی کرد که در سن ده سالگی چیزهایی که در دانشگاه به دانشجویان می اموزند را فرا میگرفتند.جعفر صادق ع در جلسه ی اول درس پدر که جغرافیا بود  از زبان پدر شنید که زمین مدور است و اولین بار محمد بن فتی از مصر برای محمد باقر ع کره جغرافیایی به ارمغان اورد و این کره به شکل یک پایه مدور بود که کره ای روی ان قرار گرفته بود ان پایه ی مدور زمین بود و کره ای که روی ان قرار داشت اسمان بود و روی کره مجموعه ستارگان بر طبق انچه بطلیموس  در قرن دوم میلادی  گفته بود     به چشم میرسید         بطلیموس برای ستارگان اسمان که در زمان او با چشم دیده میشد چهل و هشت تصویر در نظر گرفت .و روی ان کره اسمانی شکل هر مجموعه را کشیده و اسم ان را به مصری نوشته بود .در ان کره اسمانی دوازده مجموعه از ستارگان از حمل تا حوت یعنی از بره تا ماهی چون کمر بند  ان  کره را احاطه می کرد و خورشید را هم در ان قسمت از کره کشیده بودند تا نشان بدهند که خورشید هر سال یک بار  یک مرتبه در اسمان از ان منطقه عبور میکند و ماه و سیارات نیز اطراف ان میگردند خلاصه در ان کره اسمانی  مرکز دنیا زمین بود و ان کره اسمانی اولین شکلی بود که که جعفر صادق ع از زمین دید و بیش از یازده سال نداشت که بر ان کره و بر کل جغرافیای بطلیموس ایراد گرفت .و گفت خورشید سالی یک مرتبه اطراف کره ی زمین می گردد و خط سیر ان دازده برج است و در هر یک از برجها سی روز مقام دارد و مدت سی روز طول می کشد تا اینکه یک برج را بپیماید و و ارد برج دیگر شود پس چرا خورشید شب از نظر ما نا پدید می شود و صبح مجددا طلوع می کند بطلیموس  بزرگترین  دانشمند ان ان زمان در کشور خود یونان می گوید زمین دو حرکت دارد یکی در منطقه البروج و سالی یک مرتبه از دوازد ه برج  میگذرد و اطراف زمین می گردد و حرکت دوم که پیرامون کره ی زمین می گردد و در هر شبانه روز یک مرتبه اطراف زمین می گردد .ودر نتیجه هر بامداد و هر شامگاه غروب میکند جعفر صادق ع گفت این امکان ندارد این دو حرکت با هم جفت شوند چون در حالی که خورشید در منطقه البروج در حال گردش است چگونه ان را ترک کند تا اطراف زمین گردش نماید ؟ اورنده ی ار مغان گفت خورشید در شب منطق البروج را  ترک می کند تا اینکه دور زمین بگردد و بتواند بامداد از مشرق زمین طلوع کند .زمانی که  جعفر صادق ع ان کره ی اسمانی را دید تقریبا 560 سال از مرگ بطلیموس می گذشت .و تا ان زمان هیچ کس نتوانسته بود بر هیءت  او ایراد بگیرد و بگوید گردش افتاب دور زمین با خروج ان از منطقه البروج از لحاظ عقلانی درست نیست و یک پسر بچه 11 ساله متوجه شد که سیستم نجومی بطلیموس مورد ایراد می باشد و نمیتوان ان را پذیرفت  .علم جغرافیا هم مانند هندسه و هیئت از راه مصر بویسله ی دانشمندان قبطی به محمد باقر رسید .هر کس که از یونان قدیم خبر دارد میداند که  در بین دانشمندان قدیم یونان به ندرت کسانی بوده اند که در صدد بر امده اند بعلت تفاوت روز و شب پی ببرند سه نفر از معروف ترین انها سقراط و افلاطون و ارسطو می باشد به علم الاجتماع بیش از چیزهای دیگر علاقمند بودند و حتی ارسطو که فیزیک و هواشناسی را نیز نوشته  به علم الاجتماع علاقه مند بوده و از فلسفه مشایی او ((از مشی به معنای راه رفتن  چون در موقع تدریس راه میرفت ))دور از علم الاجتماع نیست که در اینجا مجال بحث ان نمی باشد.اقلیدس که یک مهندس بود نه یک منجم در صدد پی بردن به علت تفاوت روز وشب  بر امد .او که تقریبا 450 سال قبل از بطلیموس در اسکندریه می زیست .گفت خورشیدی که از مشرق طلوع می نماید خورشید روز قبل است  و علت اینکه روز بعد از مشرق طلوع میکند این است که در هر شبانه روز  دور زمین که مدور است می پیماید .اولین کسی که نظریه عناصر اربعه را متزلزل کردهمانطور که می دانید عناصر اربعه عبارتند از : آب ، خاک ، هوا و آتش .با توجه به این مسئله امام جعفرصادق (ع) برای هریک از این عناصر اجزا و عناصر مجددی قائل اند . به عبارت دیگر هرکدام از این عناصر خود از عناصر دیگری تشکیل شده اند . به عنوان مثال ، هوا از دی اکسید کربن ، اکسیژن ، نیروژن و... و همچنین اّب از هیدروژن و اکسیژن .

نگاهی به شخصیت و عملکرد حضرت عباس

(ع)

پایگاه سبطین

اشاره: زندگانی حکمت آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم (ع) وفرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالی وآموزنده در راستای الگوگیری از شخصیت کامل و بارز آنان بودع ونیز درس های تربیتی آنان نسبت به فرزندان خویش ، در تمامی زمینه های اخلاقی و رفتاری،سرمشق کاملی برای تشنگان زلال معرفت وپناهگاه استواری برای دهستداران فرهنگ متعالی اهل بیت عصمت (ع) وبه ویژه لرای نسل جوان ، خواهد بود. از آن جا که زندگانی پرخیر و برکت اهل بیت (ع)دربردارندۀ دو اصل استوار « حماسه و عرفان»است،پرداختن به بعد حماسی زندگانی آنان وفرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامی قرار داشته اند، برای عامه مردم و به ویژه جوانان جذّاب وگام مؤثری در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.همچنین غبار برخی شبهات عامیانه را لز چهره مخاطبان مبلغان دینی،در راستای معرفی و تیلیغ اهداف وانگیزه های اهل بیت (ع) خواهد سترد. شبهاتی از قبیل این که چرا مبلغان بیشتر به جنبه های عاطفی وخصوصاً به مظلومیت اهل بیت پیامبر (ع) می پردازند؟ اگرچه پاسخ به این پرسش ساده ، برای مبلغان بسیار روشن و بدیهی است، اما باید به خاطر داشت که مبلّغ می بایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان ومخاطبان خود، برای تأثیری گذاری بیشتری درآنان ،پاسخگو و برآورنده نیازهای روحی آنان ،بااطلاع رسانی بیشتد درابعاد حماسی آن بزرگ مردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد. بااین پیش درآمد ، میتوان باتبیین جنبه های حماسی شخصیت پور بی هماورد حیدر(ع) درزوایایی از زندگانی آن حضرت که کمتر بیان شده است،گام مؤثری برداشت. این نوشتار سهی دارد، بابررسی زندگانی حضرت عباس(ع) پیش از رویدادروز دهم محرم سال ۶۱هجری،به ابعاد حماسی شخصیت او با نگاهی به فعالیت های دوران نوجوانی وشرکت وی در جنگ ها، چهرۀ روشن تری از آن حضرت به تصویر کشد.ولادت و نام گذاریداستان شجاعت وصلابت عباس (ع) مدت ها پیش از ولادت او،از آن روزی آغاز شدکه امیرالمؤمنین (ع) از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند که ثمرۀ ازدواجشان،فرزندانی شجاع و برومند در دفاع ازدین وکیان ولایت باشد.۱او نیز «فاطمه»دختر «حزام بن خالدبن ربیعه» رابرای همسدی مولای خویش انتخاب کرد که بعدها«ام البنین »خوانده شد. این پیوند، درسحرگاه جمعه چهارمین روز شعبان سال ۲۶ هجری ، به بار نشست.۲نخستین آرایه های شجاعت، درهمان روز ، زینت بخش غزل زندگانی عباس (ع) گردید؛ آن لحظه ای که علی (ع) اورا «عباس» نامید. نامش به خوبی بیانگر خلق وخوی حیدری بود. علی(ع) طبق سنت پیامبر (ص) درگوش او اذان و اقانه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت. ام البنین (علیها السلام) ازاین حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبی در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینه ای دیگر برکتاب شجاعت وشهامت عباس(ع) افزوده شد.امیرالمؤمنین (ع) حاضران رالز حقیقتی دردناک ، اما افتخار آمیز ،که درسرنوشت نوزاد می دید،آگاه نمود که چگونه این بازوان ،درراه مددرسانی به امام حسین (ع) از بدن جدا می گرددو افزود:ای ام البنین !نور دیدهاا نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار درعوض آن دو دست بریده، دوبال به او ارزانی میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛آنسان که پیشتر این لطف به جعفربن ابی طالب شده است.۳کودکی ونوجوانیتاریخ گویای آن است که امسر المؤمنین (ع) همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول ممی داشتند و عباس(ع) راافزون بر تربیت در جنبه های روحی و اخلاقی از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار می دادند. تیزبینی امیرالمؤنین(ع) در پرورش عباس(ع) ،از او چنین قهرمان نامآوری در جنگ های مختلف ساخته بود. تاآنجا گخ شجاعت و شهامت او، نام علی (ع) را در کربلا زنده کرد.روایت شده است که امیرالمؤنین (ع) روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه ،مرد عربی درآستانه درب مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی راکه همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجدآورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی(ع) را بوسید، وگفت: مولای من! برای شما هدیه ای آورده ام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد . امام درِصندوقچه را باز کرد. شمشیری آب دیده در آن بود. درهمین لحظه، عباس (ع) که نوجوانی نورسیده بود،وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه ای ایستاده و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند.امیرالمؤنین (ع) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: جلوتر بیا. عباس (ع) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود،شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند؛ یا امیرالمؤنین! برای چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا می بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله می کند تا این که دو دستش قطع می گردد۴... واین گونه نخستین بارقه های شجاعت و جنگاوری درعباس (ع) به بار نشست.شرکت در جنگ ها ، نمونه های بارزی از شجاعت۱ـ آب رسانی درصفینترسی از صاحب آن تجهیزات میندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تا هر گاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی (ع) در خاطرشان زنده شود.پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین ، وی به منظور شکست دادند. امیرالمؤمنین (ع)، عده زیادی را مأمورنگهبانی از آب راه فرات نموده و«ابالاعوراسلمی » را بدان گمارد. سپاهان خسته و تشنه امیرالمؤمنین (ع) وقتی به روی خود بسته می بینند. تشنگی بیش از حد سپاه ، امیرالمؤمنین (ع) را بر آن می دارد تا عده ای را به فرماندهی «صصعه بن صوحان» و « شبث بن ربعی»، برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله کرده وآب می آورند.۵ که در این یورش امام حسین (ع) و اباالفضل العباس (ع) نیزشرکت داشتند که مالک اشتراینگروه را هدایت می نمود.۶به نوشته برخی تاریخ نویسان معاصر، هنگامی که امام(ع)درروز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) برای نبرد امتناع می ورزد، او برایتحریض امام حسین(ع) خطاب به امام عرض می کند:« آبا به یاد می آوری، آن گاه کهدر صفین آب را به روی ما بسته بودند، به همراه تو برای آزاد کردن آب تلاش بسیارکردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد وغبار صورتم را پوشانیده بود و و نزد پدر بازگشتم ...»۷۲ـ تقویت روحیه جنگاوری عباس(ع)در جریان آزاد سازی فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین(ع) مردی تنومند وقوی هیکل به نام «کریب بن ابرهه»، از قبیلۀ«ذمی یزن»، از صفوف لشکریان معاویه، برای هماورد طلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای اومگاشته اند که وی یک سکۀ نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان می مالید که نوشته های روی سکه ناپدید می شد.۸اوخودرا برای مبارزه با امیرالمؤنین (ع) را برای مبارزه صدازد. یکی از پیش مرگان مولا علی (ع) به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد، کریب پرسید: کیستی؟گفت : هماوردی برای تو! .کریب پس از لحظاتی جنگ، اورا به شهادت رساندو دوباره فریاد زد: یاشجاع ترین شما با من مبارزه کند ،یا علی (ع) بیاید. «شرحبیل بن بکر» و پس از او « حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.امام علی (ع) دراین جا با بکار بستن یک تاکتیک نظامی کامل، سرنوشت مبارزه را به گونه ای دیگر رقم زد واز آن جاکه «خدعه » درجنگ جایز است،۹ تاکتیک نظامی بکار برد. اوفرزند رشید خود عباس (ع) را که درآن زمان علی رغم سن کم، جنگجویی کامل وتمام عیار به نظر می رسید،۱۰ فراخواند وبه اودستور داد که اسب، زره وتجهیزات نظامی خود را با او عوض کند ودر جای امیر المؤنین درقلب لشکر بماندوخود لباس جنگ علای (ع) را پوشیده براسب او سوار شد در مبارزه ای کوتاه ، اما پرتب و تاب ، کریب را به هلاکت رساند...وبه سوی لشکر بازگشت وسپس محمد بن حنفیه را بالای نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند و...امیرالمؤنین از این حرکت چند هدف را دنبال می کرد؛ هدف بلندی که در در جه اول پیش چشم او قرار داشت ، روحیه بخشیدن به عباس ( ع) بود که جنگاوری نو رسیده بود و تجربه چندانی درنبردنداشت والا ضرورتی در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگری هم غیر از عباس (ع) برای این کار وجود داشت. از این رو، این این رفتار خاص، بیانگر هدفی ویژه بوده است. در درجۀ دوم، او می خواست لباس و زره و نقاب عباس(ع) درجنگ ها شناخته شده باشدودردل دشمن،ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تاه گاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی (ع) در خاطرشان زنده شود. ودرگام واپسین (به روایت برخی تاریخ نویسان )، امام بااین کار می خواست کریت نهراسد و از مبارزۀ با علی (ع) شانه خالی نکند.۱۲ و همچنان سرمست از بادۀغرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام،درمیدان باقی بماید و به دست امام کشته شود تا هم او،هم همرزمان زرپرست و زور مدارش،طعم شمشیر اسلام را بچشند.اما نکته دیگری که فهمیده می شود،این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس (ع) در سنین نوجوانی، چندان تفاوتی با پدرش که مشهور است قامتی میانه داشته اند، نداشته که امام می توانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یانوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا می توان به برخی از پندارهای باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس(ع) از نظر جسمانی با سایر افراد تفاوت داشته است و علی رغم این که برخی تنومند بودن عباس(ع) و یاحتی رسیدن زانوان او تانزدیک گوش های مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا می پندارند، حقیقتی تاریخی به شمار می رود. اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامی چون کریب (در لشکر معاویه ) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادی نظیر عباس(ع) وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسی است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیاری از قهرمانان عرب را در نوجوانی به هلاکت رساند.آن سان که خود می فرماید:«من در نوجوانی بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و«مضر» را درهم شکستم...».۱۳۳ـ درخشش در جنگ صفیندرصفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشأ پیدایش بسیاری از جریان های فکری و عقیدتی درپایگاه های اعتقادی مسلمانان بود،به خاطره جالب و شگفت انگیز دیگری در درخشش حضرت عباس(ع) بر می خوریم. این گونه نگاشته اند ؛در گرماگرم نبرد صفین،جوانی از صفوف سپاه اسلام جداشد که نقابی بر چهره داشت . جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده می شد.سنش را حدود هفده سال تخمین زدند .آمدمقابل لشکرمعاویه، با نهیبی آتشین،مبارز خواست. معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رز کرد و به او دستور داد تا باوی مبارزه کند. ابوشعشاء باتندی به معاویه پاسخ گفت:مردم شام مرا باهزار سواره نظام برابر می دانند[اما تو می خواهی مرا بهجنگ نوجوانی بفرستی؟]، آن گاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس لز لحظاتی نبرد،عباس(ع) اورا به خون غلتاند. گردو غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعشاء بانهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون می غلتد. اوهفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تاجایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او می فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت رساند. به گونه ای که دیگر کسی جرأت بر مبارزۀ بااو به خود نمی داد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤنین(ع) نیز براگیخته شده بود. هنگامی که به لشگرگاه خوود بازگشت،امیرالمؤمنین(ع) نقاب از چهره اش برداشت وغبار از چهره اش سترد...۱۴دوشادوش امام حسن (ع)اما با وجود شرایط نا به سامان پس لز شهادت امام علی(ع) حضرت عباس(ع) دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که باعلی(ع) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش تر از آنان گام برنداشت واگر چه صلح، خرگز باروحیۀ جنگاوری ورشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح می داد اصل پیرویِ بی چون و چرا از امام برحق خود را به کار بنددو سکوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتی یک مورد در تاریخ نمی یابیم که او علی رغم عملکرد برخی دوستان ، امام خود رااز روی خیر خواهی و پند دهی مرد خطاب قرار دهد. این گونه است که درآغاز زیارتنامۀ ایشان که از امام صادق(ع) وارد شده است، می خوانیم:«السلام علیک أیها العبد الصالح،المطیع للّه و لرسوله و لامیرالمؤنین و الحسن و الحسین صلی الله علیهم و سلم»؛«درودخدا بر تو ای بندۀ نیکوکار وفرمانبردار خدا و پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آن ها باد».۱۵البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل می کرد. پس از بازگشت امام مجتبی(ع) به مدینه،عباس(ع)درکنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانۀ برادر خود را بین مردم تقسیم می کرد. اودراین دوران،لقب«باب الحوائج » یافت ۱۶و وسیلۀ دستگیری و حمایت از محرومسن جامعه گردید. اودر تمام این دوران،درحمایت واظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد.تاآن زمان که دسیسۀ پسر ابوسفیان،امام را در آرامشی بی بدیل،درجواررحمت الهی سکنی داد وبه آن بسنده نگرده و بدن مسموم اورا نیزآماج تیرهای کینه توزی خودقرار دادند.آن جابود که کاسه صبر عباس(ع) لبریز شد وغیرت حیدری اش به جوش آمد.دست برقبضۀ شمشیر برد،امادستان مهربان امام حسین (ع) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و بانگاهی اشک آلود برادرغیور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.۱۷یاور وفادار امام حسین(ع)معاویه که همواره می دانست رویارویی با امام حسن(ع) ویا قتل امام سبب فروپاشی اقتدارش میشود، هرگز با امامان بدون زمینه سازی قبلی و عوامفریبی وارد جنگ نمی شد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمی کرد. اما ناپختگی یزید و چهرۀ پلید و عملکردشوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بو و امام چارۀ نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراض آمیر به صورت آشکار میدید.اگه معاویه تلاش های فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به کار بست، امابه خوبی می دانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینی نمود. امام باصراحت وشفافیت تمام در نامه ای به معاویه فرمود:اگر مردم را بازور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی،با این که او جوانی خام ،شراب خوار و سگ باز است ،بدان که به درستی به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساخته ای».۱۸و در اعلام علنی مخالفت خود با حکومت یزید فرمود:«حال که فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند[وبا آن خدا حافظی کرد]»۱۹ .در این میان،حضرت عباس با دقت . تیز بینی فراوان،مسائل و مشکلات سیاسی جامعه را دنبال می کرد و از پشتیبانی امام خند دست بر نداشته و هرگز وعده های بنی امیه او را از صف حق پرستی جدا نمی ساخت و حمایت بی درغش را از امام اعلام می داشت.یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه » نگاشت:حسین (ع)را احظار کن و بی درنگ از او بیعت بگیر و اگر سرباز زد،گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست». ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید ،اما امام سرباز زد و فرمود:«بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر می کنی، مرا نیز احضار کن». مروان گفت:امیر! عذر او را نپذیرد،اگر بیعت نمی کند،گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود:«وای بر تو ای پسرزن آبی چشم!تو دستور می دهی که گردن مرا بزنند!به خداکه دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی!»۲۰دراین لحظه، مروان شمشیر خودرا کشید وبه ولید گفت:«به جلادت دستور بده گردن اورا بزند،قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود.من خون او را به گردن می گیرم». عباس(ع) به همراه افرادش که بیرون دارالاماره منتظر بودند، با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.۲۱امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس(ع)نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید. و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت (ع)را با سخنرانی ها،جانفشانی ها و حمایت های بی دریغش از امام بر خواند.__________________________________________________________________۱ـشیخ عباس قمی ، نفس المهموم،قم مکتبه بصیرتی ،۱۴۰۵ق،ص۳۳۲.۲-سیدمحسن امین ، اعیانالشیعه ،بیروت ،دارالتعاریف للمطبوعات ،۱۴۰۶ق،ج۷، ص۴۲۹.۳-محمدبن ابراهیم کلبا سی،خصائص العباسیه،مؤسسه انتشاراتخامع ،۱۴۰۸ق،ص۱۱۹و۱۲۰.۴-محمد علی ناصری،مولدالعباس بن علی(ع)قم،انتشارات شریف الرضی،۱۳۷۲ش،صص۶۱و۶۲.۵-عبدالرزاق مقرم،العباس(ع)،نجف،مطبعهالحیدریظ،بی تا،ص۸۸.۶-محمد مهدی حائری مازندرانی،معالی السبطین،بیروت مؤسسه النعمان،بی تا،ج۲،ص۴۳۷، العباس(ع)،ص۱۵۳.۷-ابوالفضل هادی منش ،ماه درفرات؛ نگرشی تحلیلی به زندگانی حضرت عباس(ع)،قم،مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما،۱۳۸۱ش،ص۴۷،به نقل از تذکره الشهداء،ص۲۵۵.۸-احمد بن محمد المکی الخوارزمی،المناقب، قم،مؤسسه النشرالاسلام،۱۴۱۱ق،ص۲۲۷،العباس(ع)،ص۱۵۴.۹-دراحادیث شیعه وسنی روایاتی مبنی بر جواز به کار بستن فریب جنگی وجود دارد.امیرالمؤمنین (ع) فرمود:در جنگ هر چه می خواهید،بگویید.(فیض کاشانی،کتاب الوافی،ج۱۵،ص۱۲۳.) ابن هشام نیز درروایتی طولانی، خدعه زدن رسول خدا (ص) را دراین جنگ با دشمن نقل کرده که مرحوم شیخ طوسی نیز آن رادر باب جهاد (شیخطوسی،تهذیبالاحکام،ج۶،ص۱۸۰)بهروایت از ابن هشام (نک:السیره النبویه لابن هشام،ج۳،ص۱۸۳-۱۷۹)نقل مینماید.همچنین می نویسد:از مسعده بن صدقه روایت شده :از فردی از نوادگان عدی بن حاتم شنیدم که گفت: امام علی (ع)درروز جنگ صفین ، باصدایی سا به گونه ای که همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خو اهم کشت. سپس بی درنگ زیر لب گفت:ان شاء الله . من عرض کردم : با امیرالمؤمنین ! شما برآن چه فرمودید، سوگند یاد کردید، اما در پایان ،سخنتان را تغییر دادید. چه درسر می پرورید؟ [و قصدتان با این سوگند چه صورتی پیدا میکند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است ومن نیز دروغگو نیستم. خواستم سپاهبانم را بر جنگ برانگیزم تا پراکنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از این خدعه]بفهم که اگر خدا بخواهد،تو نیز ازآن خدعه انتفاع خواهی برد. و بدان که خدا نیز هنگامی که موسی و هارون را به فرعون فرستاد،فرمود: با او[فرعون] به نرمی سخن گویید، شاید پند گیرد و [از خدای خودش] بترسد (طه/۴۴). این در حالی است که به یقین خدا می دانست که او پند نخواهد گرفت ونخواهد ترسید،اما بدین وسیله موسی را برای دعوت و گفتگو با فرعون ورفتن به سوی او ترغیب نمود (کتاب الوافی،ج۱۵،ص۱۲۳).۱۰- همان.۱۱-همان،ص۲۲۸.۱۲- همان.۱۳- نهج البلاغه دشتی ،خطبه ۱۹۲،ص۳۹۸.۱۴- محمد باقر بیرجندی،کبریت الاحمر،تهران،کتاب فروشی اسلامیه،۱۳۷۷ق،ص۳۸۵.۱۵-جعفربنمحمدبنجعفربنقولویه انقمی ،کاملالزیارات،بیروت ،دارالسرور،۱۴۱۸ق،ص۴۴۱.۱۶- مولدالعباس بن علی(ع)،ص۷۴.۱۷- باقرشریف قرشی،العباس بن علی(ع)رائد الکرامه والفداء فی الاسلام ،بیروت،دارالکتب الاسلامی،۱۴۱۱ق،ص۱۱۲.۱۸- محمدباقر مجلسی،بحارالانوار،بیروت مؤسسه الرساله،۱۴۰۳هق،ج۴۴،ص۳۲۶.۱۹- همان.۲۰- محمدبن حریر الطبری، تاریخ الطبری، بیروت. مؤسسه عزالدین، چاپ دوم،ج۳،ص ۱۷۲؛ سیدبن طاووس،المهلوف علی قتل الطفوف،ص۹۸.۲۱- ابو جعفر محمد بن علی بن شهر آشوب اسروی المازندرانی ، مناقب آل ابی طالب،ج۴،ص۸۸. http://www.sibtayn.com

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه