اهمیت علم و تقوی در اسلام صفحه 2

صفحه 2

نقش روح در آموختن علم باید بدانیم که به طور کلی، جسم هیچ ارزشی ندارد و آن چیز که ارزش دارد روحی است که در جسم میباشد، مثلاً کسی که صحبت می‌کند تنها زبانش حرف می‌زند یا اینکه روحش، همچنین کسی که می‌شنود، روحش می‌شنود وگرنه جسمش تکه‌ای گوشت مانند بدن گوسفند است و آن چیزی که می‌بیند، می‌شنود، بو می‌کشد، می‌چشد، صحبت می‌کند و غیره چیزی جز روح نیست. به قول حاجی سبزواری: (النفس فی وحدتها کل القوی). روح موجود غریبی است و آن را در قالبی بنام جسم قرار داده‌اند. خداوند می‌فرماید: (و نفخت فیه من روحی) یعنی: خداوند آدم را از گل ساخت و بعد، از چیزی که هیچکس نفهمیده است چیست و خداوند هم می‌فرماید: شما هم نخواهید دانست که چیست، در این قالب دمید. مثل این است که شخصی یک لامپ درست کند و بعد روشنائی در آن قرار دهد. روح چیزی است که بچه از موقعی که در شکم مادرش است، در او دمیده می‌شود و تا آخر عمر با او هست و موقعی که می‌میرد در حقیقت لباس عوض می‌کند و جسم بی‌قیمت باقی می‌ماند. بعضی از افراد هستند (افلاطون یکی از آنهاست) که می‌توانند روح را از بدنشان خارج کنند و دوباره باز گردانند. این مسئله، از لحاظ علمی هم اخیراً در مورد بحث واقع شده است. این قدرت را هرکسی ندارد. مانند کسی که فلج است و نمی‌تواند دستش را حرکت دهد، ما هم نمی‌توانیم روحمان را از بدنمان خارج کنیم ولی ائمه و بعضی از مرتاضین، این کار را می‌توانند انجام دهند. روح را از بدنشان، خارج می‌کنند و این مطلب امروزه در بحث هایی مانند هیپنوتیزم و خوابهای مغناطیس مورد توجه واقع شده است. بنابراین پیامبر (ص) می‌گویند: (العلم من المهد الی اللحد)، بیهوده نیست و مرده را تا موقعی که در قبر می‌گذارند، می‌آموزد و توانایی آموزش دارد. علاوه بر این، در روایت آمده که حتی در داخل قبر بهتر است مرده را تلقین کنند. یعنی به یاد او بیاورند که به خدا اعتقاد داشته است، و به پیغمبر و معاد و غیره عقیده داشتی و روزه می‌گرفتی و نماز می‌خواندی. و در روایت است موقعی که دو ملائکه برای حساب شخص می‌آیند، اگر آن شخص، تلقین شده باشد، یک ملائکه به دیگری می‌گوید: به این شخص، همه چیز را گفته‌اند و حساب نمی‌خواهد. این مثل آنست که در دادگاه، یک وکیل دادگستری به ما بگوید که اگر قاضی این طور گفت، چنین جواب بدهید. حاکم هم به دوستش می‌گوید که این شخص، همه جوابها را می‌داند. پس یکی از فواید تلقین این است که منکر و نکیر، دیگر از کسی حساب نمی‌خواهند. بنا بر این باید از گهواره تا هنگام رفتن به گور دانش آموخت، در گهواره کودک خودش نمی‌تواند بیاموزد و این وظیفه پدر و مادر است که در جلو کودک شوخی زشت نکنند، فحاشی نکنند، صحبت‌های بیفایده نکنند. بنا بر این در مورد کودک، پدر و مادر مکلفند و پس از مرگ هم، بر زندگان است که مردگان را تلقین کنند. ولی از موقعی که انسان، خودش می‌فهمد، باید مرتباً درس بخواند. درس چیزی نیست که با چند سال خواندن، تمام شود. اگر کسی حتی هزار سال هم عمر کند، باز هم درس هست. برای درس خواندن، پنجشنبه و جمعه، مهم نیست وفات و عید و تعطیل و نظایر آن هم نباید بر درس خواندن تأثیر کند. یکی از فقها که35 سال پیش فوت شدند و من ایشان را دیده بودم و به منزلشان می‌رفتم و شخص بسیار عجیبی بود. او با پهلوی اول (رضا خان) در مشهد مبارزه کرد و رضاخان او را به کربلا تبعید کرد و تا وقت وفات در کربلا بود و پس از فوت، او را در نجف دفن کردند. ایشان یکی از کارهایش این بود که همیشه، حتی شبهای احیاء هم درس و بحث داشتند، در حالی که شبهای احیاء، کربلا شلوغ می‌شد و مردم مشغول به خواندن دعا، زیارت، جوشن‌کبیر، قرآن روی سرگذاشتن، سوره روم، عنکبوت خواندن و غیره بودند و ایشان، مشغول درس و بحث بودند. با رفقای ایشان، که از جمله مرحوم پدرمان هم بود، در شبهای احیاء مشغول بحث می‌شدند، و دلیلشان این بود که علم، از حرم رفتن و قرآن خواندن برتر و افضل است. یک وقت یادم می‌آید که حدود40 سال پیش که ده یا دوازده سال عمر داشتم با ایشان، از کربلا به سامرا رفتیم. در نزدیکی مسیّب که شهری است نزدیک کربلا ماشین متوقف شد، به هر دلیل که بود، یا بنـزینش تمام شد و یا جایی از آن خراب شد. ایشان پرسیدند: تا دوباره ماشین به راه بیفتد، چقدر طول می‌کشد؟ جواب دادند مثلا ده دقیقه. ایشان گفتند: بنا بر این ما مشغول بحث مان می‌شویم و همانجا پتویی انداختند و کتابهایشان را در آوردند و مشغول مباحثه شدند. در آن موقع، من خیلی تعجب کردم ولی بعد کمی فکر کردم، دیدم که حرف بسیار منطقی بوده، چرا باید این چند دقیقه بیهوده تلف شود؟ هر دقیقه‌ای که بگذرد، دیگر بر نمی‌گردد. حضرت امیر (ع) می‌فرماید: (نفس المرء خطاه الی اجله) یعنی اینکه نفسهایی که شخص می‌کشد، مانند قدمهایی است که به سوی مرگ بر می‌دارد. کسی که مثلا باید ده میلیون نفس بکشد تا بمیرد، با کشیدن هریک نفس، یک قدم به مرگ نزدیکتر می‌شود. علامه حلی که قبلا ذکرشان شد، گاهی اوقات با الاغ به کربلا می‌آمدند و روی الاغ، چیز می‌نوشتند. ایشان تألیفات بسیاری دارند که تا امروز مورد استفاده فقهاست، از جمله کتابی دارند به نام (تذکرة الفقهاء) که در بخش معاملات این کتاب، مسائلی از معاملات حسابی نقل می‌کنند، که حتی استاد دانشگاه هم نمی‌تواند حل کند و این را می‌توانید امتحان کنید. با اینکه حساب، ارتباطی به فقیه ندارد. ایشان حتی در حال حرکت روی الاغ، فقه و کلام مینوشتند، زیرا علوم بسیاری دانسته و کتاب تألیف میکردند. به همین خاطر پس از فوتشان، کسی نمی‌توانست خطّشان را بخواند چون نوشته در حال حرکت، بخاطر بالا و پائین رفتن الاغ کج و معوج می‌شود، و نوشته‌هایشان را تنها فرزند شان (فخرالمحققین) می‌خوانده است. بنابراین اگر مسافرتی بخواهیم از قم تا تهران داشته باشیم در راه می‌توانیم یک قصیده، یا نهج‌البلاغه، یا سوره‌ای از قرآن و امثال آن را حفظ کرده و به خاطر بسپاریم و اگر توانایی داشته باشیم، بنویسیم. معنای جمله (اطلبوا العلم من المهد الی اللحد) این است که مرتباً باید درس خواند، و اینکه مثلا فلان روز برف آمده یا زمینها خیس است نباید مانع و تعطیل کننده درس باشد. لازمه سوادآموزی تلاش شبانه روزی است. پنجشنبه و جمعه و تعطیل و نظایر آن را نباید در درس خواندن دخالت دهیم. جمله (العلم من‌المهد الی اللحد) معنایش این است که تعطیلی در علم آموزی نباید باشد. و حتی اگر حوزه، به مناسبتی تعطیل باشد، می‌توانیم قرآن یا نهج‌البلاغه حفظ کنیم. البته تعطیلی هم داریم و آن موقعی است که مردیم. حضرت امیرالمؤمنین (ع) در عزاداری خود در باره پیغمبر (ص) که در نهج‌البلاغه ذکر شده است فرمودند: پیغمبر (ص) اکنون که مرد، راحت شد و این جمله را بیان کردند که: (فمحمد من اتعاب هذه الدار فی راحه) یعنی: پیامبر (ص) از سختیهای این دنیا راحت شد. در روایت است که مؤمن، موقعی سختیهایش تمام می‌شود که روحش خارج شود. در موقع خروج روح ابتدا از پا خارج می‌شود چون پا از قلب دور است و مرکز حیات قلب است. بنا بر این ابتدا پا می‌میرد. و پای راست زودتر از پای چپ می‌میرد چون از قلب دورتر است. و پس از آن به تدریج جاهایی که به قلب نزدیکترند، سرد شده و می‌میرند چون تلمبه قلب، توانایی دادن خون و گرمی به آن نقاط را ندارد. همچنانکه در قرآن می‌گوید: (کلا اذا بلغت التراقی و قیل من راق) اینجا تراق یعنی گلو. پس بدین ترتیب روح گرفته می‌شود. در احوالات علامه (ظاهراً در کتاب مجمع البحرین) دیده‌ام که ایشان حدود هزار کتاب نوشته‌اند و کتابهایشان در تمام کتابخانه‌ها و در خانه تمام مراجع هست. هر مرجعی که می‌آید و درس خارج می‌گوید بدون شک (تذکره) علامه را دیده و مرور کرده و یا (منتهی) و یا (قواعد) او را نگاه کرده است. دیگر ویژگی علامه این بود که خودشان موقع غذاخوردن، لقمه را به دهان نمی‌گذاشتند و یک مستخدم این کار را می‌کرد و ایشان در حال خوردن مشغول نوشتن بودند. به همین خاطر است که نام ایشان هشتصد سال باقی مانده و این کار آسانی نیست. زیرا او فرد عادی بود و پیامبر و امام نبود ولی زحمت فراوان می‌کشید. بنابراین باید همیشه درس خواند و حفظ کرد تا اینکه شخص، به جایی برسد یا نرسد. مسائل یکی و دوتا نیست و هیچگاه تمام نخواهد شد. بنابراین انسان باید مرتباً درس بخواند. در سرگذشت ادیسون می‌نویسند که گاهی اوقات او سه یا چهار روز در آزمایشگاه می‌ماند و بیرون نمی‌آمد. و همان نان خشک و آبی که در آزمایشگاه یا کارگاه بود می‌خورد، تا بتواند آزمایشهایش را به پایان برساند. کسی که این چنین کار نکند به جایی نمی‌رسد و اینکه بگوئیم فلان مکان برویم یا فلان کار را انجام دهیم و بدین وسیله عمر خود را تلف کنیم مثل این است که کسی عمر خود را که از مال خیلی بیشتر ارزش دارد آتش بزند. شیخ بهائی می‌گوید: (العمر مضی و لیس من بعد یعود) یعنی عمر بر نمی‌گردد. فرضاً کسی بخواهد به مشهد برود، اشکالی ندارد ولی باید در ضمن اینکه در ماشین نشسته است، مطالعه کند. در مشهد پس از اینکه به زیارت رفت، مطالعه کند. و تازه این در ایام تعطیل است نه در ایام تحصیل. همچنین در مورد ادیسون گفته‌اند: که او به تنهایی، سه هزار اختراع دارد. و تا کنون در جهان، روز فوت او به مدت یک دقیقه تمام چراغها را خاموش می‌کنند. این در بعد صنعت بود و علامه حلی در بعد فقه. خلاصه اینکه به هیچکس، چیزی نمی‌دهند بدون اینکه کوششی انجام دهد. و علوم هم یکی و دوتا نیست. مثلا ما طلبه‌ها درسهایی داریم که از (جامع المقدمات) شروع می‌شود و به (کفایه) می‌رسد، البته در دوره سطح. حالا اینکه بگوئیم مثلا (قوانین) لازم نیست یا (شرایع) مرسوم نیست، و غیر اینها درست نیست. کسی که (شرایع) نخواند بی‌سواد است، کسی که (قوانین) نخواند سوادش کم است. کسی که (قوانین) نمی‌خواند چه چیزی بجایش می‌خواند؟ یا اینکه کسی که (مطوّل) نخواند بلاغت نمی‌داند. یا اینکه بعضی افراد (باب رابع) مغنی را می‌خوانند و بقیه‌اش را رها می‌کنند. مغنی تا کلمه آخرش باید خوانده شود. ظاهراً در صفحه آخر (مغنی) است که می‌گوید: (لَن یَخِبِ الآنه) این همان شعری است که آن مرد عرب برای امام حسین (ع) خواند و منبریها همه آن را می‌خوانند. در اینجا چرا (لن) نصب به (یخب) نداده است با اینکه (ان و لن و کی و اذن) به فعل مضارع معنی مستقبل می‌دهند و آن را منصوب می‌کنند. این مطلب را در آخر (مغنی) می‌گوید و هیچ جای دیگر آن را ذکر نمی‌کند. کتاب (قوانین) را چه کسی گفته که کهنه شده است؟ کتاب (قوانین) در جلد دومش مسائلی وجود دارد که در هیچ جای دیگر نیست جز در جاهایی بسیار نادر و ما در (کتاب الحدود) خودمان، مطالبی را از آنجا نقل کرده‌ایم. مثلاً منکر ضروری مذهب چه حکمی دارد؟ این در قوانین است. ما منکر ضروری دین داریم، کسی که بگوید مثلا نماز واجب نیست این شخص را منکر ضروری دین میگویند. و کسی دیگر هست که منکر ضروری مذهب است. یعنی مثلا تا دیروز عقیده به ائمه داشت و از امروز ببعد می‌گوید امام صادق (ع) امام نیست. حکم چنین فردی در (قوانین) هست. ضمناً این را بدانید که صاحب قوانین قبرش در قم است، و او فقیه عجیبی بوده است. یا اینکه مسائل مشکلی که امروزه جمهوری اسلامی با آن در زمینه احیاء موات مواجه است، قوانین در بخش (احیاء الموات) از کتاب (جامع الشتات) آورده است. دهها سال زحمت کشیده شده و با سختی زندگی گذران کرده‌اند و علاوه بر آن کسی که این کتابها را ردیف کرده است، چقدر زحمت کشیده است، حالا ما می‌گوئیم فلان کتاب لازم نیست و فلان کتاب لزومی ندارد و به این ترتیب، انسان سواد پیدا نمی‌کند. سواد دار شدن به وسیله مرتّب درس خواندن است. تفسیر قرآن، شرح نهج‌البلاغه، شرح صحیفه سجادیه و غیره اینها همه علم است که باید درس خوانده شود و بحث شود. رد مسیحیت، کمونیسم، سرمایه‌داری و غیره همه باید دانسته شود. البته منظور از سرمایه‌داری دو چیز است. یکی سرمایه‌داری غربی و دیگر سرمایه داری اسلامی که خداوند می‌فرماید: (لکم رؤوس اموالکم) این یک شکل دیگری است. سرمایه داران غربی فلسفه‌ای دارند که رد این فلسفه را باید دید چگونه است. و به قول (المنجد) هم اکنون در دنیا پانصد میلیون بودایی هست. اینها عقایدی دارند که البته ما با آنها ارتباطی نداریم ولی بسیاری از دوستان به (تایلند)، (هنگ کنگ) و یا (ژاپن) می‌روند که در آنجا بودایی هست. باید دید رد مکتب بودایی‌ها چیست؟ شیخ جواد بلاغی که شخص بسیار عالم و زاهدی بود، کتابی به نام (الرحلة المدرسیه) دارد که این کتاب واقعاً محتوای یک دریا علم است. پدران ما که با ایشان معاصر بوده‌اند می‌گویند که در زمان حیاتش در سامرا به او، به اندازه یک طلبه پول می‌دادند و می‌دانید که پول یک طلبه به اندازه زندگی یک نفر تنها هم کافی نیست، و شاید به اندازه نصف مخارج یک نفر می‌شد. مگر آنکه کسی منبری باشد و از این طریق بتواند زندگی کند. خلاصه اینکه او همین مخارج نصف ماه را که به او می‌دادند، به یک یهودی می‌داد تا لغت عبری را نزد او بیاموزد و این کار را به این خاطر انجام می‌داد که بتواند به تورات که به زبان عربی است، مراجعه کند، و آن را با تورات عربی که ترجمه تورات عبری است، مقایسه کند. اتفاقا در کتاب (الرحلة المدرسیه) هم آورده، که در تورات عبری چنین نوشته‌اند و در تورات عربی چنان. و یهودیها تورات عبری را تحریف کرده‌اند. این شخص تا الآن هم شخصیت دارد و موقعی که ایشان فوت کردند، کلیساهای لندن چراغان کردند و این را در تاریخ نوشتـند. چون گفتند: این شخص که فوت شد جای او کسی دیگر نیست و تنها شخصی بود که می‌توانست ما را بکوبد. او در نجف زندگی میکرد و خیلی هم زاهد بود. این را پدرم و دیگران که او را دیده بودند می‌گفتند: (و خودم او را ندیدم) یک اطاق کوچک و زاهدمنش و یک زندگی ساده داشت. ولی با اینهمه تمام مکاتب انحرافی را رد کرده است، اعم از مسیحیان، کمونیستها، مجوسیها (زردتشتیان)، یهودیان و آن هم به طور علمی و مناسب روز که در کتاب (الرحله المدرسیه) وجود دارد. دانشگاهیهای بغداد می‌گفتند هرگاه در یک مطلب اشکال پیدا می‌کردند به نجف می‌آمدند و از او می‌پرسیدند. خلاصه اینکه علم، یک چیز آسان نیست. اینکه کسی (جامع‌المقدمات) بخواند عالم نمی‌شود. اتفاقا بعضی افراد (جامع‌المقدمات) را هم نمی‌خوانند و می‌گویند مثلا (صرف میر) لازم نیست. (تصریف) هم کتاب مشکلی است و خواندنش لزومی ندارد. این دروس را باید مرتب خواند. از (جامع‌المقدمات) بگیریم و تا آخر بخوانیم. و بعد از اینها (علم کلام)، (جغرافیا)، و غیر اینها هست. در شرح لمعه موقعی که به (قبله) می‌رسیم، احتیاج به جغرافیا داریم و همچنین اگر (علم فلک) را ندانیم، نمی‌فهمیم شرح لمعه چه می‌گوید. نویسنده (شرح لمعه) از دانشمندان بسیار عجیب است. یعنی شهیدین: محمد مکی و زین‌الدین، که هردو چهارصد یا پانصد سال پیش بوده‌اند، هردو افراد بسیار فقیه و با کمالی بودند. خلاصه اینکه به طور کلی اهل علم بودن پنج شرط دارد: 1 ـ علم، 2 ـ تقوی، 3 ـ اخلاق، 4 ـ قلم و زبان، 5 ـ مصرف کردن نیروها در راه خدا که نامش (جهاد) است. و ما در گذشته در مورد (علم) صحبت کردیم و در آینده در مورد شرایط دیگر صحبت خواهیم کرد. و صلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین.

تقوی

تقوی بسم‌الله الرحمن الرحیم (فاتقوا الله ما استطعتم) در گذشته بحث شد که شرایط طلبه چند چیز است، اول علم، دوم تقوی، سوم خلق، چهارم تقویت قلم و زبان، پنجم مصرف کردن تمام نیروها در راه خدا، چه نیروهای داخلی و چه نیروهای خارجی، که تحت اختیار انسان است. در مورد (علم) مقداری بحث شد. درمورد تقوی هم مختصری گفته شد و اکنون همان بحث (تقوی) را ادامه می‌دهیم.

چند نکته در تفسیر

چند نکته در تفسیر آیات تقوی یعنی پرهیزگاری. خداوند می‌فرماید: (اتقوا الله ما استطعتم) یعنی به اندازه توانائیتان پرهیزگاری داشته باشید. در آیه دیگری خداوند می‌فرماید: (و یحذرکم الله نفسه) یعنی خدا شما را از خودش می‌ترساند. خدا (نفس) ندارد، جسم و روح ندارد. خدایی هست ولی نمی‌دانیم که چیست و نه فقط ما نمی‌دانیم، پیامبران هم نمی‌دانند. تنها ازاثر، پی به موثر می‌بریم و از معلول پی به علت می‌بریم. در مورد این آیه که خدا می‌فرماید (خدا شما را از خودش می‌ترساند) در اینجا علمای بلاغت می‌گویند: (مجاز بالمشاکله) به کار رفته و معنایش این است که دو چیز را به شکل هم بیان می‌کنند، اگرچه یکی حقیقی و دیگری مجازی است. آیه مبارکه در مورد حضرت عیسی (ع) است که حضرت به خدا گفت: (تعلم ما فی نفسی ولا اعلم ما فی نفسک). یعنی: خدایا، تو می‌دانی که در (نفس) من چه چیز هست ولی من نمی‌دانم در (نفس) تو چیست، خدا (نفس) ندارد پس چطور حضرت عیسی (ع) این مطلب را می‌فرمایند؟ در اینجا نیز (مجاز بالمشاکله) است. در (تعلم ما فی نفسی) حقیقت گفته شده و در (لا اعلم ما فی نفسک) مجاز است. چون در این طرف (نفس) ذکر شده است، آن طرف هم (نفس) گفته شده است. همچنین در آیه است که: (فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم) کارما تعدی نیست. یعنی: اگر کسی ما را زد و به ما تعدی کرد، ما هم بنا بر (قصاص) او را می‌زنیم. کاری که او کرده، تعدی بوده، ولی آیا کاری که ما در برابرش انجام می‌دهیم هم تعدی است؟ معلوم، که این طور نیست. اینجا هم (مجاز بالمشاکله) است. یعنی اولی را (اعتدی) گفته‌اند، و دومی را هم (اعتدی) نامیده‌اند. در آیه دیگر است که می‌گوید: (و مکروا و مکر الله) یعنی: آنها با خدا مکر کردند خدا هم با آنان مکر نمود. خدا که مکر ندارد در اینجا نیز همین طور است. یا اینکه در آیه دیگر خداوند می‌فرماید: (یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الی الصلوة قاموا کسالی یراؤون الناس) اینجا اشاره به منافقین است که با خدا(خدعه) می‌کنند و نیرنگ به کار می‌برند. خدا هم با آنان (خدعه) می‌کند، در حالی که خدا (خدعه) نمی‌کند. در دنباله آیه هست که (و اذا قاموا إلی الصلاة قاموا کسالی) یعنی: معتقد نیستند در نتیجه هنگامی که برای نماز بپا خواستند، با کسالت و بی‌میلی نماز می‌خوانند و این هم تنها برای ریا است.

ترسیدن از خدا یعنی چه؟

ترسیدن از خدا یعنی چه؟ در هرحال گفته شده است (اتقوا الله ما استطعتم) یعنی: پرهیزگاری کنید خدا را به قدری که قدرت دارید. همچنین می‌گوید: (و یحذرکم الله نفسه) یعنی: خداوند شما را از خودش می‌ترساند. یعنی: باید از خدا ترسید. آیا واقعا ما از خدا می‌ترسیم یا از کار زشت خودمان می‌ترسیم؟ اینجا کنایه است. یعنی شما از کار زشت خودتان بترسید که مبتلا به مجازات خداوند نشوید. این مثل آن است که می‌گوییم: (از این شخص عادل بترسید) شخص عادل که ظلم نمی‌کند. ولی معنایش این است که کاری نکن که این کسی که عادل است، تو را به سزای کارهایت برساند. یا اینکه می‌گویند: (از پدرت بترس). پدر مهربان است، چطور باید از او ترسید؟ معنی جمله این است که کاری نکن که پدرت مجبور به تنبیه تو بشود. آیه (و یحذرکم الله نفسه) معنایش این نیست که خدا ظالم است و ما از کسی که ظالم است می‌ترسیم. خدا که نعوذ بالله ظالم نیست بلکه معنایش این است که کاری نکنیم که خودمان را مبتلا به سوء عمل خودمان بکنیم. اکنون بحث مان در مورد (تقوی) است معنایش این است که واقعا انسان ازخدا بترسد.

امور ظاهری و امور باطنی

امور ظاهری و امور باطنی ما به طوری کلی اموری داریم (صورتی) و اموری داریم (سیرتی) در ضمن اموری هم (ظاهر کننده) امور دیگری است. مثلا انسان باید توجه کند که آیا واقعا از خدا می‌ترسد؟ یعنی در باطنش (ترس از خدا) هست؟ نشانه اینکه کدامیک از این دو (ترس واقعی از خدا) یا (ترس ظاهری و صوری از خدا) در انسان موجود است، بسیار واضح است. اگر در هنگامی که در مسجد جمعیتی هست و شخص نمازش را سنگین و با وقار می‌خواند، یا اینکه هنگامی که در وضوخانه چند نفر وضو می‌گیرند، شخص وضوی محتاطانه‌ای می‌گیرد، ولی اگر کسی نباشد وضوی عادی و نماز معمولی می‌خواند، این شخص دروغ می‌گوید و از خدا نمی‌ترسد. خدا همه جا هست، چطور شده در مقابل دیگران (جانماز آب می‌کشد) در صورتی که برای خودش (جانماز آب نمی‌کشد). یا اینکه کسی که به سفر می‌رود، اگر همراه چند نفر دیگر باشد، نماز شب می‌خواند ولی اگر خودش تنها باشد، تا صبح می‌خوابد، این (نماز شب) دروغ است و این شخص خودش را فریب می‌دهد و همان (یخادعون الله) در اینجا صادق است. چون خدا فریب نمی‌خورد و این شخص، خودش را می‌فریبد.

داستانی از سعدی دراین مورد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه