- دیباچه 1
- پیش گفتار 3
- رنگین کمان ستاره و سرود 4
- افق های آبی خیال 7
- خاک ز عطر قدمت مست شد 9
- چشم در چشم سکوت 11
- فرصتی برای گریستن 16
- بوی گل یاس 19
- در معبر غدیر 31
- ارّابه شکسته واژه ها 36
- سپهدار لشکر عشق 40
- پنجره ای برای تنفّس 47
- در اندیشه اتّفاقی سپید 55
- بر سواحل بغض های منتشر 61
- مسیح علیه السلام، مبشر مسیا صلی الله علیه و آله وسلم 78
- ای ماه خوب خدا، رمضان! 94
- شب های بی ستاره 96
- باده ای از خمّ غدیر 99
- زندانیِ بزرگ بصره و بغداد 103
- فصلی از نِی و ناله 106
- حقیقتی به گونه رؤیا 109
در معبر غدیر
در معبر غدیر
شب است و زمین در هیأت پیری ژنده پوش، دل به خوابی سنگین سپرده است و نگاه مبهوت آسمان _ ماه _ با سر انگشتان سیمینش بر گرداگرد خویش، گرد نقره نثار می کند.
صدای مؤذّن در پیچ درّه ها می پیچد و پیراهن خاکستری صبح به بوی نفس های نسیم آکنده می شود. هوا کمی خنک تر شده و نبض زندگی در چادرهای تودرتوی قافله مدینه به تپش درآمده است.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پیشاپیش صفوف نماز، دل به عظمت حضرت حق می سپرد و نیاز به درگاه بی نیاز می برد.
* * *
اینک قافله پای در راه نهاده است. صبح است و نسیم هم چنان در پیچ درّه ها می پیچد و دلبری می کند. جمعیّت، شادان از حجّی که در رکاب رسول صلی الله علیه و آله وسلم گزارده، به شوق دیدار زن و فرزند و اهل و دیار سر از پا نمی شناسد و فوج فوج خاطره در برابر دیدگانشان رژه می رود.
راه، طولانی است و عزمی جزم می طلبد و همّتی مردانه و شوقی که پیشاپیش رفته باشد. تا هوا نفس گیر نشده باید گام ها را تیزتر برداشت.
کم کمک، سازِ سخن های پراکنده کوک می شود و گاهی شکوفه لبخندی بر لبی می شکفد و گلبوته خنده ای به بار می نشیند.