- دیباچه 1
- پیش گفتار 3
- رنگین کمان ستاره و سرود 4
- افق های آبی خیال 7
- خاک ز عطر قدمت مست شد 9
- چشم در چشم سکوت 11
- فرصتی برای گریستن 16
- بوی گل یاس 19
- در معبر غدیر 31
- ارّابه شکسته واژه ها 36
- سپهدار لشکر عشق 40
- پنجره ای برای تنفّس 47
- در اندیشه اتّفاقی سپید 55
- بر سواحل بغض های منتشر 61
- مسیح علیه السلام، مبشر مسیا صلی الله علیه و آله وسلم 78
- ای ماه خوب خدا، رمضان! 94
- شب های بی ستاره 96
- باده ای از خمّ غدیر 99
- زندانیِ بزرگ بصره و بغداد 103
- فصلی از نِی و ناله 106
- حقیقتی به گونه رؤیا 109
خاک ز عطر قدمت مست شد
خاک ز عطر قدمت مست شد
یا حسین علیه السلام !
تو مثل رؤیایی شیرین، در خواب گل ها می وزی و عطر نامت، مشام گلبوته ها را می آشوبد.
میلادت، اندوه مهربانی را در خراب آباد خاک می پراکند و نسیم سرخوش کویت، تبسّم فروش شهر شادی هاست.
خاک، ز عطر قدمت مست شد ور نه گل، تهی دست تر از آن بود که به لبخنده های معطر خود ببالد.
ای ماناترین حادثه روزگار! حاشا که یاد بزرگی هایت از صفحه ذهن زمان پاک شود!
تو آمده ای که بمانی تا عشق بماند و ایمان و انسان به بشکوهی نامت پناه برد؛ آن گاه که پناهی نیست.
عمری است که در کوچه های یادت گُمیم؛ آن سان که بوته ای در جنگل عظیم درخت.
ای طراوت شگفت! بوته های «غیرت» ما را به باران «قیام» خویش بارور کن و سروهای «عزّت» و «آزادگی» را در جنگل جانمان، برویان.
ای هم نفس فرشتگان والایی! نام های فراموش ما را از پشت پَرچین پُرچین ملکوت، به شورشی شگفت بر هر چه سکوت، فراخوان و بر ما مپسند که پرچم سرخ کربلایت را از دوش های عاشورایی خویش فرو نهیم.
دلت بر مدار تیغ و عشق می گردید و اگر طلوع آتشینت نبود، دهان دریده ستم، هر چه پاکی را به کام در می کشید و «شرف» هم چنان یتیم می ماند.