داستانهای شهید (معاد و قیامت) صفحه 287

صفحه 287

استخوان سوخته،از آن به مشام رسید،تا اینکه حرم پراز دودوآتش شد.

در این هنگام،حضرت امام«علیه السلام»ایستادندوباصدای بلند، نام متولی را برده وفرمودند:« به خلیفه بگو،به سبب همسایگی با این ظالم،به من آزار رساندی.»

متولی بیدارشد وترسان و لرزان،نامه ای به خلیفه نوشت وفرمان حضرت امام«علیه السلام»را متذکر گردید.

و در همان شب،خلیفه از« بغداد» به«کاظمین» آمد،حرم را خلوت کرد و دستور داد:قبر وزیر را بشکافند و جسدش را بیرون آورده و جای دیگر دفن کنند.چون در حضور خلیفه،قبر را شکافتنددر آن جز خاکستربدسوخته،ندیدند.وی در عالم برزخ جزای مقدارکمی از گناهانش را دیده بود.وای به روز قیامت که چه بلایی سرش بیاورند(1).


1- داستانهای شگفت-صفحه264
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه