- بزرگترین دزد!! 1
- لباس زهد! 1
- ضررنوعی 2
- فقط دروغ مگو! 4
- کج اندیشی 7
- تونادانی 8
- یک اشتباه علمی 9
- به کار بد دست نزن 12
- کار آسانی که خطرناک می شود 13
- لقمه را از دهنت بیرون بیاور! 16
- این هم یکی از نقشه های اوست 20
- آه چه نقشه ای! مرگ بر او باد !! 22
- مرد آواره 26
- یک نقشه شوم! 27
- پاداش جنایت 28
- عاقبت منافقین 30
- رفاقت مکن 31
- اشاره 36
- حتی یک قطره 38
- برای تقرب بخدا بقتل می رسانم 40
- سرم را ببرید 41
- خبر جعلی !! 43
- امام (علیه السلام) در مجلس متوکل ! 45
- فردا معلوم میشود ! 48
- او همه جا وجود دارد ! 49
- موی سرم را ... 51
- تبریک یا تسلیت ؟ 53
- من غلام مسلمانانم 56
- من پول نمیخواهم 58
- خیانت بصورت اندرز! 60
- خلیفه عریان شد ا 63
- تفال به قرآن ! 64
- در جستجوی کار 68
- جرم شیعه بودن ! 72
- ما چگونه ایم ؟ 74
- حمد خدای را 79
- بلای بزرگ! 80
- این هم 9 هزار اشرفی 83
- هارون دلش سوخت! 87
- توسل به دروغ ؟ 93
- من آزادشده علی(علیه السلام) هستم . 98
- خواست خدا 100
- من برهنه هستم ! 105
- راهب نصرانی 108
- صلیب به دور افتاد ! 112
- تاجر فریب خورده 114
- نقشه رفوگر! 115
- اشاره 119
- پیام امام باقر(علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) 120
- خود را آزمایش کن 122
- سخنان تازه و درخشان 124
- بازار عکاظ 126
- دانشمند بی انصاف 132
- ضربه های شلاق 135
- اشاره 137
- توجه به دو نکته : 138
- اشاره 138
- مجلس حیات بخش 141
- عشق دیدارعمو 144
- دیگر به دیدار من نیا ! 146
- دو منظره ی دیدنی 149
- نمک برزخم 151
- نتیجه ی گفتار و عزت واقعی 153
- گزارش مامور 155
- انتقاد عبدالملک از امام چهارم (علیه السلام) . 157
- نامه ی امام چهارم(علیه السلام) به عبدالملک 158
- سخنان پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) 159
- اندوه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه ئ آله و سلم) 163
- مهمان نمک نشناس 169
- خیانت آشکار می شود ! 172
- دلیل برای وجود خدا !! 173
- همه موجودات نیازمندند 177
- دست غیبی 180
- فکر من ! 181
- در محضر امام صادق (علیه السلام) 183
- ضرر عشق به دنیا 186
- خودکشی کن! 187
- این مرتبه استاد شد؟ 189
- مرد خدا ! 195
- من پول نمی خواهم ! 197
- اشاره 199
- نامه ی ابوذر به حذیفه 200
- نامه ی حذیفه در پاسخ ابوذر 202
- اشاره 215
- فرستادگان به اذان در مدینه 217
- سخنی درباره شارب 220
خورشید سعادت درخشید
اشاره
اتفاقا در آن سال طبیب واقعی او امام چهارم (علیه السلام) به حج مشرف شده بود و در آن حال زهری را ملاقات کرد از مردم سؤال کرد چه خبر است؟ گفتند : یابن رسول الله او مردی دیوانه است . امام (علیه السلام) نزد او آمد تا چشم زهری به امام زین العابدین(علیه اسلام) افتاد قفل سکوت را شکست و سلام کرد.
امام جواب داد و فرمود: حالت چطور است؟
زهری عرض کرد یابن رسول الله در حکومت بنی امیه فرماندار بودم روزی عصبانی شدم و مردی را کشتم . اکنون چندین سال است که ناراحتم و این چنین در بدر به سر می برم.
امام (علیه السلام) فرمود: توبه کن.
زهری : آقا گناه من بزرگ است توبه من قبول نمی شود.
امام چهارم این مطلب را بدان که من از این نا امیدیت از رحمت خدا بیش از آن گناهت (قتل نفس) برتو می ترسم !
زهری : آقاجان آیا توبه من قبول می شود؟
امام چهارم: البته قبول می شود، خونبهای مقتول را به وارثین او بپرداز وتوبه کن خداوند توبه تو را می پذیرد، و زندگی و زن و فرزند خویش برگرد و به انجام دستورات دینی خود ص:143
مشغول باش !
زهری که سالها بود در گوشه کوه به سر برده و از این وضع نکبت بار و همنشینی با جانوران بی اندازه خسته شده بود و تمام راه ها را برای خود مسدود می دانست وقتی بیانات جدی بزرگترین شخصیت دینی، امام چهارم(علیه السلام) را شنید و راه نجات و سعادت دنیا و آخرت خود را خیلی ساده دید مانند گل از هم شکفته شد و از خوشحالی دیگر در پوست خود نمی گنجید. و در واقع مرده ای بود که حیات دوباره ای پیدا کرد.
زهری گفت : آقا جان این شما بودید که مرا از بد بختی دنیا و آخرت نجات دادید ، این شما بودید که مرا از امواج مهلک غم ها و بلاهای خانمانسوز رهایی بخشیدید و گره از کارم گشودید . آری « اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (124)»(1)
فقط خدا است که می داند منصب رسالت و مقام رهبری اجتماع را در چه خاندانی قراردهد .