قصه های اسلامی ماه (مرد خسیس) صفحه 146

صفحه 146

بنشین وقت مغرب پیرمرد سقائی را می بینی که آثار سجده در صورت نمایان است و جبه پشمی بر تن دارد و با هر قدمی که برمی دارد ذکر خدا می گوید و اشک چشمش جاری است همان شخص عموی تو است که با شتری سقائی می کند وقتی نزدیک او شدی از تو وحشت می کند فورأ خود را به او معرفی کن ولی زیاد توقف نکن که برای او خطرناک است .

دیگر به دیدار من نیا !

یحیی ازمدینه حرکت کرد و به کوفه آمد و مطابق نشانی هایی که پدرش داده بود رفت و موقع مغرب عمویش را باهمان خصوصیات ملاقات کرد و همان طوریکه پدرش گفته بود عیسی اول وحشت کرد ولی وقتیکه یحیی خودش را معرفی کرد عیسی او را در آغوش کشید و گریه سختی کرد. یحیی نیز گریان شد بعد قدری کنار کوچه نشستند و عیسی از حال خویشان و اهل و خاندان خود پرسش کرد، یحیی پاسخ

داد سپس به یحیی گفت در اینجا کسی مرا نمی شناسد و صاحب آن خانه ای که در آن منزل دارم دخترش را به ازدواج من در آورد و من از آن زن دختری پیدا کردم. وقت شوهر او

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه