قصه های اسلامی ماه (مرد خسیس) صفحه 197

صفحه 197

سلیمان : مرا پند و نصیحتی بفرما !

ابوحازم : کوشش کن که خدا در جائیکه نهی کرده است تو را نبیند و سعی نما در جایی تورا ببیند که تو را به آن امر فرموده است .

در این وقت سلیمان گریه سختی کرد. از این رو یکی از حاضران به ابو حازم گفت :

این حرفها چه بود که در محضر خلیفه گفتی؟

من پول نمی خواهم !

ابوحازم گفت : ساکت باش خداوند عالم از علماء و دانشمندان عهد و پیمان گرفته است که علم و دانش خود را برای مردم ظاهر کنند و پوشیده ننمایند . وی این سخن را گفت و از مجلس سلیمان بیرون رفت سپس سلیمان پولی از برای او فرستاد. ابوحازم پول ها را برگردانید و گفت : بخدا سوگند من دوست نمیدارم این مال نزد تو باشد تا چه رسد به اینکه بخواهم نزد خودم باشد ! (1)

آری چنان نیست که تمام افراد پول دوست و ریاست طلب و متملق

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه