قصه های اسلامی ماه (مرد خسیس) صفحه 8

صفحه 8

به راه افتاد، من با خود گفتم این مرد چه احتیاجی دارد که دزدی میکند ؟

باز هم در راه به مغازه انار فروشی رسید و او را نیز غافل گیر کرد و دو دانه انار از مغازه ی او سرقت کرد . من ( بازهم )از کار او در شگفت شدم و با خود گفتم لابد با او خرید و فروش دارد .

ولی باز گفتم چه احتیاجی است که از او دزدی کند؟

من به تعقیب او ادامه دادم تا اینکه به مرد مریضی برخورد کرد و دو نان و دو انار که دزدیده بود نزد او گذاشت و به راه خود ادامه داد .

تونادانی

من پیش می رفتم و از کارهایی که از او دیده بودم پرسش کردم . وی گفت: گویا تو جعفر بن محمد(علیه السلام) هستی؟

گفتم: بلی

آن مرد به من گفت این نادانی که تو داری در برابر شرافت اصلی(نسبی) که از آن برخورداری برایت سودی نخواهد داشت؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه