امدادهای غیبی صفحه 103

صفحه 103

بی حساب روزی می دهد». این فکر در ذهنم تداعی شد. خنده ام گرفت که مریم علیهاالسلام و بیت المقدس کجا؟ و من کجا و این جا کجا؟ بعد از نماز همین طور به خودم و فکرم می خندیدم که یک لحظه دیدم کسی به پنجره می زند. با خود گفتم کسی در این موقع پنجره را نمی زند، مگر این که از افسرها باشد و بخواهد برای بازدید یا بازجویی بیاید. پنجره را که باز کردم، دیدم یکی از سربازان عراقی است. با تندی گفت این را بگیر و بدون صحبت رفت.

پاکت را باز کردم. غذایی کامل از قبیل مرغ سرخ کرده، نان و سبزی بود. بعد از چندماه انفرادی نخستین بار چنین چیزی را می دیدم. در پُست بعدی که آن سرباز آمد، پرسیدم چرا شما زحمت کشیدید. شاید بعثی ها متوجه می شدند و برایتان گران تمام می شد. گفت: من شیعه هستم و مادربزرگم ایرانی است؛ این غذا را مادربزرگم فرستاد. من با جانم بازی کردم و با توکّل بر خدا، این غذا را برایت آوردم.(1)

امدادهای غیبی بر گروه تفحّص

سیزده مؤذن ناآشنا

آخرین روزهای تابستان 72 بود و دست های جست وجوگر بچه های «تفحّص» به دنبال پیکر شهدا می گشت. مدتی بود که در منطقه ی عملیاتی خیبر به عنوان خادم شهیدان انتخاب شده بودیم و با جان و دل در پی عاشقان ثاراللّه بودیم. سکوت سراسر جزیره را فرا گرفته بود؛ سکوتی که روح را دگرگون می کرد. قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نظرمان را جلب کرد:

با وضو وارد شوید، این خاک به خون مطهّر شهدا آغشته است. این جمله دریای سخن بود و معنی. نزدیک ظهر بود، بچه ها باکمی آب که داشتند، تجدید وضو کردند، ولی ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوش جانمان نشست. با خود گفتم: هنوز که وقت نماز نیست، پس حتما در


1- ماهنامه ی نخل های نور، ش 32، ص 4.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه