امدادهای غیبی صفحه 88

صفحه 88

فراموش کنم. روز پنج شنبه _ که تعطیل بود _ به همراه دوستان به باغ رفتم. پس از گردش و بحث علمی، نهار خوردیم و استراحت کردیم. هنوز خوابم نبرده بود که کم کم تب و لرز شدیدی به من دست داد و به سرعت شدت یافت. دوستان هرچه عبا و روانداز بود، روی من انداختند، ولی باز هم می لرزیدم. پس از ساعتی تب سوزانی وجودم را فرا گرفت و احساس کردم که با مرگ فاصله ای ندارم. دوستان مرا به منزل بردند و به حالت احتضار افتادم. کم کم نشانه های مرگ از راه رسید. تازه به یاد خواب آن روز افتادم. در آن حالت بحرانی دیدم دو نفر وارد اتاق شدند و در دو سوی من ایستادند و با نگاه به یکدیگر گفتند باید او را قبض روح کرد. من که مرگ را در برابر دیدگانم می دیدم، با قلبی سوخته و پراخلاص به سالار شهیدان توسل جسته و گفتم: سرورم! من از مرگ نمی هراسم، ولی از دست خالی و فراهم نکردن زاد و توشه ی آخرت نگرانم، به احترام مادرت فاطمه مرا شفاعت کن تا خدا مرگم را به تأخیر اندازد تا من کار آخرت را بسازم و آن گاه بروم. شگفتا که پس از این توجه قلبی، دیدم فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: سیدالشهدا علیه السلام می فرماید: شیخ به ما توسل جسته و ما او را نزد خدا شفاعت کرده ایم و برای او عمر طولانی خواسته ایم و خدا از سر مهر به ما، اجابت فرموده است، او را رها کنید. آن دو به نشانه ی اطاعت خم شدند و آن گاه هر سه با هم صعود نمودند. در همان لحظه احساس کردم که بهتر شدم و کم کم بهبودی کامل یافتم.

شیخ مفید

شیخ مفید

در زمان شیخ مفید رحمه الله، شخصی روستایی نزد ایشان آمد و سؤال کرد «زن آبستنی فوت کرده و فرزندش زنده است، آیا باید شکم زن را شکافت و بچه را بیرون آورد یا به همان حالت او را دفن کرد؟» شیخ فرمود: به همان حالت زن را دفن کنید.

آن شخص برگشت، ولی متوجه شد سواری از پشت سر می آید، وقتی نزدیک شد، گفت: «شیخ فرمود: شکم آن زن را شکافته و طفل را بیرون آورید، سپس او را دفن کنید».

مرد روستایی همین کار را کرد. پس از مدّتی جریان را به شیخ نقل کردند. ایشان

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه