امدادهای غیبی صفحه 91

صفحه 91

سپس به تدبیر جهان پرداخت. روز را به شب _ که شتابان آن را می طلبد _ می پوشاند و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید، که به فرمان او رام شده اند. آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان) از آنِ او (و به فرمان اوست!) فرخنده و زوال ناپذیر است پروردگار جهانیان... رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.(1)

آیه را خواندم، آنان جلوتر آمدند. یکی از آن دو مرا نگاه داشت و دست خویش را از پیشانی تا سینه ام کشید و سوره ی حمد را خواند و به چهره ی من فوت کرد و تمام قرآن را در سینه ی من نهاد. حالم دگرگون شد و هنگامی که به خود آمدم، دیدم شب فرا رسیده است. برخاستم و به آبادی آمدم. ماجرا را برای چند نفر نقل کردم. آن ها باور نمی کردند. مرا به خانه ملاّی روستا بردند. قرآن را آوردند و گفتند بخوان؛ گفتم از حفظ بپرسید. او شروع کرد به پرسیدن و از هرکجا پرسید از حفظ و بدون کوچک ترین لغزش همه را تلاوت کردم. ملاّی روستا قرآن را بوسید و گفت: «مردم! کاظم درست می گوید، او مورد لطف قرار گرفته است».

مردم بر سرم ریختند و لباس هایم را به عنوان تبرّک بردند و اگر ملا مرا به خانه ی خود نبرده بود، مردم ده، گوشت بدنم را نیز به تبرّک می بردند...(2)

پوریای ولی

پوریای ولی

قرار بود پوریای ولی با پهلوانی که تازه از اصفهان آمده بود، کشتی بگیرد. او پس از نماز صبح در شبستان محل دو زانو بر زمین نشسته و به فکر فرو رفته بود. نا گهان گریه ای رشته ی اندیشه هایش را پاره کرد. پیرزنی را دید که از ته دل ناله می کرد و می گفت: «خدایا! لطف خودت را از پسرم دریغ نکن؛ خدایا! به پسرم کمک کن.» نزدیک رفت و به آرامی پرسید: مادر! چرا گریه می کنی!؟ پیرزن گفت: «چه بگویم جوان! پسرم پهلوانِ اصفهان است؛ او آوازه ی قدرت پهلوان این شهر را شنیده و این همه راه آمده


1- اعراف، 54.
2- کرامات صالحین، محمدشریف رازی، ص 359.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه