نوجوان و توحید صفحه 31

صفحه 31

پاسخی محکم داشت و هم از شک و تردید خلاص شده بود و می توانست با ایمانی استوار به زندگی دوباره اش بازگردد. در دل خدا را شکر کرد و از خانه امام بیرون آمد.

علت فاعلی

از صبح تا شب، در کنار اتاق کوچکش می نشست و با چرخ نخ ریسی، کار می کرد. چشمانش کم سو شده بود. دستان لرزان او دیگر توان کار کردن نداشت. هر روز به امید به دست آوردن لقمه ای نان حلال، کنار چرخش می نشست و کار می کرد. علاوه بر آن، از شوهر ناتوانش نیز پرستاری می کرد. او فرزندی نداشت تا او را در این سن و سال یاری رساند. گاهی افرادی برای خریدن پارچه هایی که بافته بود، به خانه اش می آمدند، ولی هرگز خویشاوندی به دیدن آنها نمی آمد. با تمام اینها، او خدا را شکر می کرد و از این زندگی راضی بود. کسانی که از کنار خانه او می گذشتند، با شنیدن صدای چرخ نخ ریسی اش می فهمیدند او هنوز زنده است و کار می کند.

یکی از روزها، امام علی علیه السلام با جمعی از یارانش، در حال گذر از کوچه های شهر کوفه به خانه این پیرزن رسید. از پنجره خانه او مثل همیشه صدای چرخ نخ ریسی به گوش می رسید. امام دانست او هنوز دست از تلاش برنداشته است و با کهولت سن، کار می کند تا لقمه ای نان حلال برای گذران زندگی فراهم کند. امام خواست تا یکی از راه های خداشناسی را به یارانش بیاموزد. در خانه او را به صدا درآورد. پیرزن گفت کیستی؟ حضرت فرمود:

من علی بن ابی طالب هستم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه