نوجوان و توحید صفحه 65

صفحه 65

ب) دیده نشدن

الف) بی جهت و مکان بودن

مرد مسافر که خستگی در چهره اش نمایان بود، کوره راه و بیابان را پشت سر گذاشت و پس از چندین روز، با دیدن شهر بلخ، بارقه امید در دلش زنده شد و با تازیانه ای که در دست داشت، بر الاغی که بر آن سوار بود، نواخت. الاغ بیچاره سرعت گرفت و به شهر تاریخی بلخ که امام رضا علیه السلام در آن به سر می برد، نزدیک شد. امام رضا علیه السلام به دعوت مأمون، خلیفه عباسی برای پذیرفتن ولایت عهدی به آن شهر آمده بود. زمان اندکی پس از حضور امام، مردم گروه گروه از شهرها و روستاهای دور و نزدیک می آمدند و از محضر فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بهره می بردند و درباره مسائل گوناگون علمی، اعتقادی و احکام از آن حضرت می پرسیدند. مرد مسافر، با این انگیزه، به شهر بلخ وارد شد و سراغ امام رضا علیه السلام را گرفت. مردم او را به جایگاه امام هشتم راهنمایی کردند. او هنوز درباره امام شک و تردید داشت و در اثر تبلیغات گسترده مخالفان، هنوز نمی دانست که امام بر حق کیست و خلافت حق چه کسانی است. با خود می گفت: اگر او به پرسش هایم پاسخ صحیح بدهد، امامت او را می پذیریم و به یاران او می پیوندم. بنابراین، به حضور امام رسید. نزدیک شد و با کمال ادب و احترام روبه روی حضرت نشست و خطاب به امام گفت: من پرسشی دارم، اگر پاسخ آن را آن گونه که خود می دانم بدهی، امامت تو را می پذیرم.

_ هر چه می خواهی بپرس.

_ به من بگو، پروردگارت از چه وقت و چگونه بوده و تکیه گاهش چیست؟

_ خدا بی مکان است، گونه و جهتی ندارد و بر قدرت خویش تکیه دارد.

در این هنگام، آن مرد مسافر برخاست و در حالی که لبخند بر چهره

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه