- [مقدمة المؤلف] 1
- قال: بدان كه لازم است اعتقاد به خلافت و افضليّت خلفاء 3
- قال: و خلافت عبارت است از نيابت حضرت رسول (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) در اقامه دين 8
- قال: و شرايط امام و خليفه دوازده چيز است: 10
- دوم: اجتهاد به معني كه اهل سنّت به آن قائلند 11
- اول: بلوغ، 11
- امّا آنچه از شروط مذكور كه در نزد اماميه معتبر نيست دو چيز است: 11
- اول: فرستادن آوردن حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) از براي بيعت به عنف، 16
- امّا آنچه دلالت بر فسق أبو بكر ميكند چند چيز است: 16
- دوم از آنچه دلالت بر فسق أبو بكر ميكند قضيه غصب كردن فدك و عوالي است از حضرت فاطمه (سلام اللَّه عليها) 28
- [علاوه بر اينها أبو بكر چند جا به نقيص روايت ارث نبردن عمل كرد] 36
- دوم آنكه حجرههاي عايشه و حفصه را به ايشان به ميراث داد 36
- سوم از مواضعي كه أبو بكر به نقيض روايت ارث نبردن از پيغمبر حكم كرد قصه دعواي علي و عباس است 39
- سوم از آنچه دلالت بر فسق أبو بكر ميكند اذيّت رسانيدن اوست به حضرت خير النساء 46
- چهارم از آنچه دلالت بر فسق أبو بكر ميكند آن است كه خلف قسم نمود 46
- پنجم از آنچه دلالت بر فسق او ميكند قول عمر است كه در شأن او گفته است كه: 47
- ششم از آنچه دلالت بر فسق او ميكند آن است كه وصيت كرد كه او را در خانه حضرت رسول (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) دفن كنند 48
- دوم آنچه غزالي در كتاب «احياء العلوم» روايت كرده است 49
- هفتم از آنچه دلالت بر فسق و ظلم او ميكند كلماتي است كه در وقت مفارقت از دنيا و مشاهده احوال عقبي گفته: 49
- سوم آنچه در تنفيس (كذا) كرابيسي و زهره انيسي (كذا) و مواعظ الكرامي (كذا) روايت شده كه 49
- اشاره 50
- پنجم آنچه زياد بكائي كه از اكابر علماي ايشان است نقل نموده است 50
- و امّا آنچه دلالت بر فسق عمر ميكند 50
- چهارم آنچه در كتاب «الصراط المستقيم» از محمد ابن أبي بكر روايت شده كه 50
- اول آنچه در «صحيح مسلم» روايت شده كه حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) و عباس در زمان خلافت عمر به نزد او رفتند 51
- دوم از آنچه دلالت بر فسق عمر ميكند آن است كه مكرّر مخالفت حكم خدا و حكم حضرت رسالت پناهي ميكرد 52
- سوم از آنچه دلالت بر فسق او در زمان خلافت ميكند آن است كه به بسياري از احكام ثابته نبويه كه جاهل بود، 57
- چهارم از آنچه دلالت ميكند بر فسق و گمراهي او كلماتي است كه در وقت رفتن او از دنيا حقتعالي بر زبان او جاري كرد 58
- امّا آنچه دلالت بر فسق عثمان در زمان او ميكند 59
- اشاره 59
- اول آنكه حَكَم ابن أبي العاص و پسرش مروان را كه طريد رسول اللَّه (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) بودند 60
- دوم از آنچه دلالت بر فسق عثمان كه در زمان خلافت از او صادر شد ميكند اذيّت و بد سلوكي است كه با جمعي از اجله صحابه به عمل آورد 62
- سوم از آنچه دلالت بر فسق او ميكند آن است كه خمس كه مخصوص اهل بيت است 70
- چهارم از آنچه دلالت بر فسق او ميكند آن است كه علف و گياه صحرا از براي شتران خود غُرُق كرد 71
- پنجم از آنچه دلالت بر فسق و ضلالت او ميكند آن است كه اكثر صحابه او را تفسيق و تكفير كردند و شهادت به فسق و ظلمش دادند، 72
- ششم از آنچه دلالت بر فسق بلكه بر كفر او ميكند، اجماع صحابه است از مهاجر و انصار بر قتلش 73
- قال: و طريق انعقاد امامت چهار است: 79
- اول آنكه عصمت و افضليّت از جميع امّت 80
- و امّا دليل بر انحصار طريق به نصّ چند چيز است: 80
- دوم آنكه مردمان كه اهل بيعت بر اماماند اختيار ندارند كه تعيين قاضي نمايند 80
- پنجم آنكه از كتب فريقين ثابت و محقق است كه انبياء سلف همه تعيين خليفه نمودند و از دنيا رحلت فرمودند 81
- چهارم آنكه شبهه نيست كه تعيين و نصب امام از جهت اصلاح عباد و انتظام بلاد است 81
- سوم آنكه دانستي كه امامت عبارت است از خلافت از جانب خدا 81
- هفتم آنكه اماميه را اعتقاد آن است كه همچنان كه به بعث نبي عقلًا بر خداي تعالي واجب است همچنين 82
- ششم آنكه هرگاه تعيين و نصب امام به اختيار رعيّت باشد بايد تبديل و عزلش نيز به اختيار ايشان باشد، 82
- و امّا طريق سوم ايشان كه عبارت شوري باشد 85
- و امّا طريق دوم كه عهد امام سابق باشد 85
- قال: و مخالفان در شرايط امامت چند فرقهاند: 92
- قال: و ديگر از مخالفان اماميهاند 93
- قال: و ديگر از مخالفان غلاة شيعهاند، 94
- قال: و ديگر از مخالفان اماميّه و اسماعيليّهاند 95
- قال: اعتقاد بايد كرد كه خليفه به حق يعني مستجمع صفات 101
- چهارم آنكه اجماعي كه در نزد ايشان حجّت است، اجماع جميع اهل حلّ و عقد است 102
- سوم آنكه اصوليّين اهل سنّت تصريح كردهاند كه هر اجماعي بايد مستندي داشته باشد، 102
- اول آنكه اجماع در نزد اماميه در وقتي حجّت است كه معصوم داخل آن باشد 102
- دوم آنكه سنّيان كه قائل به حجيّت اجماعاند با قطع نظر از دخول معصوم، اختلاف كردهاند 102
- اجماع ايشان بر خلافت أبو بكر، و اين دليل باطل است به چند وجه: 102
- قال: و مخالف در اين اعتقاد، شيعه است 111
- اما بيان اثبات خلافت آن حضرت به طريق چهارم معلوم شد، 114
- اشاره 114
- مخفي نماند كه شيعه را [براي] اثبات امامت حضرت مرتضي علي (عليه السّلام) چند طريق است: 114
- و امّا طريق اول يعني طريق نصّ 115
- و امّا طريق عصمت [دوم] 116
- امّا طريق افضليت [سوم] 120
- چند روايت كه صريح است در افضليت آن حضرت از جميع، و اكابر علماء و مشايخ ايشان در كتب معتبره خود نقل كردهاند اكتفا ميكنيم: 121
- دوم حديثي است كه در «جامع الاصول» از «صحيح» ترمذي روايت كرده است 121
- حديث سوم ابن مغازلي شافعي در «مناقب» خود روايت كرده است 122
- حديث چهارم ابن جبير در كتاب «نخب» از سعد بن أبي وقّاص روايت كرده است 123
- حديث ششم كه صريح است در افضليّت آن حضرت در علوم حديثي است كه أبو المكارم 123
- پنجم حديثي است كه اخطب خوارزم و اصفهاني و ابو بكر شيرازي و ابن مردويه به چهل طريق روايت كردهاند 123
- حديث هفتم حديث مشهور متواتر است كه در روز خندق 125
- حديث هشتم حديث مواخات است 125
- حديث نهم حديثي است كه احمد حنبل در «مسند» خود و صاحب كتاب «شرف النبي» و صدر الائمه 126
- حديث دوازدهم حديثي است كه ناصر ابن أبي المكارم مطرزي خوارزمي 127
- حديث دهم حديثي است كه در «مناقب» خطيب خوارزمي و «مناقب» ابن مردويه 127
- حديث يازدهم حديثي است كه ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» 127
- حديث چهاردهم حديثي است كه در «تاريخ» خطيب 128
- حديث سيزدهم حديثي است كه ابن أبي الحديد از «مسند» احمد حنبل روايت كرده است 128
- حديث هفدهم حديثي است كه محمّد بن يوسف گنجي شافعي 129
- حديث شانزدهم حديثي است كه زمخشري در «ربيع الابرار» روايت نموده 129
- حديث پانزدهم صاحب كتاب «مراصد» از ابن عباس روايت كرده است كه: 129
- حديث نوزدهم حديثي است كه باز فاضل مذكور در كتاب مسطور به نحو مزبور روايت نموده 130
- حديث بيستم حديثي است كه باز فاصل مذكور در كتاب مزبور به نحو مسطور روايت كرده 130
- حديث هيجدهم حديثي است كه فاضل مذكور در كتاب مذكور به نحو مسطور روايت كرده است 130
- قال: و امّا دليل شيعه بر نصّ جلي بر وجه تفصيل آن كه استدلال نمودهاند 132
- قال: و ما در اين مقام ميخواهيم محاكمه كنيم ميان اهل سنّت و جماعت شيعه 139
- اشاره 140
- بر عقلا و ارباب شعور مخفي نيست انكار نصوص جليّه بر خلافت حضرت مرتضي علي (عليه السّلام) به غير از عناد و عصبيت ديگر باعثي ندارد 140
- نصّ دوم احمد حنبل در «مسند» و فقيه مغازلي شافعي در «مناقب» و طبري در «تاريخ» خود و جريري (جزري) در «تاريخ» خود 140
- نصّ اول نصّي است كه ابن مغازلي شافعي در «مناقب» و ابن شيرويه ديلمي در «فردوس» نقل كردهاند 140
- نصّ سوم نصّي است كه احمد حنبل در «مسند» خود روايت كرده 141
- نصّ چهارم ابن مغازلي شافعي در «مناقب» از ابو ذر روايت كرده 142
- نصّ پنجم باز نصّي است كه ابن مغازلي در «مناقب» از ابن عباس روايت نموده 142
- نصّ هفتم أبو بكر محمّد بن مؤمن شيرازي كه از مشاهير سنّيان است در «رساله اعتقاد» روايت كرده است 143
- نصّ ششم أبو بكر أحمد بن موسي بن مردويه كه از جمله متعصّبان اهل سنّت است در كتاب «مناقب» خود روايت كرده 143
- نصّ يازدهم فخر رازي در كتاب مذكور و اسعد بن حسين بن علي در كتاب «اربعين» روايت كردهاند 144
- نصّ دهم نصّي است كه باز در كتاب مذكور مروي است 144
- نصّ نهم نصّي است كه فخر رازي در كتاب «نهاية العقول» روايت نموده 144
- نصّ هشتم خوارزمي در «مناقب» خود روايت كرده كه پيغمبر (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) گفت: 144
- نصّ دوازدهم محمّد بن مؤمن شيرازي در «رساله اعتقاد» روايت كرده است 145
- نصّ سيزدهم حافظ محمّد بن مؤمن شيرازي از دوازده تفسير خودشان روايت كرده 145
- نصّ هفدهم أبو القاسم حسكاني در «شواهد التنزيل» روايت كرده است 146
- نصّ پانزدهم در «صحيح» ترمذي و «سنن» أبي داود و «جمع بين الصحاح السّتة» و «مسند» احمد حنبل و «مصابيح» و «مناقب» ابن مغازلي مروي است كه 146
- نصّ شانزدهم نصّي است كه ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» روايت نموده 146
- نصّ چهاردهم خوارزمي در «مناقب» خود روايت كرده 146
- نصّ هيجدهم نصوص كثيره است كه در خصوص ائمه اثني عشر رسيده است. 148
- قال: و ما حال مؤنث اين كار يعني اثبات نصّ را از ايشان بر ميداريم 153
- قال: اكنون دليلي اقامه كنيم و نقلي آوريم از كتب شيعه كه دلالت كند بر اينكه بودن نصّ محال است. 174
را شنيد گفت: «كلّ النّاس أفقه من عمر حتّي المخدّرات في الحجال»؛ يعني همه مردم داناترند از عمر حتي زنان در خانهها.
و به روايت ابن أبي الحديد اين قول هم از عمر علاوه نقل كرده كه بعد از آن گفت كه: آيا تعجب نميكنيد از امامي كه خطا گويد و زني كه صواب گويد، به درستي كه با امام شما دعوي فضل كرد و بر او غالب آمد.
و اگر كسي گويد كه همچنان كه بر امام حفظ واجبات لازم است همچنان حفظ مستحبات نيز لازم است و چون مهر سنّت مستحب است. لهذا عمر نهي از زيادتي نمود و اينكه گفت: «كلّ النّاس أفقه من عمر و آيا تعجب نميكنيد از امامي كه خطا كند» از باب تواضع [بود] جواب گوييم كه حفظ مستحبات لازم است به نحوي كه منجر به فعل حرام نشود و امر كردن به سنّت به نحوي كه متضمن تحريم حلال باشد و مشتمل بر تهديد و تخويف مسلمانان باشد حرام صرف است و چگونه جايز است كه زايد از مهر سنّت با وجود اينكه مال غير است گرفته شود و داخل بيت المال شود و اگر آن مهر زايد نامشروع است بايد مال شوهر باشد و اگر مشروع است چگونه داخل بيت المال ميتوان نمود پس اگر عمر در اين قول كه آن مال را داخل بيت المال ميكنم صادق بود، صريح مخالفت حكم خدا را كرده است و اگر كاذب بود باز به جهت كذب بايد فاسق باشد و اگر اين كذب از روي مصلحت بود و در گفته خود محق بود، پس بايد گفته آن زن خطا باشد، پس تواضع نمودن عمر و گفتن اينكه او بر خطاست وزن بر صواب، تصويب بر حرام است و آن بلا خلاف نامشروع و حرام است.
چهارم از آنچه دلالت ميكند بر فسق و گمراهي او كلماتي است كه در وقت رفتن او از دنيا حقتعالي بر زبان او جاري كرد
از آن جمله در «جمع بين الصحيحين» مروي است كه در وقتي كه عمر زخم خورد و يقين به هلاكت خود كرد ابن عباس به ديدنش رفت، ديد كه اضطراب و بيتابي مينمود. ابن عباس