نوجوان و امامت صفحه 109

صفحه 109

پیشی گرفتن بر مؤمنان

زیر بار نمی رفت و هر آن چه را که عبداللّه می گفت، انکار می کرد. با این که هنوز خیلی جوان بود، گویا برای آینده نقشه هایی در سر داشت. کسی باور نمی کرد معاویه در آن سن، به ریاست بیاندیشد. نخستین روزهای درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بود. ابوبکر قدرت را در دست گرفته بود و معاویه در دستگاه خلیفه اول جایگاهی نداشت، ولی او فرزند ابوسفیان، رییس تازه بر کنار شده مکه بود. ابوسفیان در این اندیشه است که اگر خود نمی تواند پستی بپذیرد، باید شرایط را برای فرزندش، معاویه فراهم سازد.

عبداللّه بن جعفر بار دیگر سخن خود را تکرار کرد و گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود: من نسبت به مؤمنان از خود آنان مقدم تر هستم. پس از من، برادرم علی علیه السلام به مؤمنان از خودشان مقدم تر است، پس از او فرزندش حسن علیه السلام، سپس فرزند دیگرش حسین علیه السلام و پس از او علی بن حسین علیه السلام. معاویه جوان که دید با این روایت خلافت به او نخواهد رسید، باز سخن عبد اللّه بن جعفر را رد کرد وگفت: تو به سود عمویت علی بن ابی طالب سخن می گویی. نمی دانم از این سخن چه منظوری داری؟ جعفر گفت: منظوری ندارم جز این که روایتی از رسول خدا را نقل می کنم. معاویه خواست از آن جلسه برخیزد و آن جا را ترک کند؛ چون می دانست تا لحظاتی دیگر دروغ او آشکار می شود. عبداللّه گفت: اگر اندکی درنگ کنی، من برای سخن خود شاهد می آورم. آن گاه از جا برخاست و عبداللّه بن عباس و اسامه بن زید را به حضور طلبید. آن دو نیز بر این مطلب گواهی دادند. معاویه دیگر نتوانست آن روایت را انکار کند. معاویه بعدها از سوی خلفای وقت، استاندار شام شد. سپس

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه