پاسداران وحی صفحه 228

صفحه 228

میثم تمّار، سواره با یکدیگر، دیدار کردند و به گفت وگو پرداختند؛ چنان به یکدیگر نزدیک شده بودند که گردنِ اسبانِ شان در کنارِ هم قرار گرفته بود. حبیب بن مظاهر گفت: گویا پیرمردی «اَصْلَعْ» - موی پیشِ سر ریخته ای - را با شکمی برآمده می بینم که در «دارالرِّزق» هندوانه می فروشد. و به خاطر محبت و دوستی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، در حالی که شکم او را دریده اند، به دار آویخته شده است.

میثم تمّار، نیز در پاسخ حبیب بن مظاهر، چنین گفت: گویا می بینم مردی سرخ روی را با گیسوانی بافته شده و از دو سوی آویخته، که به یاری فرزند پیامبرش بپاخاسته و در این راه کشته می شود و آن گاه سر او را در کوفه می چرخانند.

سپس از یکدیگر جدا شدند. اهل محفل که سخنان این دو بزرگ مرد را شنیده بودند گفتند: ما کسی را دروغگوتر از این دو، ندیده ایم. فضیل گوید: هنوز اهل محفل پراکنده نشده بودند، که «رشید هَجَری» در رسید و از حبیب بن مظاهر و میثم تمّار جویا شد. گفتند: هم اکنون از این جا رفتند و گفت و گوی آن ها را برای رشید بازگو کردند؛ رشید گفت: و امّا میثم - که خدای او را رحمت کناد - فراموش کرده است که بگوید: افزون بر این ها، به آورندۀ سرِ حبیب بن مظاهر، صد درهم بیش از آن چه انتظار می رود، جایزه خواهند داد. رشید این سخن را گفت و رفت. بنی اسد گفتند: به خدا سوگند! این؛ یعنی رشید، از آن دو مرد، دروغگوتر است. و امّا بنی اسد همین ها که در این محفل سخنان حبیب بن مظاهر و میثم تمّار و همین طور، سخنان رشید هجری را شنیده بودند، گفتند: چند

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه