محمد خاتم پیامبران (ص) صفحه 27

صفحه 27

چند نکته با خواننده

در اینجا تکیه‌ام بر کهن‌ترین اسناد تاریخ اسلام است و کوشیده‌ام تا پیغمبر و مدینه را از نزدیک‌ترین نقطه بنگرم. گذشته از آن بیشتر بر متون برادران اهل تسنن استناد کرده‌ام، چنانکه انتظار دارم که آنان نیز در اینگونه کارها بیشتر بر اسناد برادران اهل تشیعشان استناد کنند و بدینگونه است که این دو برادر که سالهاست از هم دور می‌شوند به هم خواهند رسید. چه، از میان عقاید هر فرقه‌ای در صحت آنچه بر زبان فرقه‌ی برادر نیز آمده باشد جای هیچ تردیدی نخواهد بود. تاریخ طبری و سیره‌ی ابن‌هشام را متن گرفته‌ام و هرگاه به مأخذی دیگر رجوع کرده‌ام نشان داده‌ام. نکته‌ی دیگر اینکه در اینجا کوشیده‌ام تا درباره‌ی پیغمبر اسلام - که بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند - سخنی [ صفحه 228] بیاورم که برای خواننده، تکرار آنچه خود می‌داند و یا در هر سیره‌ای می‌تواند خواند، نباشد و آخرین نکته اینکه، نگاه من بر این داستان نه از زاویه‌ی معتقدات مذهبی من است بلکه برای تماشای آن جایگاهی را برگزیده‌ام که هر انسانی از هر مذهبی از آنجا می‌نگرد، چه از این گوشه است که آنچه به چشم می‌آید از هر گونه تعصب و جانبداری و پیشداوری‌یی که بیماری هر تحقیقی است عاری خواهد بود و از این رو است که خواننده باید لحنی را که برای سخن گفتن از پیغمبر اسلام برگزیده‌ام بر من ببخشد زیرا خواسته‌ام نشان دهم که، نه یک مسلمان بلکه یک متفکر بی‌طرف، که جز با نگاه علم نمی‌بیند، محمد را چگونه خواهد دید. [ صفحه 229]

هجرت

اشاره

انسان هیچگاه جهان را به همان گونه و به همان اندازه که جغرافیا از آن سخن می‌گوید، نمی‌بیند. جهان بینی [350] فرد تابع ابعاد مشخص معنوی و مادی جامعه‌ی او است و با تغییر و توسعه‌ی برج و باروهای یک مدینه [351] ، جهان خارج نیز در دید افرادی که در آن زیست می‌کنند تغییر و توسعه می‌یابد. حتی صورت ذهنی که هر کس از جهان دارد با چهارچوب طبقاتی وی نیز هم‌سنخ [352] و همانند و هم‌اندازه است و در یک عبارت: جهان خارج در چشم فرد تصویری است که از «جامعه» و «طبقه‌ی» وی در آینه‌ی واقعیت و پرده‌ی عینیت افتاده است و در جامعه‌شناسی است که ذهنیت و درون ذات [353] نقاش و پیکرسازی است که عینیت و برون ذات [354] را بر صورت خویش می‌تراشد و رنگ می‌زند.اگر بخواهیم به زبان برگسون سخن بگوییم جهان خارج در چشم [ صفحه 230] انسانی که در یک «جامعه‌ی بسته» [355] زندگی می‌کند، جهانی است محدود، کوچک، راکد و برعکس یک انسان وابسته به «جامعه‌ی باز» [356] آن را نامحدود، پهناور و همواره در تغییر می‌بیند. برای اولی زمین، سرزمینی است اندکی بزرگتر از وطنش (وطن نیز قلمرو محدود زندگی قبیله یا قوم و طوایف همسایه و همزیست اوست) و آسمان، سقف جامد و بی‌تغییری است که همچون گنبدی از همه سو، بر آن فرود آمده و در افقهایی بسیار نزدیک و مشخص با زمین پیوند خورده است؛ کوه قاف مرز عالم وجود است و جزایر جابلسا و جابلقا آخرین نقاطی که هستی، خود را تا بدانجا کشیده است و اگر مثلا، جهان را از شبه جزیره‌ی عربستان نگاه کند، می‌بیند که «در آن سوی آبادان دیگر آبادی‌یی نیست.» [357] بنابراین در یک جامعه‌ی بسته عالم یک «سقیفه‌ی» شخصی، ساده و بسیار کوچک و راکد است و در ورای مرزهای بسیار نزدیک آن - که اندکی از مرزهای «وطن» دورتر است - جز عدم یا ابهام مطلق و تسخیرناپذیر (ظلمات) هیچ نیست. جامعه مجموعه‌ای است از اشکال و روابط و رسوم و حقوق شخص و ازلی و ابدی و مذهب نیز مجموعه‌ای از عقاید و اعمال لا یتغیر «منزل» [358] و بی چون [ صفحه 231] و چرا و جبری و قطعی و دور از دسترس فهم و عقل و «نتیجه» و بخصوص، در قالب اذهان و ارواح همه‌ی افراد وابسته‌ی بدان، در یک «سطح» و به یک «گونه» و به تعبیر دیگر، یک نوع تجلی غریزی و کور روانی و به گفته‌ی (از یک نقطه نظر درست) دورکهیم: «تظاهر خارجی روح کلی جامعه و تقدیس آن» [359] .با مطالعه‌ی جامعه‌شناسی و بخصوص به کمک حکایات تاریخ تمدنها، جامعه‌ها و مذهبها از آغاز تا کنون، می‌توان گفت که پیوند انسان (فرد و جامعه) به زمین، عامل اساسی بسته ماندن جامعه، مذهب و جهان‌بینی است و به عبارت دیگر علت‌العلل رکود و انجماد.این اصل جامعه‌شناسی بر طبقات اجتماعی نیز صدق می‌کند، طبقه‌ی کشاورز چنانکه می‌بینیم، راکدترین و به اصطلاح برگسون، بسته‌ترین طبقه‌ی اجتماعی است و هالبواکس [360] که آثار روانشناسی و جامعه‌شناسی پیوند انسان - زمین را به دقت مطالعه کرده است و در روانشناسی طبقاتی محقق و صاحبنظر برجسته‌ای است، علت آن را بستگی نزدیک و پیوند استوار و ثابتی می‌داند که این طبقه با زمین دارد و این پیوند موجب آن شده است که حتی زمین در چشم دهقان جایگاه ازلی و طبیعی او و صاحب مواریث معنوی و اجدادی او تلقی گردد و پیوند خویش را با آن، پیوندی مذهبی و آمیخته با یکنوع تقدس ماورایی و خدایی بداند و زمین محل سکونت و زراعت خود را با شخصیت معنوی و انسانی و خانوادگی و معتقدات و اصول اخلاقی و اجتماعی خود درآمیزد، و از قرائن زبانشناسی این حالت یکی این است که کلماتی که برای تسمیه‌ی دهقان بکار می‌رود، [ صفحه 232] غالبا به گونه‌های مختلف از زمین و کلماتی که با زمین ارتباط دارد مشتق شده است. [361] . بنابراین می‌توان گفت جامعه‌ای که در ظرف مکانی خویش بماند، می‌بندد و راکد می‌شود و در نتیجه از ارتقاء و تحول و توسعه محروم اس و به تبع آن، فکر و عقل و احساس، علوم و فنون و فرهنگ و مذهب و جهان‌بینی نیز که مظروف آن است منجمد و متوقف می‌ماند و یا می‌پوسد و می‌میرد و یا طعمه‌ی مذهب و جامعه و فرهنگی متحرک و باز که با آن تماس می‌یابد می‌شود و در آن جذب و هضم می‌گردد. [362] . غرب در درون حصار بسته‌ی «قرون وسطی» مرکز عالم را اروپا می‌دانست و مذهب عالم را کاتولیک و بشریت را «حیوانی مستوی‌القامه، پهن ناخن، برهنه پوست ز موی، به دو پا رهسپر به خانه و کوی» سپید روی، بور موی، ازرق چشم و مابقی را کافرستانی نشیمنگاه اشباحی مرموز و سرزمین عجایب و غرقه در ظلمات که شرق عالم از ژنوا و ونیز به افسانه می‌پیوندد و غرب عالم از لیسبون به اقیانوس مخوفی سر در آغوش عدم؛ و این بود که هزار سال در حصار دربسته‌ی خویش ماند و خفت، تا ناگهان جنگهای صلیبی [363] دروازه‌های [ صفحه 233] حصار را به سوی شرق گشود. مسیحیت که جز خویش مذهبی را ندیده بود چشم به اسلام باز کرد و میلیونها مردم از حصار مغرب بیرون ریختند و در این سوی مدیترانه مردمی دیگر و جامعه‌های دیگر و جهانی دیگر دیدند و ناگهان افقهای تازه در پیش چشمشان باز شد و جهان در نظرشان دوبرابر بزرگتر گشت و جز «ما»، «دیگران» و جز «همین جا»، «جاهای دیگر» را نیز یافتند و شناختند و حصارهائی که در پس آن ظلمات بود فروریخت و میدان دیدها گسترده شد و پیوندهای استوار درهم گسیخت و قالبهای بی‌شمار درهم شکست و جنبش آغاز شد و اگر بخواهیم به زبان جامعه‌شناسی سخن بگوییم [364] عقربه‌ای که «زمان اجتماعی» را نشان می‌دهد و هزار سال پیش از کار افتاده بود و بر روی عدد 395 [365] متوقف مانده بود به حرکت آمد و لحظه به لحظه شتاب گرفت.نوپذیری و سستی بنیادها و پیوندهای کهنه که پس از جنگهای صلیبی پدید آمد و جهان را در چشم غربیها بسیار وسیع و متنوع نمود، عشق به جهانگردی را در آنان بیدار کرد و مردم کنجکاو را بر آن داشت تا برای شناخت سرزمینهای تازه و افقهای دوردستی که در اذهان آنان نقش شده بود، از شرق و غرب، جهان را بگردند و راههای تازه را پیش گیرند و از این رو بود که در قرون 15 و 16 نهضت جهانگردی و کشفیات پیاپی جغرافیای و یافتن راههای دراز بری و بحری به اوج خود رسید و موجب شد که اروپا از شرق، به آسیا و افریقای [ صفحه 234] افسانه‌ای و مرموز پا بگذارد و از غرب، قاره‌ی ناشناخته‌ی آمریکا را بیابد و جهان‌بینیش، بزرگ و متحول گردد و براساس آن تمدن عظیم و جهانی خویش را پی ریزد و از این رو است که مورخان و جامعه‌شناسان همگی برآنند که جنگهای صلیبی (هجرت توده‌ی غربی به شرق) و اکتشافات جغرافیایی و جهانگردی (هجرت به امریکا و افریقا و آسیا) علت نخستین بیداری و جنبش اروپا و عامل اساسی تمدن امروز غرب است. [366] و این اصل در تمدن پیش رفته‌ی آمریکای جدید نیز که بر اساس مهاجرت است روشنتر می‌نماید. چه، دیدیم که چگونه ماجراجویان اروپا - که اگر حصار اروپا بر رویشان بسته می‌ماند به صورت عوامل جنایت و دزدی و آدمکشی در جامعه‌ی خود منحط می‌شدند- با ترک سرزمین خویش و مهاجرت به قاره‌ی جدید بنیانگذار بزرگترین جامعه‌ی پیشرفته‌ی امروز گشتند.به نظر من، مطالعه‌ی مذاهب بسته و باز و نیز جامعه‌ها و تمدنهای بسته و باز در تاریخ بشر، این حقیقت علمی را در جامعه‌شناسی به اثبات می‌رساند که هجرت - گسیختن پیوند جامعه با زمین - جهان‌بینی انسان را متحول و [ صفحه 235] گسترده می‌سازد و در نتیجه یخهای انجماد و انحطاط اجتماعی و مذهبی و فکری و احساسی ذوب می‌شود و اجتماع راکد جریان می‌یابد و در یک عبارت، مهاجرت که خود یک حرکت و انتقال بزرگ انسانی است به بینش و در نتیجه به جامعه حرکت می‌بخشد و آن را از چهارچوب جامد خویش به مراحل متصاعد ارتقاء و کمال منتقل می‌سازد.در پس چهره‌ی هر مدنیتی مهاجرتی پنهان است و به سخن هر جامعه‌ی بزرگی که گوش فرامی‌دهیم، به زبان تاریخ یا اساطیرش از هجرتی حکایت می‌کند. و در اینجاست که مسئله‌ی هجرت در تاریخ اسلام، قرآن و سیره‌ی پیغمبر، نه یک واقعه است چنانکه غالبا می‌بینید، بلکه یک اصل بزرگ اجتماعی است و اگر در اسلام بدقت بنگریم آن را به همین گونه خواهیم دید.دو هجرت مسلمین به حبشه به فرمان پیغمبر انجام گرفت؛ برای نخستین بار توده‌ی عرب ساکن در دره‌ی محصوری که شهر مکه را در خود گرفته بود، نه تنها از میان قبیله و سرزمین خویش بیرون می‌رفت، بلکه به یک مهاجرت گروهی به یک کشور خارجی دست می‌زد و از دریا می‌گذشت و پا به قاره‌ی دیگر می‌گذاشت و در کشوری با نژاد و مذهب و شکل اجتماعی و سیاسی تازه‌ای اقامت می‌گزید. پس از آن هجرت بزرگ به مدینه که هم دروازه‌های بسته‌ی مدینه را به خارج می‌گشود و هم مهاجرین قریش را با جامعه‌ی نوین و شرایط و محیط تازه‌ای آشنا می‌کرد؛ و در مدینه سیاست پیغمبر در تماس دائمی با قبایل اطراف و توسعه‌ی دایره‌ی نفوذ خویش تا دورترین مرزهای ممکن و ورود و فدهای پیاپی از همه سو به مدینه و خروج مبلغان و سفیران به اطراف شبه جزیره و حتی به ماوراء مرزها و تماس با ایران و روم شرقی و مصر و یمن و... یعنی همه‌ی نقاط دور و نزدیک [ صفحه 236] جهان آن روز نه تنها همه قرائنی است که پیغمبر اسلام می‌کوشد تا جهان‌بینی بسته‌ی جامعه‌ی قبایلی عرب را گسترده سازد، بلکه به صراحت، در گفتار پیغمبر و در آیات قرآن، مهاجرت و بخصوص عالیترین نوع آن مهاجرت فکری و اعتقادی به عنوان یک اصل بزرگ و مقدس و حتی یک «تکلیف انسانی» تلقی شده است.ان الذین آمنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجون رحمة الله و الله غفور رحیم. [367] .در اینجا نه تنها «مهاجر» در راه حقیقت را در صف «مجاهد» قرار می‌دهد، بلکه چنانکه در آیه می‌بینیم آن را بر این مقدم می‌دارد و پس از ایمان بلافاصله هجرت را به عنوان نخستین و بزرگترین اصل علمی و وظیفه‌ی مقدس انسانی یاد می‌کند و در سبک سخن قرآن، این تقدم و تأخرها، بسیار معنی‌دار و قابل تأمل است و هرگز بر عبث و تصادف نیست.فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاکفرن عنهم سیآتهم و لادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من عند الله و الله عنده حسن الثواب. [368] .در این آیه‌ی کوتاه صریحا مهاجرت را برای ستمدیدگان عاملی در راه زندگی بهتر و برخورداری از مواهب بیشتر این دنیا یاد می‌کند و این حقیقتی است که تاریخ بهتر از هر کسی می‌داند:و الذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فی الدنیا حسنة و لاجر الآخرة أکبر لو کانوا یعلمون. [369] .به این آیه بنگرید، پیامی است به همه‌ی انسانهایی که به خاطر [ صفحه 237] پیوندهای عاطفی، سنت‌های اجتماعی و یا نزدیک‌بینی سیاسی و ضعف و زبونی روانی، تن به ننگ داده‌اند و در زیر آوار ستم و فساد خاموش جان سپرده‌اند و جنب نخورده‌اند:ان الذین توفیهم الملائکة ظالمی انفسهم، قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک مأویهم جهنم و ساءت مصیرا. الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا. فاولئک عسی الله ان یعفو عنهم و کان الله عفوا غفورا. و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغما کثیرا وسعة من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله، ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفورا رحیما. [370] .چه‌ها که نمی‌توان در اینجا گفت: حق و آزادی همیشه در زیر سقفهای کوتاه و در پس درهای بسته و حصارهای تسخیرناپذیر خفقان گرفته‌اند و مرده‌اند! همیشه!در اینجا گوئی خداوند به انسانی که در دلش آتش ایمانی و [ صفحه 238] بر شانه‌هایش سنگینی رسالتی را احساس می‌کند فرمان می‌دهد که: عزم خدا کرده‌ای، خانه‌ات را رها کن! بگریز! «نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم» خانه‌ات، خانواده‌ات، شهرت و قومت آنجاست که آزادیت آنجاست، ایمانت آنجاست، در آنجا که ستم می‌شود و حقیقت به اسارت می‌افتد ممان که «بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار».آنانکه به خاطر حفظ سر و سامان و جان و مال خویش تسلیم می‌شوند و می‌مانند، به خود ستم کرده‌اند و از آنچه برای حفظ و کسب آن آزادی و ایمان خویش را فروخته‌اند محروم خواهند گشت و برعکس آنانکه در راه خدا از هر چه دادند می‌گذرند و هجرت می‌کنند پیش از آنچه با هجرت از دست داده‌اند، در هجرت به دست خواهند آورد و تاریخ چه خوب این سخن را تفسیر می‌کند.چنانکه می‌بینیم از «طرز سخن» قرآن - در آنجا که از «مهاجرت» ضرب فی الارض «خروج یا اخراج از دیار» و تعبیراتی ازین دست سخن رفته است - به روشنی برمی‌آید که اسلام به ترک زادگان و قوم یا وطن و جامعه می‌خواند:1- در راه ایمان و به خاطر آزادی و شرافت خویش (سرگذشت پرمعنی و گیرای اصحاب کهف و هجرت به حبشه)؛2- یا بدست آوردن شرایط مساعد و امکانات تازه در مبارزه علیه محیط سیاسی و اجتماعی ظالمانه‌ی خویش از خارج، و به عبارت دیگر، ترک جامعه‌ی خود برای بازگشت پیروزمندانه بدان (مهاجرت از مکه به مدینه، داستان موسی...)؛3- و یا اشاعه‌ی فکر و گسترش عقیده در سرزمینها و جامعه‌های [ صفحه 239] دیگر و انجام رسالتی جهانی و انسانی که هر مسلمانی بدان متعهد است و در قبال بشریت و بیداری و آزادی و خوشبختی همه‌ی ملتها و نژادها مسؤولیت دارد (اعزام معلمان به خارج از شهر و کشور)؛4- و یا مطالعه و شناخت علمی جهان: طبیعت (بخصوص جغرافیای طبیعی، انسانی و اقتصادی و نیز جانورشناسی، گیاهشناسی، آب و هواشناسی Climatologie(و انسان (شناخت اقوام، ملل، نژادها، جامعه‌ها و اشکال گوناگون زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و رسوم و عادات و عقاید و مذاهب... و بطور کلی بررسی و مطالعه‌ی مسائل انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، اتنولوژی، انتروپولوژی...) و به تعبیر جامع و دقیق خود قرآن «سیر آفاق و انفس»، (طبیعت و حیات) آنهم نه با شیوه‌ی عقیم ارسطویی بلکه با متد علمی جدید یعنی مشاهده، تجربه و استقراء؛ نه بنشینیم و به یاری «نبوغ» و «منطق صوری» و «به دلیل عقل؟» برای شناخت پدیده‌های طبیعت و مسائل حیات «تعریف جامع و مانع» بسازیم بلکه برویم و بگردیم و ببینیم و بیازمائیم و بیندیشیم و آنگاه به تعریف علمی آن «برسیم». شگفتا که مسئله‌ای بنام «تاریخ» و «فلسفه‌ی تاریخ» و تجزیه و تحلیل علل ارتقاء و انحطاط و زاد و مرگ جامعه‌ها و تمدنهای گذشته که هنوز در عصر حاضر نیز متفکران و تاریخ‌شناسان بزرگی آن را یک «هنر» می‌دانند و یا از نوع فلسفه یا ادبیات می‌شمارند و بهرحال، غالبا آن را به شیوه‌ی ذهنی و عقلی بررسی و تحقیق می‌کنند [371] در قرآن از نوع علوم حسی و عینی تلقی شده است و برای بررسی و تحقیق در آن مشاهده‌ی [ صفحه 240] عینی [372] و حسی و عینی Meth.Objective و به عبارت دیگر متدی را که بیکن و دکارت و نیوتن و گالیله برای علوم طبیعی (علوم دقیقه Science exacte(پیشنهاد کردند (و شکفتگی شگفت علوم و پیشرفت تمدن علمی و صنعتی قرون جدید معلول انتخاب این متد به جای متد قیاسی و عقلی ارسطویی است) قرآن بررسی علوم انسانی و حتی تاریخ که هنوز دورترین فاصله‌ها را تا علوم دقیقه دارد نه تنها «پیشنهاد» می‌کند، بلکه مهاجرت علمی را همچون یک «حکم» مذهبی «فرمان می‌دهد» [373] ... افلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم... [374] .... فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین. [375] .نکته‌ی بسیار حساسی که در مسئله‌ی «هجرت» (و بیشتر ترجیح می‌دهم که بگویم «اصل هجرت» یا حتی «حکم هجرت») در قرآن به ذهن می‌رسد و دایره‌ی معنی «هجرت» را تا بینهایت دور می‌سازد و وسعت می‌بخشد این است که این لفظ در قرآن به معنی عام و مطلق بکار می‌رود و به اصطلاح [ صفحه 241] زبانشناسی اجتماعی «درجه‌ی معنی» [376] این کلمه چنان اوج گرفته است که از سطح زمین (هجرت از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر) بالاتر رفته و تا بام بلند روح و آسمانهای شگفت معنویتهای اخلاقی و انقلابهای فکری و روانی صعود کرده است [377] و در اینجاست که ما در برابر یک اصل بزرگ و بسیار عمیق و جدی به نام «هجرت» قرار می‌گیریم؛ اصلی که تا هر جا که «فهمیدن» می‌تواند، عمق و ارزش آن را می‌توان فهمید. یک مسلمان قرآنی (نوعی است از انواع مسلمانهای موجود!) پس از ایمان و حتی گاه پیش از جهاد، بیدرنگ خود را در برابر یک اصل بزرگ، یک «فرمان» قاطع می‌بیند: مهاجرت از بیرون و مهاجرت از درون، سفر بر روی خاک و سفر در عمق روح، بیرون رفتن از آنجا که دیگر نه جای ماندن است و بدر رفتن از آن حال که دیگر نه شایسته‌ی بودن. مهاجرت نه تنها از زادگاه خویش بلکه از خویشتن خویش نیز هم، و چنین است که اسلام، هم می‌کوشد که جامعه را به حرکت درآورد تا بر جای نایستد و نمیرد و هم فرد را. انسان را از بیرون به جنبش می‌خواند و از درون به انقلاب و بدینگونه است که او را همواره از توقف، انحطاط و انجماد می‌رماند و به حرکت و ارتقاء و انقلاب دائمی می‌راند و اینها را همه با معجزه‌ی علمی هجرت می‌کند: هجرت آفاقی و هجرت انفسی. [378] . [ صفحه 242] بررسی آثار علمی اصل هجرتهای دوگانه، در جامعه‌شناسی و روانشناسی در این حوصله نمی‌گنجد و نیز ارزش بسیاری را که این اصل در چشم اسلام داراست در اینجا به تمامی نمی‌توان معلوم کرد، چه این دو خود نیازمند تحقیقی مستقل و مفصل است. ولی آنچه را در اینجا نمی‌توان یاد نکرد این مسئله‌ی بسیار مهم است که اسلام با آگاهی علمی دقیق که به آثار شگفت هجرت در تکوین روحهای بزرگ و تمدنهای عظیم دارد از آن یاد می‌کند.تسمیه‌ی نخستین گروندگان و یاران پیغمبر به مهاجرین، خود نمودار چنین بینشی است که پیغمبر از میان همه‌ی صفاتی که ممکن بود این پیشگامان بزرگ خویش را بدان بخواند، صفت «مهاجر» را برگزیده است و اگر هجرت، چنین عظمتی در اندیشه‌ی اسلام نداشت بی‌شک از قدمت یا سبقت آنان در اسلام و بخصوص یاری پیغمبر در روزگار سختی و تحمل شکنجه‌ها و استقبال از خطرها و اخلاص و ایثار و فداکاری و حقیقت‌پرستی مطلق و دست شستن از جان و مال و خاندان و حیثیتهای اجتماعی و امنیت و لذت و خوشبختی و مقامی که در بنیانگذاری نهضت اسلام داشتند می‌توانست صفتی برای اینان بسازد.آنچه این نظر را کاملا تأیید می‌کند و خود یکی از اختصاصات اسلام است، انتخاب هجرت مسلمانان اولیه از مکه به مدینه به عنوان مبدء تاریخ است [379] و این جای تأمل بسیار است، چه سنت تاریخی همواره [ صفحه 243] بر این بوده است که مبدء تاریخ را ولادت رهبر یک نهضت یا مذهب می‌گرفتند یا پیروزی درخشانی که بدان نائل آمده‌اند. اما در اسلام هیچکدام نه میلاد پیغمبر، نه فتوحات بزرگ وی (بخصوص فتح مکه که قاعدة باید مبدء تاریخ سیاسی اسلام می‌شد) و عجیب است که نه حتی بعثت! بلکه باز هم هجرت.اکنون مکه سرزمین اجداد و اقوام و خاطرات پیغمبر در چنگ قریش است و سیزده سال مبازره‌ی مداوم در حصارهای استوار و سقف کوتاه و سنگین شهر روزنه‌ای به بیرون نگشاده است. یا باید ماند و مرد و یا باید برای نجات ایمان و آزادی و انجام رسالت بزرگ خدایی و جهانی به هجرت پرداخت.به گفته‌ی ژرژ گئورگیو: [380] «قبیله و خانواده تنها درختی است که در صحرا می‌روید (شجره) و هیچ فردی جز در پناه آن نمی‌تواند زندگی کند و محمد با هجرت خویش شجره‌ای را که از خون و گوشت خانواده‌اش پرورده شده بود برای پروردگارش قطع کرد.»محمد باید مکه را ترک گوید به کجا؟ «هر جا که اینجا نیست» هر جا که جایگاهی برای آزاد زیستن و پایگاهی برای جهاد هست و پیغمبر چنانکه دیدیم از پیش، یثرب را برای چنین کاری آماده کرده بود.فرمان مهاجرت صادر شد، اما قریش نیز بیدار بودند و خطر را خوب احساس می‌کردند. پیغمبر دستور داد که پنهانی و پراکنده شهر را ترک گویند و قریش به جد، از رفتن یاران محمد جلو می‌گرفتند. برخی را بازمی‌گرداندند و زندانی می‌کردند برخی را با گروگان نگهداشتن همسرانشان مانع می‌شدند. ولی مسلمانان تصمیم گرفته بودند، مهاجر [ صفحه 244] را چه عاملی می‌تواند از هجرت بازدارد؟یاران بتدریج همه رفتند و پایگاه جهل و شرک و ستم و خانه و خانواده و ثروت و دلبستگیهای بسیار خویش را رها کردند و به جای اینهمه «آزادی را برگزیدند» و آزاد کردن را.پیغمبر گرچه عمر را در شهر و زمانی بی‌حادثه و دور از جریانات حساس سیاسی و نظامی بزرگ گذرانده بود و محیطش محیطی بدوی و ساده بود، اما قدرت رهبری و پختگی سیاسی خارق‌العاده‌ای داشت و یکی از بارزترین خصوصیات وی طرح نقشه‌های سیاسی پیچیده و پنهانی و رازداری شگفتی است که بخصوص در دوران زندگی پرحادثه‌اش در مدینه تجلی خاص دارد. مکه از تصمیم شخص پیغمبر آگاه نبود، نه تنها مشرکان، بلکه صمیمی‌ترین یاران و خویشان وی نیز کوچکترین حدسی نمی‌توانستند بزنند؛ چه، غالبا فکر می‌کردند که همچون دو هجرت به حبشه، وی یاران خویش را که در مکه همواره در معرض شکنجه و خطر مرگ بسر می‌بردند به یثرب می‌فرستد و خود، از آن رو که به خاندان عبدمناف وابسته است و جانش مصون از مرگ است خواهد ماند و به مبارزه‌اش ادامه خواهد داد. اکثریت مسلمانان رفته بودند، ابوبکر نیز عازم شد و از پیغمبر اجازه خواست، وی با همان سبک همیشگیش در اینگونه مواقع، کوتاه و قاطع و مبهم پاسخ داد: نه، شتاب مکن شاید خداوند برایت همسفری برساند! همین. ابوبکر دانست که جای توضیح نیست اکنون جز محمد و علی و ابوبکر کسی نمانده است و یاران وی گروهی هنوز در حبشه‌اند و گروهی در مدینه و عده‌ای فراری و برخی که به خاندانی معتبر در مکه متکی نیستند در اسارت مشرکان بسر می‌برند و شکنجه می‌شوند. جوانانی نیز که در دل به اسلام گرائیده‌اند با تهدید [ صفحه 245] پدران و بزرگان خانواده‌شان تسلیم «خانه»اند.اکنون در حقیقت مکه از مسلمانان خالی شده است و این وضع عادی نیست. قریش در اندیشه فرورفتند، اخباری که از یثرب می‌رسد آنها را بیشتر به هراس می‌افکند.مهاجران همگی در آنجا گرد آمده‌اند و مردم آنان را همچون عزیزان خویش در آغوش خود پذیرفته‌اند. اوس و خزرج که در «صبر در جنگ» و وفاداری و دلاوری شهره‌ی عربند چنین می‌نمایند که جز پذیرایی از مهاجران بر کاری خطیرتر تصمیم گرفته‌اند و در انتظار خبری بزرگترند. شهر یکپارچه در دست یاران محمد است! نه، یثرب حبشه نیست، بی‌شک در چنین وضعی محمد با چند تن انگشت‌شمار در مکه نخواهد ماند، دوران «صبر بر آزار و تحمل سختی» پایان یافته و آیه‌ی أذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا... [381] ... به انضمام سخن محمد و انی احللت لهم القتال لانهم ظلموا... آغاز قیام و «مبارزه‌ی مثبت» را اعلام کرده است و محمد خود را به یثرب خواهد رساند و رهبری شهر را به دست خواهد گرفت و مکه را از خارج تهدید خواهد کرد. باید چاره‌ای اندیشید. در دارالندوه اجتماع کردند، عتبه و شیبه، ابوسفیان، جبیر بن مطعم، ابوالبختری، حکیم بن حزام، ابوجهل، نبیه و منبه، امیة بن خلف،... و نیز گروهی از هم‌پیمانان قریش حضور داشتند و در کار محمد به شور پرداختند.ابوالبختری پیشنهاد کرد «او را در زنجیر کنیم و به زندان افکنیم» این رأی پذیرفته نشد، چه تا باشد همواره خطر هست و یارانش سرانجام او را از چنگ ما خواهند ربود. ابوالاسود از خاندان بنی‌عامر بن لوی پیشنهاد کرد «او را از شهر تبعید می‌کنیم تا امنیت و الفت و روز خوش را [ صفحه 246] بازیابیم و از فتنه‌اش بیاساییم و بگذاریم تا هر جا که خواهد برود.» با این رأی همگی مخالفت کردند و گفتند «مگر زبان‌آوری و خوش‌سخنی و گیرایی او را نمی‌دانید؟ اگر چنین کنید به میان قبیله‌ای از عرب خواهد رفت و آنان را بر شما خواهد شوراند و زمام کار را از دست شما خواهد ستاند.» بالاخره ابوجهل، نظری هوشیارانه و قاطع داد «من معتقدم که از هر قبیله‌ای جوانمردی چابک و نژاده که در میان ما به شرف شهره باشد برگزینیم و هر کدام را شمشیری بران دهیم تا بر او بتازند و همگی همچون تن واحد، او را بزنند و بکشند تا از او آسوده گردیم، چون چنین کردند قبایل همه در خونش سهیم می‌شوند و خاندان عبدمناف را یارای جنگ با همه‌ی قبایل نیست و ناچار به خونبها تن خواهند داد.»توطئه‌گران خانه را در محاصره گرفتند، و از روزنه‌های خانه پیغمبر را می‌پائیدند. سهیلی از قول برخی از مورخان می‌گوید که چون دیوار خانه کوتاه بود خواستند از آن برجهند و به درون ریزند و پیغمبر را در بستر خویش به زیر شمشیر گیرند، زنی از درون فریاد برآورد. اینان که خود را مردان شرف و افتخار می‌دانستند چنین کاری را بر خود ننگ شمردند که «این ننگ از ما، در عرب خواهد ماند و خواهند گفت که ما از دیوار خانه بر سر دختران عم خویش بالا می‌آئیم و هتک حرمت ناموس خویش را می‌کنیم» از این رو بر در خانه منتظر ماندند تا پیغمبر سحرگاه بیرون آید. سراسر شب حجره‌ی وی را زیر نظر داشتند و می‌دیدند که می‌آید و می‌رود و شب، هنگام خواب، دیدند که به بستر رفت و خفت.کار پایان گرفته بود و زندگی پیغمبر تنها به گذر آرام چند ساعتی بسته بود که در آن هیچ حادثه‌ای نمی‌توانست رخ دهد و این چند ساعت را نیز دشمن، خود به پیغمبر بخشیده بود. زیرا مطمئن بود که فرزند [ صفحه 247] عبدالله که اکنون در خانه‌ی کوچک خویش خفته است و در همه‌ی شهر جز جوان بیست و دو سه ساله‌ای به نام علی و پیرمرد سالخورده‌ای به نام ابوبکر یاوری ندارد، از حصار شمشیرهای تشنه‌ی جوانانی که به نمایندگی همه‌ی خانواده‌های بزرگ شهر بر در خانه‌اش منتظرند، چگونه جان بدر تواند برد؟ [382] .جوانان که به چشم خویش دیده بودند که پیغمبر به بستر خویش رفت و آرام خفت اطمینان یافته بودند که سحرگاه ماجرای محمد پایان خواهد گرفت و مکه امنیت خویش و قریش سیادت خویش و بتان عزت خویش را که در این سیزده سال متزلزل شده بود بازخواهند یافت و این اطمینان، آنان را چنان به نشاط آورده بود که با لحن تمسخرآمیزی گفته‌های محمد را بازگو می‌کردند و می‌خندیدند و از او همچون داستانی که دیگر پایان گرفته است سخن می‌گفتند.ابوجهل با اطوار نیمه روشنفکرانه‌ای که خاص کسانی چون او است لبخند عمیقی بر لب آورد و گفت:«محمد خیال می‌کند که اگر شما دنبال کارش را بگیرید، پادشاه»«عرب و عجم می‌شوید، بعد هم که مردید، دوباره زنده می‌شوید»«و باغهائی مثل باغهای اردن به شما خواهند داد و اگر نکردید»«بعد که مردید دوباره زنده می‌شوید و برایتان آتشی برپا»«می‌کنند که در آن بسوزید!» [383] . [ صفحه 248] در این هنگام مردی بر این عده گذشت و پرسید در اینجا منتظر چیستید؟ گفتند منتظر محمد. گفت «خدا ناکامتان کرد! محمد از چنگتان رفت» توطئه‌گران سرکشیدند و دیدند که «نه، این جز محمد نیست که خوابیده است». بر روی تخت وی و در برد سبز خضرمی وی چه کسی می‌تواند جز او به خواب رفته باشد؟! صبح شد، ناگهان دیدند که علی از بستر محمد برخاست! عجب فریبی!

تعقیب آغاز شد

برای چنین کاری، فرار از چنگ یک شهر دشمن، هم «فداکاری» باید و هم «امکانات» و از این رو است که پیغمبر برای چنین شبی علی و ابوبکر را نگاه می‌دارد. علی، جوانمردی که در راه حق عاشق بی‌تاب مرگ می‌شود و در برابر خدا و پیغمبر، مرگ را نادیده می‌گیرد و زندگی را نابوده. و ابوبکر صحابی سالخوردی که هم از تجربه برخوردار است و هم از ثروت، بخصوص نفوذ و موقعیت ممتاز اجتماعی و خانوادگیش در چنین موقعی سخت بکار می‌آید و چنانکه می‌دانیم این هر دو نشان دادند که خوب انتخاب شده‌اند.پیغمبر و ابوبکر به جای راه مغرب که به یثرب می‌رود راه جنوب را پیش گرفتند و چون می‌دانستند که دشمن بیدرنگ همه جا را در جستجوی آنان خواهد گشت در غاری در کوه ثور (پائین پای مکه) پنهان شدند تا تعقیب‌کنندگان که نومید شوند و به شهر بازگردند، سفر خویش را آغاز کنند.ابوبکر از پیش، همه چیز را پیش‌بینی کرده بود. فرزندش عبدالله مأمور بود که روزها را در شهر با قریش درآمیزد و از تصمیمها و [ صفحه 249] توطئه‌های آنان آگاه شود و شب هنگام گزارش دهد.عامر بن فهیره مولای ابوبکر می‌بایست گله‌ی گوسفندان ابوبکر را در پی عبدالله براند تا رد پای او که میان شهر و غار ثور در رفت و آمد است محو شود. اسماء دختر ابوبکر شبها برایشان غذا آورد و عبدالله بن ارقط که از مشرکان است و به او سوءظنی نمی‌رود دو شتری را که ابوبکر در اختیار او نهاده بود باید در بیابان بچراند تا هنگام حرکت، به میعادگاه آورد و آنان را راهنما باشد.هر کس فراریان را بیابد صد شتر جایزه خواهد گرفت. این جایزه جز دشمنان همیشگی پیغمبر، بسیاری از رجاله و اوباش را به جستجوی آنان از شهر بیرون کشاند و در صحرا پراکنده کرده بود. ابوبکر پریشان بود، یکبار صدای عده‌ای را که تا نزدیک غار آمدند شنید و در حالیکه از ترس می‌لرزید گفت: اینها اگر یک نگاه به پیش پایشان بیندازند ما را خواهند دید. پیغمبر که همچنان آرام سر به زانوی ابوبکر نهاده بود با لبخند مهربان و مطمئنی گفت: چه می‌گویی از آن دو تنی که سومینشان خداست؟روز سوم آشوب آرام گرفت و جویندگان از جستجوی فراریان بازایستادند. در شهر همه نومیدانه سخن می‌گفتند. ابوجهل که از خشم برافروخته بود به خانه‌ی ابوبکر رفت و در زد. اسماء دختر ابوبکر بیرون آمد، ابوجهل فریاد زد پدرت کجاست؟ گفت: به خدا قسم نمی‌دانم. ابوجهل چنان به خشم بر گونه‌ی اسماء سیلی زد که گوشواره از گوشش افتاد.راهها امن شد عبدالله بن ارقط دو شتر ابوبکر را آورد. پیغمبر بر شتری و عبدالله بر شتر دیگر و ابوبکر پشت سر او باید راه [ صفحه 250] می‌افتادند، لحظه‌ی حساس و پرخطری بود اما گویی مهمتر از حرکت، کاری برای پیغمبر پیش آمده است و بدان می‌اندیشد. به ابوبکر رو کرد و گفت: من بر شتری که از آن من نیست سوار نمی‌شوم، ابوبکر گفت پدر و مادرم بفدات، این از آن تو است رسول خدا! پیغمبر گفت نه، این را به چه مبلغ خریده‌ای؟ گفت به فلان مبلغ. گفت من به این قیمت آن را می‌گیرم. ابوبکر ناچار قبول کرد و پیغمبر شتر را که خرید و از آن او شد بر آن نشست و به راه افتاد تا کار هجرت به تمام انجام گیرد، که هجرت نه کاری است خرد، هجرت گسستن هر پیوندی است. یک مهاجر یک اقلیم مستقل است «انسانی برای خویشتن» [384] انسانی به خود. یک سو اوست و ایمانش و سوی دیگر هر چه جز او هست، همه‌ی عالم. تاریخ آغاز شد، کاروان دو نفری با یک راهنما [385] براه افتاد. آینده‌ای بزرگ چشم به این مهاجری که هم اکنون در زیر آتش خورشید، سینه‌ی تافته‌ی کویر را می‌پیماید دوخته است، دو امپراطوری بزرگ جهان هراسان، این فراری تنها را که در پناه شب از بیراهه‌ها راه می‌پوید، می‌نگرند. شبها را و چند ساعتی از روزها را می‌رفتند و خورشید که بر فرقها می‌زد و سوزشش طاقت‌فرسا می‌گشت در پناه سنگی یا پشته‌ای می‌آرمیدند. گاه چنین پناهی نیز نمی‌یافتند و سایه‌ی دو شترشان که در نیمه‌های روز بسیار اندک است تنها سایبانشان بود.در مدینه یاران پیغمبر، مهاجران و انصار، هر روز پس از نماز صبح از شهر بیرون می‌آمدند و چشم به راه مکه می‌دوختند و تا هنگامی که خورشید بر بلندی ظهر بالا می‌آمد سرشار از شوق و اضطراب [ صفحه 251] منتظر می‌ماندند.آنان که هنوز پیغمبرشان را ندیده بودند و قلبهاشان دور از او، برایش می‌تپید، بی‌قرارتر بودند.

در قباء

خورشید در نیمروز ایستاده بود و منتظران نومید به خانه‌هاشان بازمی‌گشتند که ناگهان یهودی‌یی فریاد زد ای بنی‌قیله [386] اینک پدربزرگتان آمد!مردم بیرون ریختند. در سایه‌ی درخت خرمائی، پیغمبر و همسفرش ایستاده بودند. مردم، زن و مرد، کوچک و بزرگ، یهودی و مسلمان همه بر او گرد آمدند. غالبا پیغمبر را از ابوبکر بازنمی‌شناختند. سایه‌ی درخت که کنار رفت ابوبکر پیغمبر را با قبایش سایه کرد او را شناختند. [387] .پیغمبر در خانه‌ی کلثوم بن هدم که مردی مجرد بود و خانه‌اش اقامتگاه مهاجرانی شده بود که هنوز ازدواج نکرده بودند، مسکن گزید و ابوبکر به خانه خبیب بن اساف یا خارجة بن زید رفت.پیغمبر چهار روز (از دوشنبه تا پنجشنبه) [388] را در قباء ماند و به پیشنهاد عمار یاسر بنای مسجد معروف قباء را پی ریخت و این نخستین مسجدی است که در اسلام بنا شده است. نخستین سنگ قبله را پیغمبر خود گذاشت و سپس ابوبکر سنگی بر آن نهاد و سپس دیگران به کار آغاز کردند. در [ صفحه 252] این روزها که در مدینه و قباء مسلمانان سخت در تلاش و التهاب و شعف بسر می‌بردند و پرتو امیدی بزرگ از چهره‌ها و نگاهها پیداست، جوانی بیست و چند ساله، تنها در صحرا راه می‌پیماید. وی سه روز پس از خروج پیغمبر و آن نمایش شگفت از جانبازی و هوشیاری، کارهای پیغمبر را در مکه روبراه کرده و اکنون به شتاب از شهر گریخته است و صحرای سوزان را پیاده می‌پیماید. پیاده! وی جوان تنگدستی است که انسانیت، سرمایه‌داری چون او در عمر دراز خویش نداشته است، کسی که به تاریخ معنی و احساس و زیبایی داده است.آری چه نقالی سرد و پوچ و مسخره‌ای بود تاریخ اگر او نبود و چند تنی چون او نبودند! این زاده‌ی پاک کعبه، پرورده‌ی عزیز مادر وحی، رب‌النوع آزادی و عدالت و تقوی و سخن و شمشیر، اکنون شتری که صحرای سوزان و مخوف میان مکه و یثرب را بر آن بپماید ندارد. شمشیری بر کمر بسته، سر به زیر، غرق اندیشه‌ی آینده و گرم ایمان. شبها را و نیمی از روزها را پیاده می‌آید و در زیر باران آتش ظهر، گوشه‌ای تنها می‌آرامد. پانزدهمین روز به قباء می‌رسد و در منزل کلثوم بن هدم با پیغمبر همخانه می‌شود.علی یک یا دو شب در قباء می‌ماند. خاطره‌ی جالبی از این دو شب نقل می‌کند. می‌گوید زن مسلمانی در قباء منزل داشت که بی‌شوهر بود و تنها می‌زیست. شبها مردی پنهانی می‌آمد و آهسته در می‌زد و چیزی به زن می‌سپرد و بازمی‌گشت من در کار این زن به شک افتادم و نزدش رفتم و پرسیدم ای کنیز خدا، این مرد کیست که هر شب در خانه‌ی تو را می‌کوبد و در را به رویش می‌گشایی و چیزی بتو می‌دهد که نمی‌دانم چیست؟ تو یک زن مسلمانی و همسری نداری! زن پاسخ داد: این سهیل بن حنیف است [ صفحه 253] و می‌داند که من زنی تنهایم و کسی ندارم. شبها بر بت‌های خویشانش می‌تازد و آنها را می‌شکند و بت شکسته‌ها را پیش من می‌آورد و می‌گوید این‌ها را آتش کن.

ورود به شهر

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه